سلام از اوضاعی ک یکم انگاربهتره...زیر چشمام گود افتاده.اومدم خونه مامانم امشب.دست زیر چشمام کشید،بابام میگه مادری،سخته می‌دونم.اما حواست به خودتم باشه مراقب خودت و زیبایی هات باش.داری آب میشی دخترم...چشماماشکی میشه،ازدواجکردم مادردوتابچه شدم.هنوز اولویت بابامم،هنوز دروهله اول،قبل هرچیزی من و میبینه و نگرانه،همسرمم بنده خدا درگیر کردم.از سرکار انداخته اومده توی چارچوب در وایساده می‌گه چرا زنگ میزنی انقد بغض می‌کنی حالمن و خراب می‌کنی داغونم می‌کنی..مندورو برم این همه عشق و محبت می‌بینم،اما دست خودم نیست انگاربچه دوم اومد منتموم شدم نابود شدم،سعی میکنم صبوری کنم تا بقیه انقد ناراحت احوال من نباشن.ناشکری نکنم.هم رفلاکس داره هم کولیک چ کولیکش دکتر گفت ب اوج خودش رسیده کم کم اوکی میشه.تاس ماهگی.فعلا انگار روبراهم.وضعیت گریه ها اوکی شده.گوش شیطون کر.ب مامانم میگم الکی رفتم دکتر فوق تخصص نوزاد.همه حرفای مامانم چ و نصیحت هاشو تقدیمم کرد.خلاصه هم ک اینفاکول معجزه هستش.دکترهم تایید کرد وگفت همین و بده کافیه.مامانای درگیر دلدردنینی.واقعا جوابه

تصویر
۱۷ پاسخ

عزیزم 🥹🥹خداروشکر که بچه داره بهتر میشه و اوضاع خودت هم بهتر عزیزم

خداروشکر همه هوات دارن عزیزم
همین گهواره اونقد خانومایی هستن که همه این روزارو که گفتی دارن تنها میگذرونن و چقد گناه دارن🥺🥺
این روزا میگذره قوی باش
گریه و کولیک و رفلاکس همش تموم میشه سعی کن مدیریت کنی عزیزم

وایییی عزیزم مثل منی با این وجود که بچه من سه ماه و ۲۴ روزشه ولی هنوز همونجوره
چندین بار اینجا نوشتم من وقتی بچم به دنیا اومد مامانم سه روز پیشم بود بین شوهرمو مادرم کدورت پیش اومد که مقصرش همسرم بود و مامانم رقت تنها شدم از روز چهارم غذاهم درست میکردم و غم اون اتفاق و یادآوریش برام شده مرگ و هر بار یادم میوفته حالم به شدت بد میشه بعد کولیک بچم شروع شد ببین یک ثانیه از بغلش بلند شم انقدر گریه میکنه از استرس تپش قلب میگیرم بر میگردم پیش هیچکاری نمیتونم بکنم انگار تو قفسم اینفاکول میدم باد شکمشو میگیرم با روغن ماساژش میدم خیلی کارای دیگه در بهترین شرایط بازم گریه میکنه پسر بزرگمم زود دندون در اورد الانم دومی هم انگار دندون در آوردنش اصافه شده دلم واسه پسر اولم خونه اونم اذیت میکنه ولی محبت و نزدیکیم بهش نصف نصف شده این دومی از صبح که به زور شیر میدم دیگه ده و نیم به بعد تا شب یک ثانیه هم نمیخوابه
تا شب بیدار و کافیه از بغلش پاشم گریه میکنه قطع نمیکنه شیر خوردنش هم یک ماهه با بدبختی شده به زور و کلک میدم یا توی خواب خوابم که نداره یا باقاشق میدم اونم به زور و درد سر ، سه ماهه میوه نخوردم حبوبات و هرچی نفخ داره کوچکترین چیزی اضافه کنم امتحان کنم گریش بیشتر میشه و پشیمون میشم مثلا دیشب بعد این سه ماه قورمه سبزی گذاشتم که لوبیاشو سه روز قبل خیس کردم ، یه هلو خوردم امروز داره خودشو میکشه از گریه ، دیگه نمیدونم چیکار کنم شکم مثل جنازه شده از کم خوابی اعصاب خورد تغذیه کم و شیردهی انقدر زشت شدم که همینم تو روحیم تاثیر داره استرس جنگم که از اون روز اضافه شده و همینجور همش حالم بده

