تعطیلاتم تموم شد و شوهرم هیچ حرف مثبت یا منفی نزده
نمیدونم فردا چی میشه
بچه ها فکر نکنید من دلم به این زندگیه که انقدر دلهره دارم
من فقط دلم میسوزه برای خودم و بچه ها
موقعی که من با شوهرم ازدواج کردم یه خونه ۱۰۰ متری بالای خونه مادرش داشت و یه مغازه که اونموقع ۵۰ میلیون قسطی خریده بودد... این مغازه ۵۰ میلیونی که میگم الان شده ۶،۷ میلیارد قیمتش....کمکش کردم قسطاشو پرداخت کنه،خونه ۱۰۰ متری شد ۲۰۰ متر،باع خرید و اتاق ساخت،ماشین خرید ،و کلی طلا و سکه
درسته نتیجه تلاش های خودش بود ولی منم کمکش کردم ،۸ ساله دارم باهاش زندگی میکنم تازه ۳ ماهه حقوق میبینم همشو میدادم بهش،از همه خواسته هام چشم پوشی کردم که فشار نیاد بهش ...الانم سخته همه اینا رو بدم بهشت بگم برو خوشبخت شو سهم منم بشه دو تا بچه و دو ساک لباس

اینا به کنار آینده بچه ها نگرانم میکنه ... پسرم گفت میخوام کار کنم سرمایه از کجا بیارم بگم برو ... دخترم رفت دانشگاه چجوری ببرم بیارمش... خواستن ازدواج کنن جهیزیه و خونه و خرج عروسی میخوان ...
اینا هم حل شه از عهده تربیتشون چجوری بربیام ...چیکار کنم دخترم سر به هوا و پسرم یاغی نشه
کلی نگرانی و سوال تو دلمه ولی دلمم به جداییه
نمیتونم این زندگی رو تحمل کنم
وقتی حالم بدمیشه هر کاری ممکنه ازم سریزنه
واسه همین میخوام تموم شه

۵ پاسخ

اولا که ان شاءالله زندگیت به جدایی ختم نشه، دوما شوهرت اگه درخواست طلاق بده (تو تاپیک های قبلیت دیدم) باید همه حق و حقوقت رو بده از جمله مهریه، اجرت المثل مدت زمان زندگی، درصمن اگه دارایی های بعد از عقد تون به اسمش خورده نصفش به شما میرسه البته وام و بدهی اینا از دارایی ها کم میشه ولی اگه شما خودتون دادخواست طلاق بدین فقط مهریه میرسه بهتون
نفقه هم فک کنم این مدت به شما داده پس اون هیچی
حصانت بچه ها چه با شما باشه چه با پدرش، نفقه بچه ها با پدره و باید پرداخت کنه

عزیزدلم
خیلی ناراحتم واست بخدا
فقط یچیز بهت میگم دوست قشنگم
حتی اگه هزارتا دلیل برا جدا شدن داری ، یه دلیل برای موندن
بخاطر همون یه دلیل بمون .
زندگیتو راحت از دست نده
شوهرت هر چقدرم بد باشه هر چقدر غیرقابل تحمل بازم شرف داره به منت دیگران حتییی پدر و مادر
.

خب چرا نمیری الان مهریه ات رو بزاری اجرا
یه جا نوشتی شوهرت مهریه نمیده .مگه دست خودشه نده
شما الان می تونی مهریه رو بزاری اجرا حتی با وجود این که زنشی .
تمام حساباش مسدود میشه .ماشینش هم می تونی توقیف کنی .میبرن پارکینگ ماشینش رو .

