عصر آنیسا رو برده بودم پارک.
یه گوشه‌ی یه دختر و پسر کوچولو مشغول خاک‌بازی بودن.
آنیسا هم ایستاده بود کنارشون، داشت نگاه می‌کرد

یهو خم شد، یکی از بیلچه‌ها رو برداشت.
منم پیش خودم گفتم خب فعلاً که کسی ازش استفاده نمی‌کنه، شاید اینطوری آروم‌آروم باهاشون هم‌بازی بشه!

که یهو دختره دید و چنگ زد به بیلچه، گفت بده به من! چرا به وسایلم دست می‌زنی؟! 😐
آنیسا هم که معلوم بود اصلاً درک نمی‌کنه چرا این‌همه خشونت، کوتاه نمی‌اومد.

منم با خونسردی (واقعی یا تظاهر بهش، هنوز مطمئن نیستم) گفتم:
«جیغ نزن عزیزم، الان ازش می‌گیرم.»
ولی دختره مگه کوتاه میومد؟!

تو این فاصله پسر بچه‌ هم به صحنه ملحق شد و شروع کرد به فحش دادن.
من؟ برگام ریخته بود✋🏻
دست آنیسا رو‌ گرفتم گفتم بیا بریم اونطرف بازی کنیم

که پشت سرمون همون پسره گفت: توله‌سگِ تو به اسباب‌بازی ما دست زد!

اون لحظه برگشتم و فقط گفتم:
«خیلی بی‌تربیتی.»
(در واقع دلم می‌خواست از اون جملاتی بگم که طرفو از نظر ادبی، فلسفی، خانوادگی و ژنتیکی خاکستر می‌کنه… ولی خب نشد.)

از وقتی برگشتم خونه فکرم درگیره.
واقعاً اینجور وقتا آدم باید چی کار کنه؟
فاصله‌گذاری اجتماعی؟ فریاد سکوت؟ کلاس آموزش حقوق کودک در پارک؟
یا فقط یه بغل کش‌دار برای بچه‌ات که نفهمه دنیا همیشه این‌قدر بی‌رحمه…

تصویر
۱۷ پاسخ

یبارباخواهرم بچه هارو بردیم بیرون پسرش یسالش بود.یه دختره چهار ساله اومدنشست کنارمون خواهرمم بهش کشمش وپسته داد گفت بچه گناه داره یه لحظه حواسمون نبود دختره چنگ زد تو موهاخواهرزادم انگارموهاش فشار داد که پوست سرش قرمزشد من و آجیم هرکاری کردیم دست دختره روبازکنیم عجیب نمیتونستیم خواهرمم یکی زد توگوش دختره.یهو مامانه از اون دور اومد شلوارمونو پاپیون کرد،😄گفت دخترم روزی صدتابچه میزنه کسی چیزی بهش نمیگه شماحق نداشتین بزنیدش.میدونم کارخواهرم اشتباه بود.ولی خیلی آتیشی شده بود آخه بچه یکساله و چهار ساله قابل مقایسن..بعضی خونواده ها اصلا وقتی برا تربیت بچه نمیذارن همش ولن توکوچه اینجورتربیت میشن

ولی من در تعجبم از مامانایی که میگن من بودم یه چک میزدم گوششون!!
چرا؟
اینجا سه تا بچه باهم دچار تنش شدن

دوتا چهار ساله که اوج مالکیتشونه و رو وسیله هاشون حساسن ،و یه دختر خوشگل تقریبا دو ساله که خواسته قاطی بازیشون شه و اونا اجازه ندادن
به استثنای قسمت فحش دادنشون که کار زشتیه و واقعا اخطار میخواست ،بقیه ماجرا اصلا چک و سیلی نمی‌خواد!

چقدر بی فرهنگ

منم همیشه از این موضوع ترس دارم ک مثلا بچه ها فحاشی کنن یا همو بازی ندن
بهترین کار همینی بود که کردی

واقعا چجوری میتونن برای بچشون وقت نذارن

متاسفانه وضعیت اکثرا بچه ها همینه☹️

خیلی سال پیش ی بار کار اداری داشتم مجبور بودم از وسط یه پارکی رد بشم. خوب فضا جوری بوپ که مشخص بود من مال اون اطراف نبودم و غریب بودم اونجا؛ ک دوتا پسر بچه حدودا 10 یا 12 ساله یه تیکه از چمن رو با گِلش برداشته بودن و محکم پرت کردن سمت من خورد تو گوشم و گوشم سوت کشید بعد پا به فرار گذاشتن. یه پیر زن ک کنار پارک دم در خونه نشسته بود هر هر خندید. برگشتم گفتم این بچه ها حاصل تربیت مادرایی مثه تو هستن همینقد بی تربیت و بی شعور.
نه میشد یچه رو کتک زد نه فحششون داد.

