۱۴ پاسخ

بزار به گو ه خوردن بیفته بزار کیان ب ر ی نه بهشون همینکه گریه کنه نتونن نگه دارن پی پی کنه میارن میدن بهت

الله اولاری اولدورسن باجون سنه قوربان بیلیم الان ن چکیسن 😭

بهت افتخار میکنم به شجاعتت... عزیزدلم بابچه نزار بترسوننت درسته شاید بچه اذیت بشه ولی بعدا ازت تشکر میکنه که از اون خراب شده جدا شدین

خدا لعنت کنه خونواده ی شوهر رو که انگار بوی از انسانیت نبردن . امیدوارم هر چی خیر هست برات پیش بیاد عزیزم

عزیزم مردها تا اولش هست میان برای منتکشی حالا نه اینکه مستقیم بیان بگن ببخشید همین که زنگ زده گفته آب‌جوش ندارم ...میخواد برگردی تو از فرصت استفاده کن و با زبون خوش خواسته ها تو بگو
بگو خسته شدی از زندگی با اونا بگو ی مدت خونمون رو جدا کنیم و.....فقط با زبون خوش صحبت کردن میتونه کارت رو راه بندازه این که بقیه چی میگن رو ول کن ببین خودت از زندگیت چی میخواهی

عزیزم ایشالا خیلی زود مشکلت حل شه از ته دل نذر کن مام برات دعا میکنیم. شوهرتم تماس گرفت بهش بگو برات متاسفم بخاطر حرف خانوادت بچه خودتو اسیر کردی

تا خونت جدا نکردی نرو‌نترس بچتو میارن

عزیزدلم
جان دل تا تو بیشتر خودت رو دوربکنی که اینطوری بهتر میشن اشتباهه عزیزم باید باشی نباید بزاری به نبودنت عادت کنن یا کاری که اونا میخوان شاید همین گذاشتن ورفتن توعه عرصه رو خالی نکن بمون به زندگیت برس اصلا نرو پیششون فک کن اصلا نیستن نه به حرفاشون گوش کن نه چیز دیگه فقط نزار چیزی که میخوان حقیقت بشه

دمت گرم باشع؟؟؟؟؟
ایووول ب تو شیر زن

عزیزم فقط نقطه ضعف دستشون نده اونا میخوان ب بهونه بچه تو رو بکشونن سر نقطه اول
توهم خودتو بزن ب بیخیالی بزار بچه اذیتشون کنه
اگه زنگ بزنی بگی بیارش یا شاکیت میشم واسه دفعه های بعد هم با بچه کاراشو پیش میبره

سر چی دعواتونه

منتظر باش ب زودی میارنش اگه نیاوردنم تحمل کن بلاخره شک نکن کوتاه میادو خونتو جدا میکنه کی تو این زمونه با مادرشوهر زیر ی سقف میمونه🤢🤢

میخای چکارکنی عزیزم؟

نبایدپسرت رومیدادی زنگ بزن بگو یابچم روبیار یامیرم شکایت میکنم

سوال های مرتبط

مامان آرکان مامان آرکان ۹ ماهگی
امروز ناهار خونه مادرشوهرم بودیم، مادر بزرگ و خاله های همسرمم اومدن ( خاله هاش مجردن و معلم ان)
هرچی می‌خوردیم یه خاله اش به زور می‌گفت به آرکان هم بدین میدید ما نمیدیم خودش میداد، فک کنین شربت خوردنی می‌گفت بزار یذره بدم گناه داره! سر سفره می‌گفت ماست رو نگاه می‌کنه انگشتشو میزد به ماست بده بهش!!! از چایی خودش میخواست بده بهش!!! اصلا یه کارای خاصی میکرد حالا خوبه خدارحم کرده مادرشوهرم اصلا اینجوری نیست بخواد هم چیزی بده میپرسم بدم؟ یا میگه اگه صلاح بود بده
نمی‌فهمم این چرا این جوری میکرد اصلا عجیب اعصابم خورد شد حالا من که مادرشم اصلا تو لیوان خودم یا قاشق خودم بهش چیزی نمیدم
حالا اینش عجیبه بستنی سنتی آوردن میدونستم باز داستان شروع میشه گفتم من نمی‌خورم بخورین میام میخورم رفتم اتاق بچه رو بخوابونم اونم که نخوابید گریه کرد مجبور شدم بیام بیرون!!!
انگشتشو کرده تو بستنی میده به آرکان من جوری عصبانی شدم رفتم بچه رو از بغل شوهرم کشیدم بعد به شوهرم با عصبانیت گفتم تو چرا اینجا اینجوری شدی خب مگه خونه خودمون می‌دیم گفت نه گفتم پس چرا اینجا پایه رفتارهای اینا شدی زود جبهشو تغییر داد ولی با این حال من خیلی کفری بودم بعد که رفتن هرچی از دهنم دراومد پشتش به مادرشوهرم گفتم اونم گفت دلش میسوزه میگه گناه داره منم گفتم دایه مهربان تر از مادر شده پس!!
اینم بگم بچم حساسیت به پروتئین گاوی داره بستنی و ماست هم که سنتی بود دیگه فک کنین چه نورعلی نوری بود