و روز دوم بیدار شد و کامل بهتر بود
تب اصلا
پاش مقداری درد داشت که رفتیم خونه مادر بزرگ سرگرم نذری شد و با بچه ها بازی می‌کرد
آروم تر بود و تب نداشت منم دیگه پاراکید رو قطع کردم
شب هم باز رفتیم بیرون و کامل سرگرم بود دائم و خیلی متوجه درد پاش نبود مگه تو حالت خواب
و صحبت با مادرهای عزیز که مثل من میترسیدن
خدا شاهده خیلی ترس نداشت و تقریبا قابل تحمله و میشه هندلش کرد
اینم تجربه من بود ‌ممکنه مادر دیگری بچه اش اذیتش بیشتر باشه
اما به نظرم هر چقدر بچه دورش شلوغ باشه و پاراکید به موقع داده بشه خیلی راحت تر میشه هندل کرد این دو روز رو
امیدوارم بچه ها همه صحیح ‌ و سالم باشن و این روزها براشون آسون بگذره
راستی من خیلی به دست اعتقاد دارم و از نوزادی کل واکسن های دخترم‌ رو‌ مدیر بهداشت زد و براش سبک بود فقط یدونه رو یکی از خانوم های دیگه زد اون یکم سخت بود اما اجازه ندادم جز خود خانوم اصلی کسی دیگه به دخترم واکسن بزنه
با تشکر ❤️

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان لنا❤️ مامان لنا❤️ ۱ سالگی
سلام با تجربه واکسن هجده ماهگی لنا
اول از همه که واکسن رو با چهار ماه تاخیر زدیم
به دلایل مختلف و تیر آخر هم ویروس دست و پا دهن گرفت بستری شد
یک ماه طول کشید تا ویروس از بدنش خارج بشه
و در نتیجه سه شنبه بردیم زدیم
صبح بیدارش کردیم و رفتیم بهداشت
قبلش باباش براش توضیح داد و صحبت کرد که قراره چه اتفاقی بیوفته و آماده بود
بعد از تزریق رفتیم پارک نیم ساعت بازی کرد و پیاده روی کرد
رفتم براش شیاف هم گرفتم ( بهداشت گفت هر چهار ساعت شیاف بذار اما خب داروخانه گفت نه ضرر داره اگر تب زیاد شد بذار منم فقط برای شب موقع خواب گذاشتم )
وزنش رو‌گفتم و شیاف ۱۲۵ براش جواب نبود ۳۲۵ داد براش
راس ساعت پاراکید دادم تبش کنترل می‌شد ولی پاش درد می‌کرد وقتی بازی می‌کرد اصلا متوجه نبود کلی بپر بپر کرد ‌‌دویید باهم دوییدیم و بازی کردیم
موقع خواب خیلی نق میزد و تازه فهمید پاش درد میکنه و خوابید از دو تا پنج
بیدار شد سریع گفتم میخوایی بری با دوستت بازی کنی رفت حیاط بازی تا هشت شب
بعد غذا خورد و رفتیم بیرون تا ۱۲ باز موقع خواب نق زد برای پاش
من خیلی ترسیدم بابتش شوهرم بدون اینکه به من بگه به مامانم خبر داده بود اومد 🤦🏻‍♀️😂
مادرم کرج اومده بود کمک خیلی اینم نتیجه بخش بود دخترم خیلی بهش وابسته و کامل پیشش بود منم به امور زندگی رسیدگی میکردم
( بقیه اش تاپیک بعدی ؟
مامان Ali✨ مامان Ali✨ ۱ سالگی
سلام
داستان تب علی از اون روزی شروع شد که من علی رو از شیرگرفتم
آقا روز خیلی حالش خوب بود من سرسینه هامو تلخ کردم دیگه بچه نیومد سمتش تا میومد و میدید دیگه نمیومد بخوره
اتفاقا اشتهاشم خوب شده بود طوری که همیشه آرزو داشتم
خیلی اوضاع خوب پیش رفت شب اما اذییت کرد شدید
با هرچی که تونستم ارومش کردم
صبح دیدم تب شدید داره یعنی شدید ها
اصلا باورم نمیشد که مریض شده باشه چون یک هفته بود خوب شده بود
آقا من شیر ندادم گفتم ولش دیگه زحمت هام حروم میشه بعدم بچه دزد میشه
دیدم تبش با هیچی پایین نمیاد بردمش دکتر گفت گوشش عفونت کرده
خلاصه آموکسی داد و استا
اما از بچه من بد دارو تر نداریم یعنی دهن منو باباش و همه رو درکل سرویس کرد ،مگع میخوره 🤮😭
سرتون رو درد نیارم سه روز تب داشت آخر تصمیم گرفتم شیر بدم
الآنم که خداروشکر تب ندارع اما همچنان بی‌حال
آخر نفهمیدم ویروس گرفته ،اب رفته تو گوشش ،سرما خورده ....؟
بچه هیچیییی نمیخوره هیچیییی جز شیر
میخوام ببرم دکتر اگه عفونتش خوب شده باشه بگیرم از شیر
هرچند ما مادر ها بچه هارو چند گرم چند گرم تپل میکنیم ،مریض که میشن چند کیلو چند کیلو لاغر 🥺😭
خدایا شکرت
حواستون به بچه هاتون باشه خصوصا تب لعنتی
مامان آرتین مامان آرتین ۲ سالگی
تجربه ترک پستونک : پسر من خیلی وابسته بود و این اواخر دائم دهنش بود. چند روز پیش خورد زمین و پستونک خورد به دندوناش و دندونش یکم لق شد. دندونپزشک گفت حتما باید پستونک رو بگیرید که سفت شه لثه.