خیلی از مامانای گهواره هم همینن.

منم نمیدونم آدم چیکار باید بکنه

وای خدا فکر کردم رمانه چ باحال تایپ کردی 😁

من اون لحظه با خودم می گم خدا مردم بچه هاشونو چطوری اینجوری پرو بار میاره بچه ها ی من اونوقت خیلی خجالتی آرومن خیلی مودب ترس از هیاهو و جنجال دارن چرا واقعا

مریم جان سلام. متاسفم که با دخترکت این بی مهری و بی ادبی رو تجربه کردی. ازونجایی که مادرانگی یه مسیر راهبردیه و تجربه ها بهمون درس میدن، مطمئنم با اتفاق امروز جعبه ابزارت برای آینده پربار شد!
ولی یه چیز درگوشت بگم؛ تو اشتباه کردی که گذاشتی آنیسا بدون اجازه بچه ها به وسایلشون دست بزنه. میدونم پیش خودت فکر کردی فعلا کسی باهاشون کاری نداره! ولی خودت خوب‌میدونی که دست زدن به وسیله کسی نیاز به اجازه داره. سوتی دادی در واقع 😉
اونطرف ماجرا هم دو‌تا بچه توو اوج سن مالکیت بودن که یهو پرخاشگری کردن
🌺

من بودم یه کشیده میخابوندم در گوش دوتا

فاصله و سکوت ...

تربیت خیلی تاثیر داره

توجه نکن همیشه وضع این نیست من یبار رفتم پارک یه پسر بچه توپ اورده بود منم نمی‌دونستم باید یه چیزی ببرم ناشی بودم گریه کرد که بده یه شوت بزنم پسره توپو برد داد به مادرش اونم بغل کرد توپو نداد که نداد منم بردم همونجا از مغازه توپ خریدم🤣🤣
ایدین کامیون می‌بره پارک منم سه تا بیلچه میبرم هر بچه لی خوشش اومد یدونه هم میدم اون بازی کنه آیدین هم یاد دادم میگم باهم بازی کنین همینجوری تربیت شده از بازی لذت میبره اصلا اعتراض نمیکنه دست نزن

این رفتار یا بخاطر صحیح تربیت نکردن والدینِ یا اقتضا سن هست

چن سالشون بود عزیزم؟

سوال های مرتبط

مامان فندق مامان فندق ۱ سالگی
واقعا بعضی ها چقدر ...!نمی‌دونم چی بگم
دیشب رفتیم پیتزا بخوریم .پسرم پیش من بود .دستش تو دستم بود .رفتم پیتزا سفارش بدم .یکم رفتیم اونور تر .رو صندلی یه مرد نشسته بود .پسرم هم پیشم بود ولی دستمو ول کرده بود .مرده به پسرم گفت چه پسر خوشگلی بیا گوشیمو بگیر .پسرم هم کنجکاو شد .یهو رفت سمتش .رفتم پسرمو بگیرم که بیارمش این طرف .همون موقع دست پسرمو گرفت گفت حالا که اومدی گوشیمو گرفتی یه بوست کنم .صورتشو گرفت تو دست که صورتشو ببوسه ( با اون همه ریش 😐)گفتم نه ممنون صورتشو نبوسید.اصلا هنگ کردم

