زایمان طبیعی - پارت 9


بعد اینکه اینا رو برای من وصل کردن، همه رفتن و گفتن عرموقع درد داشتی، نفس عمیق بکش (یه تکنیک خاص داره)
مامانم رو هم فرستادن تا برام خوراکی بیاره.
من واقعا سردم بود، یکی از پرستار ها رو صدا زدم، بهش گفتم سردمه. گفت زنگ زدیم تعمیرکار بیاد پنجره رو درست کنه. و به پنجره آیی که باز بد اشاره کرد. فهمیدم واقعا هوا سرد بوده و من مشکل نداشتم.😢
ازش خواستم یه پتو روم بندازه. چون هم سردم بود و هم یه مرد قرار بود بیاد، منم همینطور لخت، لنگا هوا 🫠
پتو انداخت روم و رفت. درد من و می‌گرفت و ول میکرد.. وقتی می‌گرفت من فقط چنگ میزدم به دسته های تخت و آبروداری میکردم جیغ نزنم...
مرده اومد و پنجره رو درست کرد و رفت و بنده خدا اصلا نگاه ننداخت ببینه کسی تو این اتاق هست یا نه 🥲
کم کم باقی اومدن. ماما همراهم، مامانم، مادر شوهرم، پرستارا.. دورم پر آدم شد. ( در حالت عادی اجازه نمیدن کسی همراهت بیاد، اما چون من تنها زائو بودم و کس دیگه نبودم، و اینکه ماما همراهم، خودش از پرسنل همونجا بود، پارتی بازی کردیم و اومدن )
دکترا و پرستارا من و بچت و وضعیتم رو چک میکردن، مامانم و مادرشوهرم مدام خوراکی میچپوندن دهن من 😂 خرما، کاچی، حلوا، کاچی شیر، برشتوک، آب، آب میوه...
یکم که گذشت، دیگه مامانا رو فرستادن بیرون و خودشونم رفتن. یهو من تنها شدم.. دردم میگرفت، از ته دل جیغ میزدم. نه بخاطر اینکه درد داشتم، بخار اینکه یکی بیاد سراغم تنها نباشم 😂
اما اونا انگار براشون عادی بود و هیچکس واکنشی نشون نمیداد، من الکی داشتم خودم و پاره میکردم 😂🫠
یکم بعد، یه پرستار اومد و گاز درد آورد برام، هرموقع درد داشتم سه بار از اون تنفس میکردم و یکم آروم میشدم.
ادامه داره...

تصویر
۲ پاسخ

من به گاز درد نرسیدم دکتر بیهوشی اومد اوکی داد که میتونم گاز درد بگیرم خلاصه تا تایید شد مانا چک کرد گفت تو ۹سانت شدی دیگه بیا بریم سر تخت😅😅😅

بقیش

سوال های مرتبط

مامان موشولو مامان موشولو ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی ۲
ساعت ۸و نیم که رو تختم دراز کشیده بودم و ۵ سانت هم بودم تا ساعت ۱۰ همینجور دردا رو تحمل میکردم اصلا جیغ و داد نکردم فقط نفس میکشیدم و ادعام میشد که قوی هستم و از پسش بر میام راستش من بدتر اینا تو ذهنم بود قبلش از لحاظ ذهنی خودمو واسه درد شدید اماده کرده بودم چون تجربیات مامانا رو تک به تک خونده بودم
جونم براتون بگه که پرستار اومد واسم امپول فشار زد همینجور دردام وحشتناک تر میشدن تااینکه رسیدم به ۸ سانت و اونجا فهمیدم که مامانا چی میگفتن چرا اینقد بد میگفتن راجبش و واقعا هم حق داشتن دردش از یک تا ده هزاااار بود 🤣 ولی ی فرصت کوتاهی بین دردا بود که من نفس میکشیدم گاز انتنوکس واسم اوردن یکم کمکم کرد دردامو رد کنم اون اواخر خیلی فایده نداشت ولی خیلی منو گیج کرده بود درحدی که بین دردا من غش میکردم باز با دردا بیدار میشدم خیلی افتضاح بود با هزار بدبختی ساعت ۱۲ شد و من فول شدم ی مامایی اومد و با سوزن دستشو گذاشت داخلم و کیسه ابم رو پاره کرد و بعد تنهام گذاشت من همینطور درد میکشیدم کلی اب ازم میومد همینجور پشت سرهم انقباض پشت انقباض دیگه جونی واسم نمونده بود زور بزنم خیلی الکی قبلش زور زده بود اشتباه من همینجا بود انرژیمو الکی صرف کردم بعد دکتر متخصص اومد اماده شد و زایمان من شروع شد
مامان مهیار مامان مهیار ۴ ماهگی
زایمان طبیعی - پارت 1

