۱۸ پاسخ

من بچه اولم دوساله بود ناخواسته باردار شدم اوایل سختم بود ولی الان خیلی راحتم یکیش ۸ ساله یکیشم ۵ سالشه باهم با،ی میکنن می‌خندن منم ب کارام میرسم وقتی تو اتاق بازی میکنن ب چیزای عجیب می‌خندن توجه منو باباشو جلب میکنه با هیجان میریم ببینم ب چی می‌خندن والان ناخواسته باردارم وخیلی برکت آوردن تو زندگیم قبل بچه دار شدن هیچی نداشتم اما الان روز ب روز شوهرم پیشرفت میکنه چون اعتقاد دارم از بچه بیزار نباشید روزی رسان خداست هرچی دلت بزر‌گتر روزی فراوان تر از همه مهم تر اونایی ک سر سفره باهات نشستن هم خون خودته بهتر از این ک از سر بی کسی با ی دشمن دورو باشه و در آخر هر چی بزرگتر میشن میگی خدارو شکر ک بچه دار شدم لذت میبری

انقد بچه دوم سخته من حاضرم الان یکشیشون برگرده توشکمم واقعا خستم دیکه

یا حسین سومی اینم توی این اوضاع...والله یکیش هم اضافی...

من دوتا دختر داشتم سومی ناخواسته باردار شدم ودلم خواست پسر بشه ولی دختر شد وبازم خداروشکر

ببین بچه دوم خیلیییی راحت تراز بچه اوله مخصوصا برای شما ک بچه اولت دیگه بزرگ شده ماشالله من دوستم سومیش رو حامله س بدم نمیاد سیحان ک هفت هشت سالش شد دوباره باردار بشم

من 3 تا دارم
دلیلی هم ندارم اولی یکم از اب و گل دراومد دومی و گفتم بیارم باهم بزرگ شن راحت بشم زد و دومین بارداری دوقلو شد و شدن 3 تا فسقل مامانشون

من ی دختر دارم یکیم تو راه😍همیشه عاشق بچه بودم مخصوصاااا دختر دوس دارم بتعداد فراوان بچه داشته باشم ولی شرایط سخته۹۰درصد ۳تا رو میارم ب امید خدا این دوتا دختر ی پسرم میخوام که اگ پسر شد شد نشدم هرچی خدا بخواد عاشق روزاییم ک دخترام با نوه هام بیان بهم سر بزنن عاشق روزاییم ک بزرگ شدن دخترام رفیقامو ببینم باهم بریم بیرون استخر گردش و... دختر رفیق مونس وهمدم ادمه دوس دارم ی پسر با معرفتم داشته باشم از این بی معرفتا ن هاااا

حالا بدور از مسایل مالی اعصاب زیاد میخواد من تو این ۴۰ روز که دومی اومد دیگه ندارمش

وارث تاج و تخت پسر مادر شوهرمو نباید بیارم 🤣😂😂تخت پادشاهی شوهرم ب کی برسه پس😏

ماشاالله بهتون

من خودم دیگه نمیارم .ولی واقعا خیلی خیلی خیلی بچه دوستدارم اگر شرایطش بود (از نظر مالی)چهارتا میاوردم.چون دوستدارم بچه🫥😂

من اگه شرایط مالی برای آینده بچه رو داشته باشم حتما میاروردم

من الان دوتا بچه دارم اولیه پسره هشت سالشه دومیه دختره یک سالو نیم سومیه داشت میومد که ناخواسته بود خودم انداختمش خیلی غصه خوردم حتی پشیمون شدم بعدش شرایطه زندگیمو دیدم و خیلی چیزایه دیگرو دیدمو بالاپایین کردم که دیدم نمیشه مجبور بودم واقعا واگرنه نگهش میداشتم و تا آخر عمرمو خودم لعنت میکنم که چرا حواسمو بیشتر جم نکردم باعثه یه اشتباه به این بزرگی بشم که خودمم تا آخر عمرم جیگرم باهاش کبابه😔

من اولی رو که به حرف مردم آوردم اونم جاریم می‌گفت اگه حامله نمیشی برو دکتر الان ۸ سالشه . دومی الان ۲سال ونیمشه ۳کیلو وزن کم کردم که باردار شدم ولی در اصل میخواستم چون پسرم می‌گفت داداش می‌خوام . سومی ناخواسته بود چون ۱۰ کیلو وزن کم کردم تخمک ها فعال شدن زود گرفته وگرنه به این زودی نمی‌خواستم الان ۲ماه و نیمه است . خیلی خوشحالم که دارمش سخته ولی شیرینه

