۵ پاسخ

گاهی هم ک موافقت نمیکنه زمان میدم میگم عقربه کوچیکه الان اینحاست بره اینحا من دیگه بازی نمیکنم اینطوری ساعت رو هم تا حدودی یاد گرفته
ولی گاهی بد قلقی میکنن دیگه بابد تحمل کرد اما اغلب اوقات حواب میده

یا پازل میگم درست کنه هرحا موند منو صدا بزنه راهنمایی کنم
خودت باید ب دخترت یاد بدی
گاعی حتی میگم امروز کار دارم بازی نمیکنم اما میادمبگه مامان دپستام اومدن خونمون شمارو ببینن منم همراهیش میکنم سلام و علیک و پدیرایی بعدم میگم من تنهاتون میذارم با هم بازی کنید میذم سراغ کارهام .اونم با دوستان خیالیش ادامه بازی رو میره
زمان میبره تا یاد بگیره همراهیش کن

باز اجر بازی یکم حبوون با اجرهاش درست میکنیم مثلا تو جنگلیم یک جنک ساختگی درست میکنم ما با ادم بد ها میجنگیم من وسطبازی زخمی میشم میرم مثلا درمانکاه بستری میشم پسرم باید ماموریت رو تموم کنه من میام ب کارام میرسم

سلام عزیزم ببین باهاش بازی کن راه رو نسونش بده ک خودش با خودش بازی کنه من با پسذم اینحوری بازی مبکنم مثلا خاله بازی میرم خونش سروع میکنم با وند نفر حال و اخوال مثلا اونا بقیه مهمون ها هستن بعد پسرم پذیرایی مبکنه من همزمان هم با پسرم صحبت میکنم هم با اونا گاهی عگاز عروسک هاس کمک میگیریم
این بین سعی میکنم ی چیز هایی هم اموزش بدم بهش ک تو مهمونی چ کارهایی بکنی زسته مثلا یکی از عروسک هاش اون کار زشت رو میکنه بهش تذکر میدم و راهکار میدم بعد ک یکم بازی گرم شد میگم من بابد برم دنبال بچم از مهد یا باید برم غذا درست کنم سوهرم میاد و پسرمو با مهموناش تنها میذارم

پسر منم یه مدت همینجوری بود الان خوب شده واسش قصه بخون بگو دختره خودش تنها بازی میکرده

سوال های مرتبط

مامان گل پسر مامان گل پسر ۵ سالگی
سلام خانما خوبین خیلی حالم بده حالم گرفتس تورخدا بیان بگین چ کار کنمپسرم یه دوست داره همسن خودش همسایمونن بعد پسرم همیشه عشق فوتبال همش دوست داره فوتبال بازی کنه .چشم گوشش کلا بستس تااینکه این دوستش میاد باهم بازی میکنن پسره همش میگ بریم تو تختت پسرم میگ بیا فوتبال اون فوتبال دوست نداره یکی دوبار تو تخت شک کردم بهشون نزاشتم برن تواتاق بازی کنن تا پسره میومد میگف بریم تواتاق درهم ببندیم من نمیزاشتم امروز خودم زدم ب خواب ببینم چ میکنن امدن گوشی بردن ازخودشو عکس گرفتن پسرم رمز گوشی بلد نیس فقط دوربین روصفحع هست امد گف مامان گوشی باز کن تو نبین من شک کردم گوشی باز کردم رفتم تو گالری دیدم پسره شلوارش دراورد واینکه پش هم دیدن میگن امپول بازی .خیلی حالم بد شد امروز سه نفر بودن یکی دیگ هم پیشش بود خیلی حالم بده پسرم کلی دعوا کردم اونا انداختم بیرون پسرم کلی گریه ک ب بابام نگو میکشم .من قصدپ این ب باباش بگم ولی ن جلو خودش خیلی حالم بده چ کارکنم زنگ مامان پسره میزنم میگ کمال سنشون داشتن امپول بازی میکردن ولی باباش میگم خودمم دعولش میکنم .
مامان آدرینا 🩷 آراد 🩵 مامان آدرینا 🩷 آراد 🩵 ۵ سالگی