من از بیمارستان که اومدم خونم تنها بودم سزارین هم شده بودم فک کن با اون بخیه ها دوتا بچه،پسرم وهمسرم ویروس گرفتن به منم دادن فک کن دیگه اوضاع چطور بود از اونور بخیه هام و دردام از اونور ویروس سخت گرفتیم اینقد گریه میکردم که نگو فقط دو سه روز اول همسرم کمکم بود وباید میرفت سرکار من موندم و بچه ها با چ شرایط سختی کارمیکردم 🥹تو تاپیکهای قبلم هست شبا بیخوابی دخترم افسردگی داشتم افسردگیم بدتر شد اما روزای سخت گذروندم بدقلقی های دخترم تموم شد وخدا رو شکر روزای سختمو تنهایی پشت سرگذروندم الان دخترمم ۶ ماهش میخام بگم که روزای سخت میگذره خدا رو شکر کمکی و پشت و پناه هم که داری بخودت سخت نگذرون من فقط همسرم داشتم از سرکارمیومد کمکم میکرد تو مامان قوی هستی عزیزم 😍

خداروشکر که بهتر میشین عزیزم
یه جورایی همه این روزارو گذروندن از شماهم میگذره💐🎀
من 21سالم بود بچه دوم حامله شدم
نگم از افسردگی بعدش 💔ولی گذشت ❤️‍🩹

من سراولی تجربه کردم کاملا شرایط رودرک میکنم واقعا سخته میگذره عزیزم فقط خیلی خودتو نباز خودتوجمع وجور کن خدایی نکرده افسردگی نیاد سروقتت

خدا پدرو مادرهارو حفظ کنه دور پدر و مادرم بگردم هر زمان میرم خونه شون بهم میرسن بچه هارو نگه می‌دارند همش میگن استراحت کن اینو بخور این کارو بکن انقدر هوامو دارن چقدر آدم حس خوبی میگیره

ماشاالله. خداروشکر نی نی داره بهتر میشه
درست میشه عزیزم

پس منی که سپهر یک سال و نیمش بود سهند به دنیا اومد چی بگم🥴🥴

اوایلش واقعا سخته
اما بزار بچه یکساله بشه ببین چقدر لذت بخشه خنده ی دوتا بچه باهم
من بچه هام وکنار هم میبینم حالم خوب میشه
قبلا پسرم خیلی تنها بود اما خداروشکر الان همش باهم بازی میکنن

من سر دخترم خیلی اذیت شدم هنوزم خوب نشدم حالت روحی خوبی ندارم همه چی مونده روم واسه همین دگ نمیتونم بچه بیارم چی بگم واقعا میگذره خودتم حتما تراپی برو مثل من نمونه روت این اوضاع

اینم شایان کوچولو ی من از صبح سرماخورده بردم دکتر ولی همچنان بیحاله و امشب هم باید بیدار باشم هواسم به شایان م باشه

تصویر

سلام به روی ماهت عزیزم شبت بخیر خسته نباشی از بچه داری خونه داری خوبی بچه های گلت خوبن درکت میکنم چقد سخته انشالله از این به بعد کمتر اذیت شی درست میگن خانواده ات همسرت خودتو نباز قوی باش به تغذیه ات برس به خواب از اطرافیان کمک بگیر بیخیال کار خونه شو به خودت بچه ات برس چون اگه تو خوب باشی میتونی به بچه ات برسی منم دو تا بچه پشت سر هم آوردم بدون کمکی توی شهر غریب افسردگی شدید

خداروشکر که روبه راهی . دعا کن وصع منم روبه راه بشه منم داغونم واقعا هرروز گریه و ناله . زردی پسرمو و حال خودم و بخیه هام . فاطمه که اصلا نمیرسم بهش رسیدگی کنم همه چی قاطی شده😭😭😭