من خودم چون ده سال تک فرزند بودم و بعدش فقط یک خواهر داشتم تو حسرت خواهر برادر بودم و همیشه دوس داشتم زیاد باشیم خانواده همسرم ۵تا بچه هستن عالیه و در کنار اختلاف عقیده هایی که دارن کنار همن تو سختی ها هوای همو دارن و منم دوست داشتم حداقل سه تا بیارم اما برا دومی فعلا بخاطر کم خونی و عفونت نشده برا سومی هم بدنم اجازه بده شرایط خوب باشه میارم البته شرایط باشه ها نه به هر قیمتی! شرایط مالی، اجتماعی و حوصله زمان کافی که باید براشون بزارم جور باشه!!
و مساله دیگه جسارتا مگه مادرت یا دیگری بچتو نگه میداره که در مورد تعدادش نظر بده یا ناراحت شه

با بچه دوم مخصوصا فاصله سنی کم مادر نابووود میشه
بچه سوم واقعا ورای تصورمه

مثل من شدید. منم همین شد الان دختذم1سال ونیمشه خیلی سخته اما خییلیییی شیرینی هم داره آروم هستن باهم وبازی میکنن وخوشحالنن. اما باورت میشه باسختی بارداری و.... میخوام سومی هم خدا کمک کنه یه جوری بیارم که به مدرسه ی پسرم نخوره ازطرفی هم سختی هاش زیاده