37 هفته بودم و هیچ علائمی از زایمان نداشتم. مثل هر هفته رفتم پیش دکترم برای چکاپ و اون گفت هفته بعد بیا تا معاینه لگنی برات انجام بدم.
38 هفته، رفتم مطب و دکتر اونجا نبود، گفت برید بیمارستان، شیفته. رفتیم بیمارستان و بخش لیبر نوار قلب گرفت و همه چیز خوب بود. تلفنی برای دکترم توضیح دادن و اون تایید کرد. چون برای معاینه استرس داشتم و آنقدر همه بد گفته بودن، میترسیدم، حرفی از معاینه نزدم و برگشتم خونه.
38 هفته و 3 روز بودم، بچه از صبح تکون نمی‌خورد. شیرینی خورده بودم و دراز کشیده بودم بازم خبری نبود. تا بعد ظهر صبر کردم و بازم تکون نمی‌خورد.
به شوهرم گفتم، سریع با مادرش تماس گرفت و منم یه دوش سریع گرفتم و شیو کردم و رفتیم بیمارستان.
اونجا سونو هام رو دید و نوار قلب ازم گرفت. 5 تا حرکت داشت و گفت خوبه طبیعیه. اما خودم راضی نبودم. نسبت به قبل خیلی آروم بود. اونجا گفت دراز بکش معاینه‌ات کنم. من یهو گرخیدم 😅 لحظه آیی که ازش فرار میکردم سر رسید.
پرستار خیلی خیلی مهربون بود. ازم پرسید تا حالا معاینه شدی، گفتم نه. گفت خب شلوارت رو در بیار، یه پات رو کامل بده بیرون و دراز بکش.
انجام دادم اما از خجالت داشتم میمردم و همش پام رو جمع میکردم. اومد نشست روبروم و پاهام و باز کرد و دستش و کرد تو. دو تا نکته برا کسایی که تا حالا معاینه نشدن:
اول اینکه اصلا خجالت نداره. من فکر میکردم همش میخواد نگاه کنه، اما اصلا نگاهش به سمت دیگه بود و فقط دستش و برد، اونم در حد چند ثانیه. آنقدر حرفه‌ایی برخورد کرد، اصلا احساس معذب بودن به من دست نداد.
دوم دردش. خیلی خیلی کم بود. کاملا قابل تحمل بود. از درد رابطه داشتن با شوهر هم کمتر بود. اصلا نگران نباشید.
ادامه دارد...
مامان فینقِلی مامان فینقِلی ۵ ماهگی
امروز عصر وقتی همه چی خوب به نظر میومد و همسرم از حمام اومده بود داشت موهاش رو سشوار می‌کشید یهو دخترم که دراز کشیده بود جهشی استفراغ کرد. بلافاصله بلندش کردم. اول همه چی عادی به نظر میومد. چون رفلاکس داره و این بالااوردن طبیعی بود. چند دقیقه بعد همونطور که دخترم بغلم بود و من داشتم جواب پیام دوستم که گفته بود برای شب می‌ریم مراسم یا نه رو می‌دادم که یهو دخترم دوباره استفراغ کرد. اینقدر زیاد استفراغ کرد که از نگرانی نزدیک بود پس بیوفتم. همسرم یکم قبل‌ترش رفت بیرون یه کار کوچیک داشت. تو همون حین که رنگم پریده بود و میون گریه های دخترم، دل منم داشت له و لورده می‌شد، خواهر همسرم اومد. پرستاره و وقتی شرایط دخترم رو گفتم گفت بپوش بریم بیمارستان. همون لحظه همسرم اومد و رفتیم همگی بیمارستان. چقدر غصه خوردم براش، چقدر اشک ریختم، چقدر هر ثانیه صورتش رو می‌بوسیدم. دکتر گفت ویروسه و...
بمیرم برای دلت رباب.... من امشب مُردم، تو چی کشیدید🥲
مامان ایلیا💚 مامان ایلیا💚 ۶ ماهگی
باز شب شد و خاطرات به من هجوم آورد!فکرم رفت پیش اون بچه ای که اتباع بود و ۲۸ هفته دنیا اومده و هیچکس رو نداشت و زنده موند و قرار بود بفرستنش پرورشگاه..فکر میکنم به مادرش که آیا واقعا بچه رو نمیخواست؟یا امیدی به زنده موندنش نداشت؟یا پول اون همه مدت بستری بچه رو نداشت؟یا اینکه چطور دلش اومد بچه رو رها کنه؟،یا اینکه شاید مجبور بود و هر شب با فکر بچه ای که نمیدونه مرده یا زنده مونده گریه میکنه؟؟فکر میکنم به بچه هایی که علاوه بر نارس بودن مشکل جسمی هم داشتن و سونو متوجهشون نشده بود و پدر مادرشون نمیدونستن دقیقا غصه ی چی رو بخورن اونموقع با خودم میگفتم کاش مشکل همه اشون فقط وزن کم بود نه چیزای دیگه..یا به اون مامانی فکر میکنم که وقتی پرستار ازش پرسید اون یکی قل ات خونه است؟با چشمای سرخ شده اش گفت مرده..اون مامانی که بخاطر افسردگی شدیدش به بچه اش شیر نداده بود و بدن بچه عفونت گرفته بود و دکتر بهش گفت بچه ات بدحال ترین بچه ی اینجاست..توی صورتش پشیمونی رو میشد و حتی صدای شکستن قلبش رو میشد شنید!دوست داشتم با همه ی مامانایی که با چشم گریون از ان آی سیو میرن بیرون حرف بزنم و دلداری بدم بهشون واقعا کاش میشد اینکارو بکنم خیلی سعی کردم با چندتاشون حرف زدم بهشون امیدواری دادم شاید حتی وقتی خودم نا امید بودم!اما آدمیزاده دیگه یچیزایی رو که میبینه دیگه هیچوقت هیچوقت اون آدم سابق نمیشه.!
مامان پِش پِش🖇️🫀 مامان پِش پِش🖇️🫀 ۷ ماهگی
#پارت شیشم
