خیلی میبینم ک ی سریا راجب فرنولوم زبان ( گره زبانی یا چسبندگی زبان) سوال میپرسن کفتم تجربه خودم رو بنویسم شاید به درد یکی بخوره چون خودم خیلی تو‌کهواره سرچ‌ کردم ولی چیزی پیددا نکرده بودم امیدوارم تجربم به درد بخوره.بهراد فرنولوم زبان داشت چیز اونقدر خاصی نیست فقد ممکن بود در اینده حروف س و ر رو نتونه درست تلفظ کنه جای مریم بگه ملیم اینکار بهتر بود قبل شیش ماهگی بچه انجام بشه من چنتا فوق تخصص جراح کودکان گرگان بردم و انتخابم دکتر نورا بیگدلی عزیز بود خیلی خانوم دکتر مهربونی هستن من خیلی نگران بودم استرس داشتم ولی کلی منو اروم کرد من از کاه کوه ساخته بودم تاحالام به همچین موردی اصلا برنخورده بودم تو اشناها و دورو وریام زبونش راحت نمیومد بیرون،خلاصه دکتر یه روزی رو‌مشخص کرد درست ۵ماهگی بهراد بودش بهم کفت روز عمل قبلش از ۳ صب چیزی نخوره بهش شیر نده من دگ از۳ صب چیزی‌ندادم۷ صب رفتیم بیمارستان کودکان طالقانی پذیرش شدیم همه‌جی خوب بود اماااا رسید موقع رگ گیری و زدن انزیوکت عملش با داروی خواب اور قوی بودش ک تزریق میشد و تایم عمل کلا ده دقیقه هستش با لیزر انجام میشه هیچ دردو خون ریزی نداره حتی یک قطره بهراد چون تپلی بود پیداکردن رگ کارخیلی سختی شد بچم هلاک شد سوراخ سوراخ شد تا بالاخره تونستن پیدا کنن میگن مادر باید قلبش از سنگ باشه تا سختیارو تحمل کنه بهراد خیلی گریه میکرد نفسش میرفت ولی من عین یه سنگ نگاش میکردم جون این کار باید انجام میشد تا برای اینده اش بد نشه که نکنه تو مدرسه مسخره بشه تو فکو فامیل و اشنا مسخرش کنن پس طاقت اوردم ، بهراد ساعت۹ رفت اتاق عمل و یه ربع بعد تموم شده بود

تصویر
۸ پاسخ

یادمه یبار مادری تو گهواره،
بچش بخاطر ویروس، بیمارستان بستری شده بود و چون رگ گیری و زدن آنژیوکت به سختی انجام شده بود کللللیییی فحش داد و کلی آه و ناله کرد تو گهواره حتی پرستاری بیچاره رو نفرین هم کرد 😔

تحسینت می کنم آفرین به تو مادر شجاع 👍👏👏

منی که بچم ۶ بار بستری شد ب دلایل مختلف کلی ازش رگ گرفتن انقدم بد رگ بود سوراخ سوراخ شده بود پا به پاش گریه میکردم بعد پرستار دل سنگ میگفت چخبرته چرا گریه میکنی انقد دلم سوووخت واقعا سخته الهی هرچه زودتر بهتر و بهتر بشه

