تجربه زایمان
بالاخره بعد از چند روز یخورده بهترم گفتم بیام منم از تجربه خودم براتون بذارم شاید بدزدتون بخوره🥰
از اونجایی ک یروز قبلش رفتیم همه کارای بیمارستان رو انجام دادیم دیگه برگشتیم خونه و صبح ساعت پنج ونیم راهی شدیم به سمت بیمارستان چون باید شیش اونجا میبودیم
دیگه رفتیم اتاقم تحویل گرفتیم لباس رو عوض کردیم و رفتیم به سمت اتاق عمل🥲
اونجا تو ی اتاق با چند نفر نشسته بودم منتظر بودم دکتر بیاد دیگه اونجا پرسیدن بیهوشی میخای یا بی حسی از پرستار پرسیدم کدومش بهتره گفت بی حسی ک خیلی بهتره تاثیری رو بچه نداره خودتم بچه رو میبینی و دیر تر درد میاد سراغت دیگ منم بی حسی رو انتخاب کردم ساعت هفت ونیم بود ک دکتر اومد و منو بردن تو اتاق ..تمام بدنم از ترس عرق می‌کرد خیس خیس شده بودم خیلی استرس داشتم پرستاری ک اونجا بود گف لباستو در بیار و برو رو تخت
من کلا خودم ی آدم کلا بشدت استرسیم میترسیدم فشارم بره بالا🤦🏻‍♀️

۱۳ پاسخ

سلام مبارک باشه قدمش خیره ان شالله
دکترتون کی بود و کدوم بیمارستان

مبارک باشه عزیزم

وای چه خوب شد گفتی
من بین بیهوشی و بی‌حسی موندم

الهی🥹😍 انشاالله منم یه ۲۰ روز دیگه تجربه کنم😍😍😍

مبارکت باشه ❤️❤️❤️🥰🥰🥰
دردش مثل چی بود ؟ من پریودای خیلی وحشتناکی داشتم ینی مثل همونه ؟

اگر سر درد شدید کمر درد اینا حتما فورا کاپوچینو و بابونه بخورید خیلی تاثیر داره ..

الهی بگردمت چقد قشنگ بود تموم حسات
🥹❤️و خیلی برات خوشحالم ک خدا خاطره ی خوبی از زایمانت برات ساخت خداروشکر 🥹❤️
انشالله خودت و نی نی همیشه سالم و‌خوشحال باشید🤍

فقد سزارین اجباری بودی یا اختیاری و بیمارستان دولتی بود یا خصوصی؟؟

مبارک باشه عزیزم
دکترت کی بود؟

چ خوب قدمش خیر باشه عزیزم 💝💝

‌حین عملم چیزی نمیفهمید اصلا ک میگن یکی دست میکنه تو شکمت یا میفهمی صدای پاره شدن شکمتو فقط انگار دارن پنبه میکشن رو شکمت ی حس باحالی داره😆

واقعا شب اول شب سختی بود و بنظر من بعد از راه رفتن تنها جایی ک خیلی سخت بود این بود ک نمیتونسی به بچت برسی همش باید رو تخت بودی🥹🥺
دیگه فردا ظهر مرخص شدیم اومدیم خونه
کلا بخام بگم سزارین به شرطی ک دکتر خوبی داشته باشید خوبه ولی خوب بعدش دردای دارید زیاد نباید کار کنید باید حتما کمکی داشته باشید
مایعات زیاد بخورید. و قهوه
الهی ک همتون صحیح و سالم نی نی هاتون رو بغل بگیرید🙏🏻❤️

