۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان یاسین ومائده مامان یاسین ومائده ۲ سالگی
چه ذکر و دعایی خوبه واسه این ک بچشم طرف بیایی و هرچی میکنی بهش ببینه و بفهمه چرا این بچه انقد بامن سرلج داره هرکی خواست قضاوتم کنه برام مهم نیس فقط حرف من اینه این ادم بویی از انسانیت نبرده اصلا خوبی فهم نیس فقط فقط باعث عذاب منه من اصلا کاری بهش ندارم خدا سرشاهده مثال از مدرسه میرسه شروع میکنه چرا اینکارو نکرد بابا برام چرا چرا چرا پول اردوبده چرا نمیده اگر مائده بود بهش نمیدادی اگر مائده فلان بود فلان کارو نمیکردی با این کاراش تنفرتو دلم کاشته اخه یکی نیس بزنه دهنش بگه حسود عقده ای این بچه چی داره ک انقد دقشو میخوری بجان بچم دخترم اردوداشت نفری ۵۵۰ میخاستن بره من نداشتم اصلا ب دخترم نگفتم ک دلش بشکنه دلش بخاد بره تا این موجود بیخود باعث شد بزبون بیارم بگم بخدا عمل لوزش افتاد جلو بعد همون روز نوبت دکتر از چند ماه قبل گرفته بودم برا بلوغ زودرسش نشد چون عملش افتاد همون روز قاطی شد بهم الان باید تو این هفته دوجا دکتر ببرم ندارم بخدا ازاین طرفم این میاد ب این چیزای دخترم حسادت میکنه اگر باباش نداره پول اردوبده چرا تاوانشو منو بچهم بدم ازاولم از دخترم خوشش نیومد خدایه باسرشاهده ک باباشم کاری برادخترم نمیکنه ک این انقد دق میخوره از خدا فقط میخام خودش جوابشو بده همیشه پای دخترمنو وسط میکشه این بچه چه حسادتی داره ک این مغزمو میخوره
مامان آقا نویان مامان آقا نویان ۲ سالگی
سلام. وقتتون بخیر مامانا. من نوزده اسفند شیشه شیر پسرمو کلا ازش گرفتم. یعنی از قبلش اول قبل خوابشو گرفتم. بعد شیر روزشو حذف کردم بعد چند روز نصفه شب که می خورد رو حذف کردم و بهش ندادم. بماند که چه ها کشبدم تو دو هفته اول از بس بی قراری کرد. تو اون یم هفته ای که شیر روزشو قطع کردم اصلا بهونه نگرفت. ولی وقتی شیر شبش قطع شد و دیگه شیشه بهش ندادم، خیلی زیاد بهونه گرفت. نصفه شبا دو سه ساعت بیدار می موندیم. تا شد عید و به خاطر دید و بازدیدها که دیر می خوابید بیدار شدن های نصفه شبش بهتر شد. اما در طی روز خیلی بهونه می گرفت. ولی اواخر عید بهتر سد. ولی هر وقت خسته یا گشنه بود گریه می کرد می گفت چرا شیشه بهم نمی دی. الان ده روزه به شدت به شدت لجباز و پرخاشگر شده. یه سره منو می زنه با دست با پا. گریه های شدید چند ساعته که هیچ جوره ساکت نمی شه. با آرامش با صبوری با همدلی. اصلا آروم نمی شه. قبلا حواسشو پزت می کردم بازی می کردم حل شدنی بود. الان تو این ده روز بریدیم. نفسمون بالا نمیاد از بس سر هر چیزی سر هر چیزی گریه های وحشتناک داریم. افسردگی گرفتم واقعا. نمی دونم چیکار کنم؟ از پقتی هم از شیشه گرفتمش خیلی با لب و لوچه و فک و دهنش ور می ره. فکشو میاره جلو. زبوتشو میاره بیرون‌. دندوناشو میاره جلو. حرف زدن و نصیحت بدترش کرده