واقعا جامعه خراب شده .حالا نمیگم مرد بدی بود یا نه ! ولی آدم که از قصد و منظور بقیه خبری نداره! اصلا یه لحظه هم نمیشه چشم از بچه برداشت .گفتم که حواستون به بچه هاتون باشه که کسی یه لحظه هم حتی نگاه بد بهشون نکنه چه برسه چیز دیگه
و اینکه اصلا نذارید غریبه بچتونو ببوسه .به غیر از بحث بهداشتی که معلوم نیست چه مریضی داشته باشن .به حریم بچتون احترام بذارید که خودشون هم بعدا یاد بگیرن 😍🤍
مامان محمد مهدی✨ مامان محمد مهدی✨ ۱ سالگی
امروز رفتیم برای محمد مهدی آزمایش خون بدیم بعد یکی از فاکتورهایی که دکتر براش نوشته بود رو هر آزمایشگاهی نداشت و با کلی سوال بالاخره یکی رو توی کرج پیدا کردیم. ۴ ساعت ناشتایی احتیاج بود. از گرسنگی بچه که بگذریم این بچه متاسفانه مثل خودم تقریبا بد رگه بعد چون به خاطر جراحی هاش برای قبلا آنژوکت زدن متوجه شد که قراره چکار کنند و کل اونجا رو گرفت روی سرش...🫠
بعد نمیدونم واقعا بلد نبودن یا بچه من بد رگ بود حدود پنج تا نقطه رو سوراخ کردن تا بالاخره تونستن ظرف ها رو پر کنند🤦 همسر من خیلی صبوره و کلا دیر عصبانی میشه ولی امروز یه جوری بهم ریخته بود که برگشت به ظرف گفت ما قبلا مجبور شدیم برای یه آزمایش پسرمون رو بردیم بیمارستان ازش آزمایش گرفتن و طرف هم به دختر جوون تازه کار بوده، اینقدر اذیت نشد که شما اذیتش کردید
بعد جالبه نمیزاشتن ماهم بریم جلو حتما خودشون باید دستشو میگرفتن😑
بعد از آزمایش که گفتن بیا بغلش کن به جوری بچم پرید بغلم و آروم شد که دلم ریش شد🥲
پ.ن: این عکس هم از آزمایشگاه کوفتیشون گرفتم فقط چون رنگ صندلی هاشون با لباس محمد مهدی ست بود😂
مامان سیاوش مامان سیاوش ۱ سالگی
ادامه ی تاپیک قبلی بیاید بگین من بی ادبی کردم یه مادر شوهرم یا اون بد برداشت کرده.
خلاصه سرتون رو درد نیارم مادر شوهرم عمدی یا غیر عمدی بچه منو خیلی به خودش وابسته کرده. جوری که وقتی میاد همش بچه من می خواد جفش باشه یا بغلش کنه. اگر مادر شوهرم بخاطر یه تماس بره توی تراس حرف بزنه، یا بره دست شویی، یا دیگه بخواد از خونمون بره بچم کلیییییی پشت سرش جیغ و داد می زنه و هردومون خیلی اذیت می شیم. حتی وقتی با مادرشوهرم تو ماشین می ریم جایی و اون رانندگی می کنه پسرم کلی جیغ می زنه که بره توی بغلش درحالی که خیلی خطرناکه و تونم سختشه.
امروزم که از صبح خونمون بود، عصری خواست بره پمپ بنزین و کاری هم داشت. تا لباس پوشید پسرم شروع کرد به جیغ زدن که منم ببر. من به مادرشوهرم گفتم عیبی نداره شما برید. پسرم فوقش چند دقیقه گریه می کنه و بعدش ساکت می شه(می دونستم کار واجبی هم داشت) ولی اون گوش نکرد نیم ساعت معطل کرد نرفت این وسط پسر منم هی می دید مادر شوهرم لباس تنشه نمی خواد ببرش جیغای بنفش می کشید و گریه می کرد.
آخر سر مادر شوهرم گفت خب مینو تو هم لباس بپوش بریم پمپ بنزین😐😐😐
منم که کلافه شده بودم دیگه یکمی از حرفای دلم رو زدم....
ادامه می ذارم
مامان ALISAN JON مامان ALISAN JON ۱ سالگی
دوستان لطفاً نظر بدین
من یه دختردایی دارم هم سن خودم
اون زودتر از من ازدواج کرد ۵سال زودتر
یه دختر داره یه پسر که ۳ماه از پسرم کوچیکتره
بعد ما تهران هستیم
اینا شهرستان
حالا امدیم شهرستان
دیشب دعوت بودیم جایی اونام بودن
ما اردیبهشت رفتیم مشهد
همه زیارت قبول گفتن جز این یه نفر
البته من انتظار ندارم منظور احترام بهم میگم
بعد اینا آخرای خرداد رفتن مشهد
منم ز نزدم زیارت قبول بگم
دیشب که امدن مهمونی همو بوس کردیم من بهش گفتم زیارت قبول
اون برنگشت بگه زیارت شما هم قبول... فقط ممنون مجدد قسمت خودتون بشه
حالا من سوغاتی آورده بودم از مشهد
مامانم میگه وقتی اون اینطور رفتار میکنه چرا سوغاتی برای اونم آوردی
منم اینقد مامانم گفت برگشتم گفتم مامان منم سوغاتی همه رو که زیارت قبول گفتن میدم جز اون
و واقعا هم از دستش ناراحتم
بعد همش میخواد پسرشو با پسرم مقایسه کنه
دیشب پارک بودیم پسرم رفت سرسره بازی و تاب بازی
برگشته میگه علیسان میتونه بره بازی کنه
گفتم اره ماشاءالله
با حالت ناراحتی گفت پسر من بلد نیس هنوز پسرش ۱۷ ماهشه