تو اتاق عمل ماساژ رحمی دادن و تو ریکاوری و من هیچی نفهمیدم چون بی حس بودم بعدشم بردنم ریکاوری گفتن پاتو تکون بده منم سعی میکردم ‌پامو تکون بدم بچه رو آوردن و بهش شیر دادن
ای خدا ک چقد قشنگ بود اون لحظه همه چی یادم میرفت ک چقد درد دارم..بعدشم ک دیگه کلا تونسم پامم تکون بدم منو بردن تو اتاق
مدام برام شیاف و سوزن میزدن چیزی احساس نمیکردم دیگه چند ساعت بعدش دردام شروع شد اما قابل تحمل بود سخت ترین قسمتش اونجایی بود ک باید پا میشدی راه میرفتی واقعا اون لحظه قدرت و صبر یه زن مشخص میشه
دیگه بهم گفتن میتونی چیزی بخوری سوند رو بیرون آوردن از اب و ابمیوه شروع کردم و ژله بعدشم کاپوچینو خوردم
کلا اب و قهوه زیاد بخورید اب میوه و ژله
سعی کنید زیادم راه برید هربار بعد از راه رفتن بهتر میشید

رو تخت دراز کشیدم بی حسی برام زدن زیاد دردی نداشت کلا احساس کردم همون پنبه ای ک میکشه روش یخورده بی حسش میکنه
خلاصه که پاهام کم‌کم داشت گرم می‌شد سوند رو زدن یخورده احساسش کردم و دیگه بعدش پاهام داغ شد دکتر داشت پساری رو برام در میاورد ک گفتم من میفهمم همه چیو گفت ما ک هنوز نمیخایم کاری کنیم انقدر ترس داشتم ک فشارم افتاد و احساس کردم دیگه نمیتونم نفس بکشم و دارم بالا میارم سریع ی چیزی زدن تو سرمم ک بهتر شدم
طولی نکشید ک صدای بچم رو شنیدم
میتونم بگم قشنگترین حس دنیاست و حتی همین الان دلم برای اون لحظه تنگ شد🥹 اومدن بچه رو گذاشتن کنارم بوسش کردم بعدشم بردنش و منو بخیه زدن