سلام
اخی چه قشنگ🥹

سایشون مستدام

حالتات طبیعیه...سختی و بی‌خوابی و بدقلقی نینی و سختی بعد زایمان و چالشایی که تو زندگی هر کس هست ...
خدا کمکت کنه عزیزم
نینی هم خدا نگهداره😍😍

ومنی که سر دخترم همه ی اینارو تجربه کردم تا ۹ ماه کلیک و رفلاکس همراهمون بود هیییچ دارویی هم جواب نبود
برای همینم بعد این چندسال از بچه ی دوم اوردن میترسم و قطعا همین حال شمارو تجربه میکنم 🥺

اینم آیین موجود کوچولوی ترسناک 🤣

تصویر

سوال های مرتبط

مامان 💖متین_متینا💖 مامان 💖متین_متینا💖 ۵ سالگی
مامانااااا دختر جاریم مهمونی دعوت شده . بعد هنوز برنگشتن تهران . ( کوچیکه ۱۵ ایناس ) زنگ زد ازم لباس قرض خواست بهش گفتم باشه بیا ببرم عزیزم . بعد انصافا من از جاریم چیز بد ندیدم و خیلی برام قابل احترام ( اما کلا یا بقیه اعضای خانواده همسرم قطع ارتباط هستیم ) الان مامانم میگه کاش نمی‌دادی باز میبرن جادو جنبل میکنن براتون ( منظورش جاریم نیست مامانم ها منظورش خب اینا الان خونه مادر شوهرم اینا میمونن لباس دم دست شون هست ک باز کاری کنن ) چون قبلاً هم خواهر شوهرم چندین بار برامون دعا گرفته . حتی علنی تو دعوای آخر ب شوهرم گفت رفتم دعا بگیرم جدا شی ازش راحت شی دیگه بچه دار نشو ازش ها ( اون موقع نمی‌دونستن من دخترم باردارم )



حالا ب نظرتون واقعا با لباس میتونن کاری کنن؟ مامانم شک انداخت ب دلم . از طرفی بچه اس میگم لباس نیاورده ی بار میخواد بره جمع دوستاش بپوشه بزار بدم





کودک فرزند فرزندپروری فرزند پروری. تب استامینوفن اسهال . دل درد کولیک اهورا نی نی
مامان آراد🎆 مامان آراد🎆 ۵ سالگی
مامان سیدعلی وآیین مامان سیدعلی وآیین ۵ سالگی
دخترا بیاین یکم دردودل دوستای خوشگلم یکم حرف بزنیم نمیدومم چراابنجوری شدم.توی پیام های قبلم هیتش ک قصدبارداری نداشتم و خدا خوایت و شد و چیاکشیدم توبارداری ازنظرروحی .جسمی هم بماند.پسرم خیلی گریه میکنه گاهی.دوترداروداد خوب بود.امان انقد.اینفاکول تهیه کردم خیلی بهترشد.اما گاه و بیگاه نصف شبا باز گریه میکنه ک اینم بماند چون انقدی نیس و میشه تحمل کرد.مشکل خودمم.بچه تاسه صب هی خواب و بیدار یایدفعه شروع ب گریه میکنه.یا گاهی تاافتاب بزنه بیداره یاحتی شب تافرداصبش ی ریز بیدار.کل این یه ماه و خورده ک دنیااومده یاخونه مامانم اومدم یاخونه مادرشوهرم.چندروز اومدم خونمون.دستام گرفته گردنم.تنهایی ازپسش برنمیام همسرم بنده خدا هم خیلی کمکه.اما کم اوردم همش میتوپم ب نوزاد همش میگم دهنتوببند اه توچرااینجوری هستی و خیلی چیزای دیگه میگم خدایا بسه این چی بود ..دلم همش میره برای گذشتم.حس میکنم دارم نابود میشم.همسرمم میگه بخواب کلی کمکه.بچع نگه میداره صبم میره سرکار.دلم براش میسوزه‌همش گریه میکنم اون بنده خدا هرچی داد میزنم هیچی نمیگه