۶ پاسخ

مرداکلا درونشون یه کرمی هست برای حرص دادن زناشون لعنت شده ها

چون سرحال نیستی دوس نداره تواین حال ببینه . واقعا درکت میکنم مردا دوس دارن همیشه زنشون سرحال باشه درهرشرایطی و مریض هم نشه از بس ازش انتظار دارن همچی تموم باشه. توهم سعی کن زیاد عصبی نشی بیشتر بادرد دل حرفاتو پیش ببر. ک اونم ارومتر بشه. بیشتر درکت کنه

تو حساسی طبیعیه بخاطر زایمان . ولی شوهرتم یکم حس حسادت داره ببخشید شوهرمنم اینجوری بود فک میکرد باید بچه رو ول کنم بیافتم دنبالش .خصوصا سر بچه اول بعضی مردا اینجور میشن فک میکنن دیگه حوصلشو نداری فقط فکر بچتی. کم کم عادت میکنه درس میشه و اولویتش میشه اول ب بچه برس بعد دوتایی

اوایل طبیعیه عزیز لااقل س ماه بشه رابطتون و بدن خودت و..بهتر بشه

مردا همينن من الان يه هفتست حتي اتاقامونم جدا شده

عیب نداره عزیزم حساس نشو من چی بگم که خودم میرم بغل شوهرم سریع میگه میخوام بخوابم

سوال های مرتبط

مامان آیهان🌙🧸 مامان آیهان🌙🧸 ۴ ماهگی
یکم درد و دل
بچه ها کسی هست مثل من با مادرشوهرش تو یه ساختمون باشه؟؟
منه بیچاره طبقه اول خواهر شوهرمه طبقه دوم مادرشوهرم طبقه سوم هم ما میشینیم از وقتی آیهان به دنیا اومده مادرشوهرم میاد بالا میشینه پیش بچه هر دفعه هم من بهش میگم هم شوهرم که بچه رو بوس نکن نباید نوزاد رو بوس کرد اما تا چشم منو دور میبینه بوسش میکنه کلا بلده با من لج کنه بچه رو میگیره بغلش انگار عروسکه انقد بچه رو سر و ته میکنه آخر بالا میاره 😑🤦‍♀️بچه گریه میکنه نمیده بچه رو بهم میگه الان آروم میشه 🫤در حالی که وقتی باردار بودم و حالم بد بود یه سر بهم نمیزد ببینه مردم زندم با وضع بارداریم هی دعوا های مختلفی مینداختن من فقط میشستم گریه میکردم فشارم میرفت بالا حالا با اینکه فامیلیم (شوهرم پسر داییمه) آخر کاری کردن که ۳۰ هقته به خونریزی افتادم دیگه بچه رشد نکرد ۳۶ هفته به دنیا اومد اینا هیچ وقت یادم نمیره اونوقت الان میاد میشینه بالا قربون صدقه بچم میره الان عزیز شده😑با همه اینا دلم گرمه که شوهرم همیشه پشتمه همیشه درک میکنه خودشم میدونه خانوادش با من لجن🥺ای کاش از دست اینا من راحت میشدم 😫
مامان یکتا👼🏻 مامان یکتا👼🏻 ۴ ماهگی
سلام 👋
اومدم یکم باهم حرف بزنیم
کل دیروز اصلا نتونستم بخوابم چون مهمون داشتم دیشب هم از بی‌خوابی سرم داشت می‌میترکید از وقتی هم اون بی حسی رو بهم زدن مهره های گردن تا کردم میسوزه و درد میکنه تا یکم میشینم و دیشب آنقدر دخترم بی‌تابی میکرد یکسره نشسته بودم تا دوشب اصلا نخوابید آنقدر گردنم درد میکرد بچه پیش شوهرم آروم نمیشد شوهرمم بچه داری زیاد بلد نیست ،در همون حال به شوهرم غرغر میکردم و آخر گریه کردم آروم شدم، بهش میگم اصلا تو این یک ماه نتونستم برا خودم باشم نتونستم خوب بخوابم چشمام گود رفته و تیره شده از بی‌خواب ی سرم درد میکنه از یه هفته میشه اومدم خونه خودم مسئولیت هام بیشتر شده گردنم تا یکم میشینم بچه شیر بدم میسوزه و درد میکنه کمرم تا یکم کاری میخوام بکنم درد میگیره میخوام کارای خونمو بکنم بچه نمیزاره صبحانه م میشه ناهار،ناهار میشه شامم ، هیچوقت خود قبلیم نمیشم ،دلم واسه خود قبلیم تنگ شده،به مامانم میگم میگه من که گفتم یکم دیگه واستا خودت گفتی برم خونه خودم،چقدر مادر شدن سخته مادرامون چی کشیدن تا ما بزرگ بشیم
خدایا ناشکری نیست بازم برای وجود دخترم شکرت