سوال های مرتبط

مامان Arda👶🧿🩵 مامان Arda👶🧿🩵 روزهای ابتدایی تولد
مامان فندق مامان فندق ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
پارت ۱
سلام قشنگا از اولش براتون بگم دکتر بهم نوبت عمل داد برای ۳ خرداد شنبه بود گفت ۶ صبح بیمارستان باش دوستم چون قبلا همونجا زایمان کرده بود گفت زودتر بری زودترم نوبتت میشه واسه همین من گفتم زودتر میرم بیمارستان ک روز قبلش باز زنگ زدن ک ۴ ونیم صبح بیمارستان باش و فیلم بردار اتاق عمل هم زنگ زد هماهنگ کردم ک حتما فیلمبرداری اتاق عملو میخوام دیگه تصمیم بر این شد ساعت ۳ونیم صبح حرکت کردیم سمت بیمارستان ساعت ۴ نشده بود رسیدیم و رفتیم برای تشکیل پرونده کارا انجام شد دیدم نفر بعدی واسه سزارین هم اومد برای تشکیل پرونده دیگه رفتم بلوک زایمان برای آماده شدن زیاد استرس نداشتم وقتی استرسم بیشتر شد ک قبول نکردن سوند رو تو اتاق عمل موقع بی حسی بزنن و تو بلوک زایمان برام زدن دردش قابل تحمل بود ولی ی حس بدی داره من اونو ک بهم زدن فشارم از ۹ رفت رو ۱۳ برای اولین بار و چندتا حس بد باهم داشتم احساس میکردم تکرر ادرار گرفتم😅و چندبار با همون سوند رفتم دستشویی ولی خب یکم بگذره بهش عادت میکنی و بعد عملم ک سری چیزی متوجه نمیشی خلاصه لباسامو پوشوندن سوند زدن فشارم و گرفتن دکتر بیهوشی اومد حالمو چک کرد و چندتا سرم زدن و نوار قلب گرفتن ازم و ساعت تقریبا ۶ بود ک رفتیم به سمت اتاق عمل
بقیه اش پارت بعد😀🥰
مامان جان کوچولو🩵 مامان جان کوچولو🩵 ۲ ماهگی
#تجربه_زایمان
خیلی عادی تو همون روزی که دکتر تایم داده بود رفتم بیمارستات پروندمو دادم منو بستری کردن..خیلی استرس داشتم و از اون مادرای پر خطر بودم به خاطر فشارم
بهم کلی داروو اینجور چیزا تزریق میکردن…اصلا خوابم نمیبرد از استرس نزدیک صبح بود خوابم برد و پرستار اومد بالا سرم بازم دارو زد و من بیدار شدم
خلاصه دیگ خوابم نبرد و کم کم صبح شد منم هم خیلی خوشحال بودم هم خیلی پر از استرس… با دوستم همزمان بستری شده بودیم…دکتر اومد اتاق عمل و کم کم وقت صدا زدن رسید..قبل از من دوستمو صدا زدن رفت…تقریبا بعد ۱۰ دیقه منو صدا زدن که برم اتاق عمل..وای وای دیگه از استرس نمیدونستم چیکار کنم اول رفتم سرویس خودمو خالی کردم چونکه دکترم برای شکم اولی ها سوند نمیزاشت…بعد اومدم ک برم به من گفتن رو تخت دراز بکش و منم رو تخت دراز کشیدم و منو بردن..رسیدیم به در اتاق عمل که باز شد و رفتیم داخل و من از رو تخت پاشدم…رفتم تو راه رو یه جا بود اونجا منتظر نشستم…از طرفیم صدای گریه بچه ی دوستم میومد🥹منم چشام پر شد از صدای گریه بچش…خلاصه یه ربع نشستم اونجا و عمل دوستم تموم شد و به من گفتن برم داخل اتاق عمل..منو نمیگی داشتم از استرس میمردم گفتم اول باید برم دسشویی…رفتم دسشویی بعدش رفتم داخل اتاق عمل رفتم رو تخت چند دیقه نشستم…اقا نه میشه به جایی تکیه داد نه جیزی… پاهم دراز کرده بودم از کمر درد داشتم میمردم…حالا دکتر نمیاد🥴چقد برام طولانی گذشت و سخت…من هی منتظر نشستم اینا داشتن همه چیو اماده میکردن برای من…خلاصه دکترم اومد رفت یه گوشه نشست من همچنان همونطوری رو تخت😐
مامان دلوین🐣🪄 مامان دلوین🐣🪄 ۲ ماهگی
سلام دوستان بلخره وقت شد بیام منم تجربه زایمانم رو بگم
روز شنبه ساعت ۱۲ ظهر یهویی دکتر زنگ زد گفت اماده شو بیا بیمارستان مشکل برا بیمارستان پیش اومده عملت کنم گفتم کی گفت ساعت ۱ بیا حالا من هیچ کاری نکرده بودم😧💔
زنگ زدم شوهرم تا اون اومد مادرم اومد منم یه دستی به خونه کشیدم یه دوش گرفتم راهی بیمارستان شدم
دیگه وقتی رفتم سریع تشکیل پرونده دادیم از خودم خون ادرار گرفتن رفتم قسمت زایشگاه اونجا لباسام عوض کردم گفتن نوار قلب باید بگیرم از بچه خدشون سوال میپرسیدن بیماری چی داری چی قرصی میخوری همینا...
دیگه اومد تا قسمت وصل کردن سوند برا من واقعا درد انچنانی نداشت گفته بودن هرچی خودت شل بگیری دردش کمتره یه سوزش حس میکردم
دیگه گذاشتنم رو ولیچر رفتم سمت اتاق عمل اونجا دکترم اومد یکم روحیه بهم داد یهویی از ترس ضربان قلبم رفت بالا
نشستم رو تخت گفتم منو بی هوش کنید حتما دکتر بیهوشی گفت بی حسی ک بهتره گفتم نه فقط بیهوش من میترسم
دیگه دراز کشیدم یه چیزی تزریق کردن تو رگ دستم دیگه یادم نمیاد تا اومدم ریکاوری بقیش پارت بعدی مینویسم.
مامان آرتمیس🩷 مامان آرتمیس🩷 روزهای ابتدایی تولد