دقیق یادمه دوازده هفته و سه روز بودم
دکتر گفته بود هماتوم داری اونم هشت سانت!
انقدر ترسیده بودم که فرداش اورژانسی رفتیم سونو
فقط میخواستم بهم بگه بچت سالمه و هیچ اتفاقی نمیفته به هیچ چیز دیگه ای فکرم نمیکردم
با خونسردی گف جنسیتشو میدونی?
گفتم نه
گفت پسره
ولی لخته خون دور جنین زیاده و خونریزی توی بارداری قطعا خطرناکه
از الان استراحت مطلق مطلق و مصرف داروهایی که دکتر برات مینویسه
از اتاق که اومدم بیرون به همسرم گفتم حدس بزن چیه?! گف پسره?
دوتامون ذوق زده خندیدیم
جنسیتش هیچ وقت برامون مهم نبود و نیست
چون همیشه یه چیزی رو عمیقا باور دارم اونم این که خدا برام بهترینشو میچینه
برای هممون
به من یه پسر نازنین داد❤️
و میدونم که قطعا این برام بهتر بوده
میخوام براش پایه ترین و همراه ترین مامان دنیا باشم
اماگاهی فک میکنم اگر بارداری و زایمان و بچه داری و....انقدر طاقت فرسا نبود دوس داشتم یه دخترم داشته باشم
دوس داشتم مامان یه دختر بودنو هم تجربه میکردم
خیلی وقتا بهش فک میکنم
اما فقط فکر!
هیچ وقت دیگه حاضر نیستم دوباره این پروسه ی سختو عجیب رو از اول طی کنم
شمام بیاید از تجربه هاتون بگید🥺
وقتی جنسیت بچتونو فهمیدید حستون چی بود?!

پ.ن:
این نیم بوت اولین چیزی بود که برای بچمون خریدیم!
وقتی نامزد بودیم😄

تصویر
۸ پاسخ

من بچه اولم ک پسر بود از دست دادم و بعدش بهم یه دختر داد ک خیلی روش سختی کشیدم از اول تا اخرش استراحت مطلق و ان تی درصدش بالا بود و ازمایش ژنتیک اینارو ک میگم یعنی اینقد سخت بود هر شب گریه و ترس از دست دادنش خلاصه خدا ی دختر خوشگل گذاشت تو بغلم جنسیت برامون مهم نبود وقتی پیش دکتر رفتم گفت از حضرت زهرا بخاه ک ی هدیه بهت بده ک اسمشو بزاری زهرا منم از وقتی بهم گفت نذر کردم اسمشو بزارم هدیه زهرا و دیگ تمام سختیام گذشت و دوباره ک باردار شدم دلم میخواست خدا پسرم بهم بده از امام رضا خواستم ک نذر تو بود بچه اولم از دستش دادم بهم پسرمو بده دیگ با شوهرم رفتم واسه تعیین جنسیت بهم گفت پسر اینقد همونجا گریم گرفت گفتم امام رضا محمد جوادمو بهم داد وقتی اومدم بیرون به شوهرم گفتم شوهرم گریش گرفت ...شوهرم اصلا براش مهم نبود چی باشه فقط سالم باشه نمیدونم اون لحظه چرا گریش گرفت

پسردوس داشتم دخترشد ولی الان ازصمیم قلب عاشقشم وخوشحالم ک خدااین دختروبم داد وقتی رفتم سونوگف دختره پژمرده شدم حس خوبی نداشم ولی شوهرم ب شدت عاشق دختربودوالکی بش گفتم پسره پژمرده شد وقتی جشنوگرفتیم بادکنک ترکیدصورتی شوهرم یهوپریدازجاش جیغ جیغ انگارجام بش دادن نفراول شده😂😂

من وقتی ازدواج کردیم بنا به علاقه ی اکثر خانمها دلم دختر میخواست ولی نمیدونم چرا همیشه میدونستم که پسردار میشم دلم اینو میگفت، دیگه باردار هم شدم باتوجه به علایمی که داشتم خودم میدونستم پسر دار میشم. الانم پسرم تمام دنیای من و باباشه

من توی تست خون ده هفتگی فهمیدم پسره.شوهرم ناراحت شد چون دختر دوست داشت ولی الان میگه وای من چطوری میگفتم دختر.من ی پسر میخواستم و بس😄

بابام با اینکه دو تا دختر داره و پسر نداره، خیلی دلش می‌خواست بچه من دختر باشه و می‌گفت اگه پسر بشه اصلا محلش نمیذارم، اما برخلاف تصور خودم و خانواده بچم پسر شد، الان بابام از همه بیشتر دوسش داره و جونش واسش درمیره.

عزیزدلم خیلی خیلی خوشحال شدم برات قطعاا همینطوره دختر و پسرو هردو خدا آفریده و هیچ فرقی هم نمیکنه بنظرم هردو هدیه خداوندند ☺️🥰😍

وای اینقدر جا خوردم همش میگفتم یه دور دیگه ببین شاید نافش باشه ها تو یازده هفته گفت نه خانم پسره
اولش خیلی ناراحت شدم ولی وقتی دیدم پسرام داداش میخوان وبا خواهر مخالفن منم دیکه کنار اومدم الانم به درجه ای از دوست داشتن رسیدیم که دلمون به هیچوقت دختر نمیخواد

اسم شوهرم مشتباست
دکتر گفت اسمت چیع؟ گفت مشتبا!! گفت خب یه مرتضی داره میاد🤣🤣
انقد خندیدیم یادمون رفت اصن

سوال های مرتبط