همه چیز داشت خوب پیش میرفت و منم داشتم از تز بارداریم لذت میبردم
خوش و خرم و خوشحال بودم غافل از اینکه عمر شادیم خیلی کوتاهه
گذشت و رسیدم به آنومالی رفتم سونو همه چیز خوب بود و کوچکترین مشکلی نداشتم
اومدم خونه و دیگه بیخیال منتظر به دنیا اومدن کیان و کیانای مامان بودم😭
۲۰ هفته رو تموم کرده بودم وارد ۲۱ هفته شدم یه روز یه کم کمر درد داشتم فک میکردم بخاطر سنگین شدن بچه هاست
تا شب دردم بیشتر شده بود و دل درد هم‌ به کمر دردم اضافه شده بود
ولی همچنان فک میکردم بخاطر سنگینی بچه هاست
از ساعت ۹ و ۱۰ شب دردام بیشتر شدن من که قبلا درد زایمان نکشیده بودم که بدونم دردش چجوریه😔
یهو ساعت ۱ شب رفتم سرویس دیدم لهه بینی دارم ترسیدم شوهرمو بیدار کردم رفتیم‌ بیمارستان
چون شب بود سونو نداشتن اون خانم دکتری که اونجا بود برام یه بسته ایزوپرین نوشت بعد گفتش که صبح برو سونو انجام بده ببینم چرا درد داری
برگشتم خونه دردام خیلی زیاد شده بودن به هر جون کندنی بود اون شب صبح شد و ای کاش که صبح نمی‌شد 😭
مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۷ ماهگی
پارت سوم در مورد هیدرونفروز یا ورم کلیه بچه
تنگی لوله حالب یعنی لوله ای که از کلیه به مثانه وصله و ادرار از طریق اون از کلیه خارج و به مثانه وارد میشه .هرجایی از این لوله که تنگ تر باشه و حالت چسبندگی داشته باشه باعث میشه ادرار خارج نشه و یا اینکه کمتر خارج بشه و باعث ورم کلیه میشه
بعد اینکه دکتر عکس هارو دید نوبت عمل داد برای پسرم
۱۶ اسفند ماه از ساعت ۶ صبح دیگه به بچم شیر ندادم برای اینکه معدش خالی باشه برای عمل.ساعت ۱۱ و نیم بردنش اتاق عمل و ساعت ۱ و نیم اوردنش پیشم
عمل جراحیش باز بود سوند بهش وصل بود. یه لوله هم به پهلوش وصل بود که اب خونایی که داخل بافت کلیه بود خارج بشه و سرم هم که همیشه داشت تا مسکن و انتی بیوتیک بهش تزریق بشه
تو این مدت بغل کردنش اروم کردنش خیلییییییی سخت بود یعنی بگم موهام سفید شد تا این سه روز بستری بودنش تموم شد ولی تمام امیدم این بود که خدا همراهمه و با وجود این سختیا کلیه بچمو نجات دادم و در اینده شرمندش نمیشم
تو این سه روز روز اول بعد عمل خیلی سخت بود چون وقتی به هوش اومد بدنش لرز گرفته بود بخاطر بیهوشی و اینکه باید یکی دوساعت بعد عمل اونم کم کم بهش شیر میدادم
بخاطر لوله هایی که بهش وصل بود نمیتونستم بغلش کنم با این حال من رو تختش میخوابیدم و بغلش میکردم تا حس امنیت داشته باشه و این واقعا تاثیر داشت
روز دوم خیلی بهتر بود چون راحت میتونست شیر بخوره ولی باز همون لوله ها اذیت میکردن و من تا جای بخیه های پسرمو میدیدم دلم اتیش میگرفت و سختیش برای من همین بود و اینکه نمیتونستم بچمو راحت بغل کنم واقعا عذاب اور بود
مامان مهیار مامان مهیار ۴ ماهگی
مامان امروز یه ماجرایی برای ما پیش اومد
داشتم از ترس سکته میکردم
گفتم بهتون بگم، شما دیگه مثل من نشید
پریشب پدرشوهرم خونمون بود، بعد گفت مهیار بینیش کیپ شده، خالیش کن. گفتم چشم، اما خب بعدش فراموش کردم. اینم بگم من همیشه بینی مهیار و خالی میکنم، اما یه سری مخاط، خشک شده بود چسبیده بود ته بینیش، نمیومد پایین.
آقا من فراموش کردم و گذشت تا امروز ظهر. مهیار از صبح هی بی‌قراری میکرد، همش دستش تو صورت و رو دماغش بود، فکر میکردم خوابش میاد، اما نمی‌خوابید و بازم بی‌قراری میکرد. ظهری تو بغلم بود، یهو دیدم زد زیر گریه. از این گریه های شدید که بچه وسطاش نفس نمی‌کشه و کبود میشه. از ترس داشتم میمردم، نمی‌دونستم چیکارش کنم.
فکر کردم یهو مورچه آیی چیزی نیشش زده، اما اصلا اجازه نمی‌داد لباساش و چک‌کنم. بچم نمیتونست نفس بکشه. هرچی تکونش میدادم فایده نداشت.
درازش کردم تو بغلم تا شاید سینه بگیره آروم بشه، نمی‌گرفت و فقط گریه میکرد. شروع کردم و مدام فوت کردم تو صورتش. یهو انگار شوک بهش وارد شد، یه فین کرد (بی اختیار) یه عالمه مخاط بینی اومد پایین. خیلی زیاد بودن، از مخاط بینی ما آدم بزرگا هم بیشتر.
نگو اینا گیر کرده بودن و راه نفس بچم و یهو بسته بودن
سریع با گوش پاک کن بینیش و خالی کردم و مدام فوت میکردم تو صورتش
وقتی بینیش خالی شد، سینه گرفت و آروم شد.
کلا چند دقیقه گذشت اما من مردم و زنده شدم.
لطفاً شما مثل من سهل انگاری نکنید، حتی یه مخاط بینی هم برا بچه مشکل ساز میشه🥺