به نظرتون من سوغاتی این آدمو بدم یا نه؟
راهنمایی کنین
چون پسرداییم ینی داداش همین خانم برای پسرم دو دست لباس بیرونی خریده بود و همسرم گفت برای اینم سوغاتی بخریم
خریدم براش
برای مادرشم خریدم
می‌خوام اینا رو فقط بدم
واسه دختردایی رو ندم
درضمن بین ما مشکلی نبود اصلا
نمیدونم چرا اینطور رفتار میکنه
مامان حامی مامان حامی ۱ سالگی
منو پسرم حموم بودیم بعد شوهرم سرکار بود یهو در حمومو باز کرد گفت سلامممم من تعجب کردم چون اخر شب میومد گفتم چرا یهو اومدی ترسیدم اونم گفت اومدم دوش بگیرم برم مواظب باش بچه سر نخوره… گفتم نه بابا من خودمو شیتم پی تو بیا تو حموم من برم بیرون لباسمو بپوشم بچه رو ازت بگیرم. همینکه درو بست بچم سر خورد با صورت خورد زمین لبش پاره شد فکش باد کرد… شوهرم یه کولی بازی دراورد که نگو میزد تو سرش داد میزد وای بچم چی شد صورتش خونیه بچه هم درد داشت هم از داد و بیداد باباش ترسید. یه پنج دقیقه گریه کرد بهش شیر دادم خوابید. حالا شوهرم میاد میگه من گفتم مواظبش باش… فقط میگه مواظب باش یه بار نشد ببرتش حموم خب بچه از دیدن تو ذوق کرد با اینکه من دستاشو گرفته بودم سر خورد مگه تقصیر من بود. حالام قهر کرد رفت… من خودمو صورت خونی بچمو دید حالم بد شد ولی اون انقدر وحشی بازی دراورد فرصت نداد منم احساساتمو بیان کنم . همیشه همینه من باید قوی بشم چون اقا نمیتونه خودشو کنترل کنه. میریم واکسن بزنیم یا دکتر ببریمش من باید بچه رو نگه دارم چ‌ون میگه من نمیتونم حالم بد میشه. حالم از این وضع بهم میخوره
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
صبحانه امیر شایانم : فرنی خرما بامغزیجات آسیاب شده.
همیشه تو تصورات خودم میدیدم بچه دار که بشم خب از یه سنی به بعد که بزرگتر شد و صبح ها برای صبحونه لقمه های کوچولو درست میکنم میدم دستش میخوره بازی میکنیم قدم می‌زنیم پارک میبرمش تو خونه صدای شیطونی کردنش بازی کردنش خنده هاش حرف زدناش مامان گفتنش
آخ مامان گفتنش اینقدر دلم میخواد بدونم امیرشایان صداش چجوریه چرا باید کلمه مامان گفتن رو فقط من بیمارستان رفتنی از زبون پرستارا بشنوم که همشون به من میگن مامان 🥺 ، امیر شایان که بستری شده بود صدام میکردن مامان بچه رو آماده کن بیا بریم اکو بگیریم ازش 🥺😓😥
خیلی دلم برای خودم و همسرم میسوزه ما به ناحق بی گناه گرفتار این بلا شدیم این بلارو اصلا خدا سرما نیاورد برعکس خدا خیلی دوستمون داره معجزه هاش رو بهم نشون داده بارها پسرم رو از دم مرگ نجات داده بارها پسرم تا مرگ رفت و برگشت اون شفای کامل دست خداست 🙏😭
بابا ، میگن پسر عصای دست باباس اما همسر من باید عصای پسرم بشه همسرمن خیلی حفظ ظاهر می‌کنه اما تو خلوت خودش گریه می‌کنه غصه میخوره و خیلی این عذابه برام همیشه با بچه های کوچک‌ بازی می‌کنه می‌خنده حرف میزنه، و غصه میخورم و تو دلم میگم الان تو باید با پسر خودت بازی میکردی الان باید پسرت رو می‌بردی پارک بیرون ، وقتی بیرون میریم البته بیرون که برای گردش نمیریم همون بیمارستان دکتری میریم و گاهی همسرم باهام میاد وقتی یه پدر و پسری از جلوی ما میان می‌گذرن من همسرمو میبینم که چشماش پر میشه میبینم که این حسرت تو دلش هست و تو تصورات خودم پسرم رو با باباش میبینم که میرن بیرون بازی میکنن میره براش خوراکی می‌خره باهم قدم میزنن پارک می‌بردش حسرت تمام این چیزها تاابد تو قلب من و همسرم میمونه 🖤