۵ پاسخ

چه جالب

چقد قشنگ

برای دوقلوهام خوندم چه جالب بود

عالی عالی عالی

کاش بچه منم می‌خوابید با قصه من خودم دارم خواب میرم اون همچنان بیداره😂😂

سوال های مرتبط

مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۸ ماهگی
قصه‌ی نی‌نی و ناخن‌خور کوچولو

روزی روزگاری، یه پسر کوچولویی بود به اسم نی‌نی. نی‌نی خیلی مهربون و بازیگوش بود، اما یه عادت بد داشت...
اون همیشه ناخن‌هاشو می‌جوید!

مامانش هر روز بهش می‌گفت:
«عزیز دلم، ناخن‌هات رو نخور، می‌ری تو دل نی‌نی‌میکروب‌ها!»

ولی نی‌نی بدون اینکه بفهمه، وقتی فکر می‌کرد یا حوصله‌اش سر می‌رفت، ناخن‌شو می‌ذاشت تو دهنش.

تا اینکه یه شب، وقتی خواب بود، یه صدای ریز از روی انگشتش شنید:
«هی نی‌نی! من ناخن‌خورم، کوچولوی ناخن‌خورها! اومدم تو رو نجات بدم!»

نی‌نی با تعجب گفت: «تو کی هستی؟!»
ناخن‌خور کوچولو گفت:
«من وقتی بچه‌ها ناخن‌هاشون رو می‌خورن، میام و کمکشون می‌کنم که یاد بگیرن چطور این عادت رو کنار بذارن!»

اون شب، نی‌نی و ناخن‌خور کوچولو با هم برنامه ساختن:
هر بار که نی‌نی می‌خواست ناخن بخوره، دستشو بالا می‌برد و می‌گفت:
«نه! من قهرمانم، ناخن نمی‌خورم!»

و هر بار که یه روز کامل ناخن نمی‌خورد، ناخن‌خور کوچولو براش یه ستاره‌ی جادویی می‌آورد!

بعد از چند هفته، نی‌نی قهرمان شد... دیگه ناخن نمی‌خورد، و کلی ستاره‌ی درخشان داشت که بهش یادآوری می‌کرد:
هر وقت بخوای، می‌تونی قوی باشی!
شب بخیر نی نی کوچولو👼🌙🌛
مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۸ ماهگی
قصه امشب 👼🌛
روزی روزگاری نی‌نی کوچولو بود که توی یه گهواره‌ی نرم و گرم دراز کشیده بود. اسمش بود ستاره. ستاره چشم‌های کنجکاوش رو باز و بسته می‌کرد و به سقف بالای سرش نگاه می‌کرد.
مامان ستاره با یه لبخند مهربون اومد کنار گهواره‌ش. یه لالایی آروم خوند: “بخواب ستاره‌ی کوچولوی من، بخواب، بخواب…”
وقتی مامان لالایی می‌خوند، یه نور ملایم از پنجره می‌تابید و روی صورت ستاره می‌افتاد. ستاره انگار که می‌خواست بخنده، یه لبخند کوچولو زد.
یهو یه فرشته‌ی کوچولو از توی آسمون اومد پایین و کنار گهواره‌ی ستاره نشست. فرشته بال‌های نقره‌ای داشت و یه چوب جادویی کوچولو توی دستش بود. چوب جادویی رو آروم تکون داد و یه عالمه ستاره‌ی ریز و درخشان دور گهواره‌ی ستاره شروع به رقصیدن کردن. ستاره با چشم‌های گرد شده نگاهشون می‌کرد.
فرشته یه نفس عمیق کشید و یه بوی خوش گل یاس توی اتاق پیچید. بعد آروم روی پیشونی ستاره رو بوسید و گفت: “ستاره‌ی قشنگ من، حالا وقت خوابه.”
ستاره کم‌کم پلک‌هاش سنگین شد. صدای لالایی مامانش و رقص ستاره‌های نقره‌ای فرشته، اون رو به سرزمین رویاها برد. توی خواب، ستاره می‌تونست با فرشته‌های مهربون بازی کنه و توی آسمون پرواز کنه.
شب بخیر ستاره‌ی کوچولو… بخواب… بخواب… 🌙
مامان هاکان مامان هاکان ۹ ماهگی
هاکان عزیزم،
نور چشمم، دلیل خنده هام
از روزی که صدای قلب کوچیکت رو شنیدم، دنیام زیر و رو شد. دیگه فقط من نبودم، دیگه تنهایی معنی نداشت، چون تو توی قلبم خونه کردی.
هر شب که خوابیدنتو نگاه می‌کنم، اشک از گوشه‌ی چشمم سرازیره. نه از غم، از عشقی که هیچ وقت نمی‌تونم با کلمه‌ها توضیحش بدم.
تو کوچولوی منی، اما سنگینیِ حضورت از هر کوهی بزرگ‌تره توی زندگی‌م.

هاکان، من شاید همیشه نتونم بی‌نقص باشم، شاید خسته شم، شاید گاهی بغض کنم، اما بدون هیچ شکی، تا آخر عمرم همه‌ی تلاشم اینه که تو بخندی، تو آروم باشی، تو رشد کنی.
هر قطره‌ی شیر که بهت دادم، باهاش عشق و دعا هم دادم.
هر شبی که بیدار موندم کنارت، برام عبادت بود، نه زحمت.
هر باری که بغلت کردم و بوسیدمت، خودمو پیدا کردم توی نفسات.

من قول می‌دم که هر روز، یه مامانِ قوی‌تر، صبورتر و عاشق‌تر برات باشم.
قول می‌دم وقتی بزرگ شدی و به عقب نگاه کردی، بدونی که همیشه یکی بود که عاشقانه، بی‌وقفه، از جون و دل برای تو زندگی کرد.

دوستت دارم هاکانم… با هر ضربان قلبم، با هر نفسی که می‌کشم،
تا همیشه…
مامان‌ت، تینا 💙
🤍✨۱۴۰۳/۳/۲۱
مامان فسقلی💙 مامان فسقلی💙 ۸ ماهگی