حضانت نگیر
حق سرپرستی بگیر
حتما با یک وکیل درست و حسابی مشورت کن

همه اینا که میگی گلم از نظرم مالی وظیفه پدرشونه که فراهم کنه
سرمایه برای کار پسرت،دانشگاهشون ،جهاز دخترت اینا همه با شوهرته
غصه اینا رو نخور
ولی من الان سوالم اینه
دقیقا چرا دلت بااین زندگی نیست

سوال های مرتبط

مامان آیه خانوم مامان آیه خانوم ۸ ماهگی
دخترم از روی تاب افتاد😭😭 از یک متر و نیم فاصله تا زمین زنگ زدم آمبولانس گفت چیز خاصی نیست یه خراش کوچیکه مواظبش باشین اگه بالا آورد یا بی حال بود ببرین دکتر
جیگرم کباب شد خودم کم دلم خونه باز شوهرم و خانوادش افتادن به جونم که چرا مراقبش نبودی
مگه من خودم خواستم بیفته اتفاقه دیگه همه بچه ها آسیب میبینن خودم لیوان دستم بوده بچگی‌ام خوردم زمین شیشه رفته تو دستم رگم پاره شده شوهرم دماغش بخیه خورده بچگیاش افتاده زمین برادر شوهرم هم از بالای کوه افتاده سرش شکسته پدر شوهرم اینقدر غر زد که مگه چیکار داری تو خونه غیر از بچه نگه داشتن مگه چیکار میکردی که افتاده منم گفتن خیلی ببخشید سجاد که از رو کوه افتاد شما کجا بودی میگه سجاد رو پای خودش بوده ۶سالش بوده منم گفتم فرقی ندارد بچه بچس دیگه من یه ثانیه رفتم تا تو آشپزخونه همون لحظه افتاده مگه میشه 24ساعت رو سر بچه باشی و مراقب باشید الآنم خودم بیشتر از شما دلم خونه شما دیگه نمک رو زخمم نباشین
چیکار کنم به نظرتون؟😞
مامان مهبد مامان مهبد ۶ ماهگی
سلام مامانا
بیایین یکم درد و دل کنیم، بچه داری خودش یه پروسه بزرگه که واقعا نیاز داریم کسی در کنارمون باشه هوامون رو داشته باشه، مخصوصا از نظر روحی و روانی . تو این مدت خیلی حرفایی زدن که اگه نمیزدن نه از چشم ما می افتادن نه اینکه واقعا زدن اون حرف تاثیری روی زندگی خودشون نذاشته فقط خودشون رو اون لحظه خالی کردن و چقدر فشار روانی رو روی ما زیاد کردن حالا از مادر خودمون بگیر تا هفت پشت غریبه ..... ولی بیشتر از همه اون چیزی که تو ذهن حداقل من باقی مونده و روح و روانم رو خورده حرفهایی بوده که از عزیزترین های زندگی خودم شنیدم، که از همون روز اول بیمارستان و بعد از زایمان شروع شد، ۱) همون روزی که زایمان کردم و رو تخت بیمارستان بودم یه عزیزی اومد ملاقات و یه نگاه بهم کرد و گفت انگار یکی دیگه هم اون تو ( داخل شکمم) جا مونده . و چقدر اون لحظه درد داشتم ولی الان درد رو یادم رفته ولی اون حرف رو نه، ۲) روز دوم بعد زایمان ترخیص شدم و رفتم خونه و یه عزیزی که اومده بود کمک حالم باشه گفت برو یه دوش بگیر بیا برا خودت شام بپز یکم جون بگیری و من با حال در مونده داشتم فکر میکردم من یه روزه زایمان کردم الان باید وایسم پای گاز!!!! دارم فکر میکنم اینکه عدد گذاشتم ممکن تا هزار هم بشمارم و این حرف ها و کدورت ها و زخم زبون ها که توی ذهنم باقی موندن تموم نشن ..... میخوام بگم ما مادریم، همون دخترای دیروز که زندگی مون بعد از بدنیا اومدن بچه هامون به دو قسمت کاملا متفاوت تبدیل شده ، از ما که گذشت ولی یاد گرفتم اگه رفتم دیدن کسی که بچه ش تازه بدنیا اومده اگه بلد نیستم حرف مثبتی بزنم حداقل سکوت کنم و هیچ حرفی نزنم