وای استرس گرفتم چطو بفهمم بچه م داره یا نه

انشالله همیشه تنش سلامت باشه عزیزم 💞

عزیزم انشالله آخرین باری باشع ک پاش ب بیمارستان باز میشه 😍

من متوجه نشدم برای زبان چی بچی یا حرف زدن

خدا حفظش کنه خداروشکر ♥️

ازکجا متوجه شدین ک اینجوره؟؟

سوال های مرتبط

مامان مهــدیار🐣💛 مامان مهــدیار🐣💛 ۱۰ ماهگی
بیاین از خاطره خوب و بد زایمانتون بگین
منکه درسته بهترین لحظه هر زنی لحظه تولد بچشه ولی من خیلی اذیت شدم و خاطره خوبی برام نشد
سه روز من درد داشتم و نمیدونستم درد زایمانه روز سوم شدید شد رفتم بیمارستان و تقریبا شیش سانت شده بودم و انصافا خیلی خوب پیشرفت کردمو یک ساعته فول شدم ولی دکتر شیفت تشخیص داد که نمیتونم طبیعی زایمان کنم و منو بردن سزارین بماند که بیمارستان و رو سرم گذاشتم از درد سزارینم چون خونریزی زیادی کردم و چون سه روز بود درد میکشیدم رحمم کش اومده بود کلی با دارو تونستن خوبم کنم و یه واحد خون گرفتم چون خیلی خونریزی حین عمل داشتم تا دوروزم منو نگه داشتن و خب درد سزارینم از یه طرف دیگه که خودتون بهتر میدونین چقدر بده من تا ده روز از درد گریه میکردم و بعد چهارده روز از زایمانم چون پسرم عفونت ادرار گرفت ده روزم بستری شد من با اون وضعم تو بیمارستان بودم و خدا میدونه چی به من گذششت در کل روزای اول خیلی حالم بد بود بماند که دیگران درک نمیکردن و همش خونمون میومدن و من نیاز به استراحت داشتم ولی نکردم و الان عوارضش و دارم میکشم 😔
شما هم بیان تعریف کنین سرگرم شین هم تجدید خاطره شه❤️
مامان اقا علی مامان اقا علی ۸ ماهگی
تجربه ی من 🌺از پستونک گرفتن🤗
دوستان من از ۴ ماهگی پسرم رو از پستونک گرفتم گفتم تجربه ی خودمو بنویسم شاید بدرد شما هم بخوره ...
علی به شدت وابسته ی پستونک بود در حدی ک همیشه باید توی دهنش باشه و حتی زمانی ک گرسنه بود و من پستونک رو از دهنش می‌کشیدم گریه میکرد ک باز هم پستونک رو بهش بدم ولی بزور شیرشو میدادم ک بخوره...
شب هم توی دهنش بود آخر شب ک مینداختش باز بیدار می‌شد گریه میکرد ک باز هم من توی دهنش بزارم ...خلاصه در حدی وابسته بود ک همیشه مک بزنه🌺
پستونک فواید ی داره برای بچه هایی ک کولیک دارن (علی کولیک داشت)
و برای اونایی ک بیش از اندازه شیر میخورن و برای اینکه رفلاکس نگیرن دکتر پیشنهاد اینو میده ک بهش پستونک بدید ک شیر بیشتر نخوره..
اما وقتی این مشکلات برای یک مدت بوده و حل شده دیگه یعنی وقتش رسیده ک بچه رو از پستونک بگیرید...
یکی از مهمترین ضررهاش اینه که بچه اونقدر مک میزنه ک سیری کاذب میاره و باعث میشه بچه کمتر شیر بخوره

