امروز دخترمو بردیم واکسن دو ماهگی زدیم وای خدا خیلی لحظه ی سختی بود پدرش زانو هاشو گرفته بود منم رو سرش بودم میخواستم سرگرمش کنم که گریه نکنه به محض اینکه آمپولو زد شروع کرد به جیغ زدن و زد زیر گریه 🥲 چقدر بد بود اون لحظه هر چقدر میخواستم باهاش حرف بزنم اما خودمم به گریه افتادم😢 هیچی نمیتونستم بگم شوهرمم بغض کرده بود🥺هیچی نمیتونست بگه🥲
واکسنش تزریق شد و برگشتیم خونه نفس خوابید شوهرم رو سرش وایساده بود گریه میکرد میگفت خیلی لحظه ی بدی بوده اون لحظه تو چشمام نگاه میکرد و گریه کرد اشکاش سرازیر شده🥺
اون لحظه دعامون این بود که خدایا هیچ کسو با گریه ی بچه اش امتحان نکن همه بچه ها رو حفظ کن دختر کوچولوی ماهم حفظ کن 🥺

عزیزم منم استرس واکسن دوماهگیشو دارم دل ندارم برم ببینم

خیلی بد بود من دیروز زدم پسرم موقع تزریق خیلی گریه اشک ریخت منم باهاش فقط اشک ریختم نمیتونستم دهن باز کنم حرف بزنم باهاش فقط اشک ریختم گرفتمش تو بغلم خیلی بد بود خدا هیچکسو با گریه بچش امتحان نکنه

الهی... خدا حفظش کنه❤

آره خیلی سخته
بچها درد بکشن دل آدم میسوزه بدجور🥺🥺

آخی عزیزم🥺ماهم باید حدودا دوهفته دیگه ببریمش برای واکسن دوماهگیش خیلی استرسشو دارم🥲

خیلی سخته منم دیروز زدم خیلی کریه کرد 🥺ولی خداروشکر آوردم خونه بعدش بچم اصلا گریه نکرد فقط تب داره