من اولیو که آوردم کسی خوشحال نشد،😂حتی شوهرم .
چون زود باردارشدم

سوال های مرتبط

مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۴ سالگی
سلام یه مشورتی باهاتون دارم دیروز که می خواستم ماهلین رو ببرم پیش دکترش گفت خواهرشم بیار گفتم باشه و بردمشون هر دو همزمان تو اتاق بودن من بیرون نشسته بودم چون نمیزارن مادر باشه ولی بیرون کاملا صدای خانوم دکتر میاد جلوی هر دوشون تمرین گذاشته بود ماهلین اصولا وقتی همزمان با هم بخوام تمرین کنم همکاری نمی کنه و انگار اعتماد به نفسش پایین میاددیدم دکتر هی داره بهش تذکر میده که ماهلین بالای صفحه رو نگاه کن ماهلین بیشتر دقت کن بعد دیدم عصبانی شد سرش یه کمی داد کشید و دعواش کرد که چرا اینجوری می کنی اونم افتاد به گریه هی بهش می گفت گریه نکن توجه کن و درآخر گفت ببین خواهرتو من می دونم وقتی با هم بخوام کار کنم‌ماهلین اذیت می کنه در بیشتر مواقع و من و باباشم دیوونه کرده با این کاراش لجبازی داره هیچکس غیر از من بچشو نمیشناسه ولی من میگم من بی سوادم مادرشم و یه دیپلم ساده دارم ولی چرا دکتر مملکت اینجوری باید رفتار کنه اگه تنها بود اینقدر ناراحت نمیشدم ولی چون خواهرشم باهاش بود میگم اعتماد به نفس بچه رو سرکوب کرده من از این لحاظ خیلی ناراحت شد این خانوم استاد مشاوره بچه هامه من با مشاورشون راحتم گفتم تلفنی جریان دیروز رو باهاش در میون بزارم کار و تشخیص خانوم دکتر عالیه ولی این رعتارشو نپسندیدم و بهشم گفتم اینا با هم باشن اذیت می کنند و به صورت جداگانه خیلی عملکردشون بهتره تا وقتی با هم کار بشه بعد جلوی ماهلین گفت دلوین خیلی بهتره ولی این اذیت می کنه خوب این بچه می فهمه احمق که نیست ماهلین خیلی دختر حساسیه و زود بهش برمی خوره من فوق العاده از این کاره خانوم دکتر ناراحت شدم به نظرتون چی کار کنم ؟؟نمی تونم درمانشم قطع کنم به نظرتون گذشت کنم اینبارو؟؟یا تذکر بدم ؟؟
مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۴ سالگی
همین الان از پیش دکتره مغز و اعصاب ماهلین میام ۶ ماه یه بار میبرمش واسه چکاپ‌ این آقای دکتر یکی از بهترین هاس بهش گفتم بهم میگن دقت و تمرکزش کمه و یه کمی هم‌گیج می زنه گفت اینا همش واسه خاطر داروهاشه به محض اینکه قطع بشه خوب میشه گفت تا سن مدرسه و ۷ سالگی طبیعیه دقت و تمرکزشون کم بشه ولی از بعد اون اگه خوب نشن نیاز به دارو دارن اینجور بچه ها و هوششون هم مدام در حال تغییره و نیاز به آموزش و تمرین دارن تا ضریب هوشیشون بره بالا حالا هی بیا به این روانشناسا بگو این بچه داروی مغز و اعصاب می خوره اگه دقتش کمه ممکنه از عوارض داروهاش باشه هی میگن نه ربطی نداره🙄🙄خدا اگه آدم محتاج خودش می کنه محتاج بندش نکنه که درگیر یه مشت آدم بی سواد که اسم خودش رو گذاشتن روانشناس نکنیم امروز تلفنی با مشاوره ی ماهلین صحبت کردم خیلی ناراحت شد گفت آخه این رفتار تو حیطه ی روانشناس از یه دکتر روانشناس کاملا بعیده شپا باید تذکر میداد هنوزم دیر نشده سری بعد که رفتی حتما تذکر بهش بوه که این بچه با داد و دعوا کردن به جایی نمیرسه و خیلی حساسه حتی به دروغ هم که شده بگو ماهلین قهر کرده دیگه نمیاد تا دوباره تکرار نکنه چون درصورتی تکرار این بچه کاملا زده میشه از ادامه ی درمان خدایا اگه هیچی بهم نمیدی فقط صبرم بده صبر به خدا حجب و حیا و آبرو و ادبم حکم کرد که چیزی به دکتر مملکتم نگفتم و به روی خودم نیاوردم ولی از درون داغون شدم آدم خودش هرکاری با بچش بکنه و دعواش کنه دلش طاقت نمیاره یکی دیگه با بچش اینکار بکنه حتی اگه پدرش باشه من که این طوری ام خوب یا بد ولی امروز کلی کارام رو زمین بود و دست به سیاه و سفید نزدم از بس اعصابم خورد شد🥺🥺🥺
مامان نفس و تودلی💚 مامان نفس و تودلی💚 ۴ سالگی
سلام خانوما من به دخترم از اول شیرخودمو دادم با شیرخشک ولی شیرخشک روزی یبار بهش میدادم وزن گیریش عالی بود تا سه ماهگی دقیقا سه ماهگی اعتصاب شیر کرد هم سینه رو نمیگرفت هم شیشه رو دیگه من شیشه بهش ندادم و سینمو گرفت ولی خب دیگه خیلی شیر نخورد دکتر هم سر کولیکش گفت این خیلی شیرمیخوره دل دردش بیشتر میشه بهش پستونک بدید دیگه پستونک و شیشه و سینه من میخورد که وقتی اعتصاب شیر کرد من پستونک و شیشه رو کم کم قطع کردم ولی باز شیر خودمو دیگه مثل قبل خوب نخورد و وزن نگرفت خوب منم شیرم کم شد تا قبلش زیاد بود خلاصه این دخترمن خیلی لاغر موند نه با غذا خو گرفت نه با شیر. الان سر این بچه شوهرم میگه اولویتت شیر خشک باشه که تپول شه مثل اون لاغر نشه تو بخوای شیرش بدی مثل اون میشه لاغر
من خیلی دوست داشتم بچم شیر خودمو بخوره و خوب بخوره تا تپول شه حتی فکر میکردم شیرخشک با سرنگ بهش بدم نه با شیشه شیر که سینمو ول نکنه
حالا شوهرم اینجوری میگه من گفتم یه شیشه بگیرم سرشیشه پهن مشابه سینه مادر باشه که ول نکنه سینمو ولی شوهرم میگه مهم نیست فقط ضدکولیک باشه
نمیدونم چیکار کنم شما نظرتون چیه؟
مامان asemon مامان asemon ۴ سالگی
یک سال...
یک سال از شبی که اینو نوشتم میگذره.
۳۶۵ روز....
طولانی اما گذرا، مثل نسیم.
حالا جواب تمام سوالاتی که اون شب ذهنم رو اشغال کرده بود میدونم.
میدونم که مادر کاملی نبودم، اما مادرِ کافی‌ای بودم.
میدونم که دخترکم با برادرش خوب کنار اومد. دوستش داشت و کنارش رشد کرد.
میدونم که پدرش دابسته‌ی مسافر کوچولومون شد.
میدونم که میشه یه نفر دیگه رو هم قد بچه‌ی اول دوست داشت.
میدونم میشه برای بار دوم هم، برای تک تک لحظات یه نفر ذوق کرد. برای اولین دندونش، اولین غلت زدنش، اولین کلماتش.
میدونم میشه باز هم از شنیدن «ماما» ضعف رفت.
میدونم تو خیلی قشنگی شاه پسرم. گاهی اونقدر قشنگی که مثل یه تابلوی نقاشی محوت میشم. اونقدر از دیدن خنده هات ذوق میکنم که حس میکنم قلبم فشرده میشه.
میدونم دردت، درد منه، اشکت اشکِ منه، خنده هات دنیای من.

اینم میدونم که راه خیلیییی درازه و چالش ها بیشتر از اون چیزی که بهش فکر میکنم.
میدونم قراره کلی با هم دعواتون بشه.
قراره کلی از دستتون عصبانی بشم.
کلی داد و جیغ و هوار مهمون اتاق هامون باشه اما شاید احمقانه، ولی از فکر کردن به همین ها هم غرق لذت میشم.
ممنون که پسر کوچولو و مرد بزرگِ منی.💙
۴/۴/۴