عکس هم آقا مهیاره، بعد از اینکه مامانش و سکته داد، حموم کرده و خوشحاله🥺
دورش بگردم من
مامان حلما 💛 مامان حلما 💛 ۷ ماهگی
مامانا من اومدم تجربه خودم رو راجب دیر کار کردن شکم دخترم بگم ...حلما دوماهونیم که شد دیگه مثل قبل هرروز پی پی نمی‌کرد هر سه روز بود یه مدت شد هر چهار روز گاها هر یه هفته که مجبور میشدم یه کمی روغن گلیسیرین بزنم با سرنگ ...کلا دیگه عادت کرده بودم همه روش ها رو هم رفتم پی لاکت بایو لاکت بی بی کر ...حتی روش های سنتی اما بازم به غیر از همون روغن گلیسیرین چیزی جواب نبود ...تا اینکه یکی بهم گفت صبح ها که دخترت پامیشه ۲۰الی ۳۰سیسی آب ولرم بدم اول که کوچیک بود میترسیدم بدم اما از آخر ۴دادم با یه کوچولو نبات ...اما دیگه همون نبات هم نمیدم دکترش گفت...صبح ها ساعت ۷الی ۸که پامیشه بهش میدم اون روز حتما پی پی می‌کنه...در کنارش هم قطره بی بی کر هر روز میخوره سریع ساعت مقرر که مدفوعش سفت نباشه بچه اذیت نشه.
من خودم سر پی پی نکردن حلما خیلییی اذیت شدم تنها دلیلشم کم آبی بود ...حتی آزمایش مدفوع هم دادم و حساسیت نداشت...اگه شما هم مثل دختره منه این آب ولرم صبح ناشتا امتحان کنید....و اینکه دیروز پیش دخترم بود گفت از ۴ماه به بعد می‌تونه اون مقدار آب رو بخوره و از ۵به بعد تا روزی ۱۰۰الی۱۵۰سیسی هم می‌تونه چون هوا خیلی گرمه