علی ب شدت وابسته بود و من دیگه کلافه شده بودم چون شیر نمی‌خورد تصمیم گرفتم هر چقدر هم گریه بکنه بازم پا بزارم رو دلم و تحمل بکنم..خب روزا خیلی گریه میکرد و من تصمیم گرفته بودم ک با چیزای دیگه سرگرمش بکنم وقت خواب شدت گریه بیشتر میشد ک براش آهنگ میزاشتم و تکونش میدادم شب تا صبح هم خیلی بیدار می‌شد و بخوابی خیلی کشیدم ولی بعد از یک هفته عادت کرد ک دیگه بدونش بخوابه ...اون روزا هم هیچ جا نرفتم ک اول کامل فراموشش بکنه و بی قراری هاش کمتر بشه...بعد از ۱۵روز کاملا فراموشش کرد انگاری اصلا وجودی نداشت🤗
اگه هر چه زودتر ترکش بدید چون حافظش چند روزست زود فراموشش می‌کنه
اما اگه بزارید یک سال ب بالا بشه اونوقت باید چند ماه بگذره چون حافظشون قوی تر میشه .
مامان امیررضا مامان امیررضا ۱۰ ماهگی
نوار مغز رو گرفتن رفتن پیش دکتر استرس داشتم حس خوبیم نداشتم یه ربع اومدن بیرون دکتر دارو داده بود چیزی نگفته فقط گفته بود خیلی تشنج کرده توی نوار مغزش روزی حداقل ده بار تشنج نشون داده مامانم ازش پرسید چطور تشنجه که مشخص نیست گفت هروقت چشم هاش رو خیلی گرد کرد یا به شدت پرید دستاش بدون داره تشنج میکنه کاری که برام جالب بود و بهش میخندیدم تشنج بود؟ دکتر کلی آمپول براش نوشت بود نامه داد فردا دکتر چشم پزشک برای معاینه برگشتیم خونه کل راه هممون سکوت کرده بودیم هممون بغض تو گلو داشتیم که هر لحظه ممکن بود بترکه امیر علی خواب بود گذاشتمش سر جاش اون کنارم تو اتاق خودم میخوابید دراز کشیدم کنارش دستمو تو دستش گذاشتم بوسش کردم با خودم حرف میزدم میگفتم داداشی هرچی هم که بشه من هواتو دارم آبجی کنارته اجازه نمیده داداش کوچولوش عذاب بکشه شده بهترین دکترارو پیدا میکنم اما اجازه نمیدم درد بکشی اما خیلی خوش خیال بودم فرداش رفتیم دکتر بازم دارو داد ایندفعه باید کلا بی هوش میشد خدایا این داروها چین مگه چقدرش بود کلا چهار پنج ماه بیشتر نداشت چطور میتونست تحمل کنه دکتر اومد گفت باید ببریمش اتاق عمل برای معاینه بچه رو بردن من مامانم بیرون موندیم ادامه دارد...
مامان آرکان مامان آرکان ۱۰ ماهگی
مامان پناه🧸 مامان پناه🧸 ۸ ماهگی
سلام مامانا
آمدم درد و دل کنم 🥲
تقریبا پناه ۵ ماهو ۲۰ روز داشت باهم رو تخت دراز کشیده بودیم بعد من پاشدم برم درو واسه شوهرم بزنم چند دقیقه وایستادم تا بیاد تو خونه اصلا فکرشو نمیکردم ک بخواد پناه بیدار شع ولی در عرض همین چند دقیقه پشت سر من بیدار شه و غلط بزنه بیاد بیوفته از رو تخت رو سرامیک چیزی کف اتاقم پهن تبود یعنی اون لحظه نمیدونین چ حالی داشتم فقط میزدم تو سر خودم دیوونه شده بودم بعد ما بیمارستان یا دکتر نبردیم گفتن اگر بالا بیاره یا بیحال شه خطرناکه ک خداروشکر هیچ کدومو نداشت و معجزه شده بود ولی من تا یک هفته شبانه روز کارم گریه بود خواب نداشتم فقط به خودم فوش میدادم ک من مادر خوبی نبودم بچم این شکلی شد و تو اون سن کم افتاده از رو تخت
ولی خب همش میگم شاید خدا می‌خواسته بگه ک تو کاره ای نیستی اون منم ک مراقبم اخه من خیلی رو پناه حساس بودم نمیزاشتم کسی نزدیکش بشه خیلی وسواس داشتم هنوزم دارم ولی شاید ده درصد بهتر شده باشم و دارم رو خودم کار میکنم ک بهتر شم
الان دو ماه از اون قضیه میگذره خداروشکر بخیر گذشته ولی بازم بهش فکر میکنم بغض گلومو خفه می‌کنه و میزنم زیر گریه و به خودم فوش میدم چکار کنم اون عذاب وجدان کوفتی ولم کنه 🥲
ولی خب گر نگهدار من آن است می دانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد
خدا نگهدار همه نینی کوچولوها باشه 😍