شب خوابید و صبح که بیدار شد سر پستونک رو کامل چیدم و جدا کردم. هر کار کرد مک بزنه نشد. بهش گفتم خرابرشده و بندازیم دور. چون میدونم از کثیفی بدش میاد یکم رب گوجه زدم بهش و دوباره انداختمش وسط خونه. وقتی دیدش واقعا بدش اومد و برش نداشت. هر بار بهانه گرفت همومو نشون دادم. یکم نق نق میزد اما واقعا بدش میومد دست بزنه و اخر سر هم انداختش اشغالی خودش. الان روز چهارم رو گذروندیم. با خیلی بهتر از روزا هست. روزا بدخلاقی و کم حوصلگی میکنه. باید همش سرگرم باشه . اما اونقدرایی فکر میکمیم وحشتناک نیس. اشتاش بهتر شده حتی. خودش میگه بهش چیزی بدم بوره در حالی قبلا نمیخورد و فقط پستونک مک میزد. اگر بچه تون پستونکی هست حتما تا نهایت ۲ سالکی بگیرید چون دندون و فک رو خراب میکنه. یکم سخته اما اونقدرا که فک میکنیم نشدنی نیس
مامان دلسا مامان دلسا ۱ سالگی
اولین روز از شیر گرفتن به پایان رسید😁
صبح که دیگه بیدار شد اخرین وعده ی شیرشو خورد
بهش صبحونه دادم بعدش هی نق زد که شیر میخوام سر سینم چسب برق زدم گفتم می می اوخ شده درش اوردم نگاهش کرد گفتم بیا دست بزن ببین اوخ شده دیگه رفت اون طرف نشست و باز نق نق کرد تصویری زنگ زدم مامانم یکم حرف زدیم با مامانمم دردودل کرد که می می اوخ شده بهشم نشون دادیم😀
خلاصه بهش میوه دادم خورد یه یک ساعت بعدش نهارش دادم و از خونه رفتیم بیرون خونه مادر شوهرم اونحا هم چند بار نق زد که شیر میخوام گفتم می می اوخه یکم که نق زد بعدش بهش یه خوراکی یا میوه میدادم
بهتر میشد یادش میرفت دیگه عصرش خیلی داشت بهونه میگرفت بردمش تو حمام اب بازی کرد یه نیم ساعتی سرش گرم شد اومد بیرون تا یکی دو ساعت اوکی بود باز شروع کرد ارونحا اومدیم بیرون رفتیم خونه مامانم(خونه ی مادر شوهرم و مامانم به هم نزدیکه)دیگه اونجا یکم بازی کرد بستنی خورد قبلشم بهش شام داده بودم
تا ۱۲ که اومدیم خونه اومدیم تو اتاقش یکم با اسباب بازیاش بازی کردیم دیگه گفتم بخوابیم هی می می کرد گفتم اوخه گیجه خواب بود دیدم خیلی نق میزنه توی عصاری خوریش میوه ریختم اومدیم توی تشکش یکم اونو خورد یکم زدم پشت کمرش و خدا را شکر خوابید
حالا دلسا وسط شب بیدار میشد همیشه ببینم امشب چی میشه🤦🏻‍♀️
انشالله بگذره زودتر
سینه هامم سنگین شده یه بار دوشیدمش باید برم یکم دیگه بدوشمش که سبک بشه کمی