*خواب مستقل* پارت ۲
بعد از یک هفته بچه ها اون تایم براشون جا افتاده بود که وقت خوابشونه
دیگه ساعت ۷ که اماده میشیدیم برای خواب زودتر میخوابیدن قبلا تا ساعت ۹ شده بود طول میکشید
ولی بعد از یک هفته دیگه تا ۸ بچه ها خواب بودن

حالا وارد مرحله بعدی شدیم »»» باید کمکم رو کم میکردم مثلا تکون دادن رو کم میکردم تا دیگه کلا حذف شه
بعضیا هستن با شیر میخوابونن اونا هم روش دیگه داره (تو پارتای بعدی میذارم)

حالا روش کار چطوری بود؟
بعد از انجام روتین بچه ها رو چند دقه تو بغل تکون میدادیم بعد ک آروم میشدن میذاشتم توی تختشون (چون عادت داشتن به بغل گریه میکردن) دوباره بغلشون‌میکردم تکون میدادم آروم میشدن دوباره میذاشتم رو تخت ، روی تخت با شوش گفتن و دست زدن روی سینه اش آرومش میکردم(اصطلاحا میگن شوش تب) اگه باز گریه میکرد بغلش میکرد این کار رو تا زمانی که بچه ها رو تختشون بخوابن و تو بغلم نخوابن تکرار میکردم

این کار اوایل اصلا راحت نیست، شاید ساعتها طول بکشه
برای من ساعتها طول کشیده

من این کار رو ۳ روز مداوم انجام دادم تا بچه ها تقریبا عادت کردن

ادامه رو پارت بعدی میذارمم

۷ پاسخ

ممنونم که این توضیحات خوب به ما آموزش میدی ❤️

منتظر ادامه اش هستم🌿

ممنون ادامه بده

خب اونی که عادت داره با شیر میخوابه چی ؟

تو اتاق تخت نوزاد دارن دوتاشون؟یا گهواره اینا؟

با اهنگ لالایی خوابشون نمیبره؟ من هم قصه میگم هم تکون میدم هم لالایی ولی متاسفانه عادت کردا از ۵ ماهگی باید حتما قبلش ۵ دقیقه سینمو مک بزنه تا خواب الود بشه .ساعت خوابشم از ۸.۳۰ اومده ۱۰.. ولی خب ازونور ده بیدار میشه هروقت زودتر بخوابه ۸ پا میشه

چ سختتتت
چ صبریمیخوددد

سوال های مرتبط

مامان توت فرنگی ها🍓🍓 مامان توت فرنگی ها🍓🍓 ۵ ماهگی
*خواب مستقل* پارت ۱
اول برای بعضی از مامانا اینو بگم که خواب مستقل به معنی جدا خوابوندن بچه توی اتاق دیگه نیست
خواب مستقل یعنی بچه مون بدون نیاز ما یا با کمترین کمک ما بخوابه

بچه های من چون کولیک داشتن همیشه بغل بودن و با تکون دادن تو بغل خوابشون میکردیم
چه شب چه روز ساااعتها توی بغل بودن و راه میرفتیم تا شاید ۵ دقه بخوابن
تا میذاشتیم توی تختشون باز بیدار میشدن و خیلی سختتتت بود

من از ۲ ماهگی ک دیگه تقریبا کولیک نداشتن شروع کردم ب اموزش خواب

اولین کاری ک کردم این بود که تفاوت شب و روز رو بهشون اموزش دادم
صبا که از خواب بیدار میشدن میاوردمشون توی هال صدای تی وی همه ی چراغا روشن پرده باز صدای رفت و امد غذا درست کردن همه چی بود کلا بچه ها رو نمیبردم توی اتاق
همونجا شیر میخوردن اگه خسته میشدن میذاشتمشون توی کریر تکون میدادم که بخوابن یا توی بغل یه سر چرت میزدن و باز بیدار میشدن به همین منوال تا عصر

عصر طرفای ۷ دیگه نور خونه رو کم میکردم ، تی وی خاموش، کل خونه آروم، به بچه ها شیر میدادم،بعد تعویض پوشک، بعد داروهاشونو میدادم، کل بدنشونو لوسیون میزدم ماساژ میدادم، ماساژای کولیکی میدادم، و در نهایت میبردم توی اتاق کاملا تاریک لالایی میذاشتم قنداق میکردم و همراه کمکیم بچه ها رو توی بغل تکون میدادیم تا میخوابیدن. ( این یه روتینه که من برای بچه هام اموزش دادم تا بفهمن الان وقت خوابه)
این کارو به مدت یک هفته انجام دادم

مرحله ی بعد رو پارت بعدی میذارم ک زیاد طولانی نشه
مامان توت فرنگی ها🍓🍓 مامان توت فرنگی ها🍓🍓 ۵ ماهگی
مامان امیرطاها مامان امیرطاها ۶ ماهگی
دیروز از ظهر تا شب مهمونی بودیم.
پسر بزرگم که از ظهر بازی میکرد و فوتبال میکرد تا شب. امیرطاها هم هی چرت میزد و بیدار میشد، یکم میخندید و باز دوباره میخوابید. دیگه هربار بیدار میشد بغل یکی میرفت. شب ساعت ۹ که خواستیم بریم خونه هردوتا پسرا توی ماشین خواب بودن.
تا کلید انداختیم توی در و وارد خونه شدیم جفتشون بیدار شدن و شروع کردن به گریه کردن. امیرحسین گریه میکرد و میگفت «حالممممممم بده» و عرق سرد کرده بود و هی سرفه میکرد، هر لحظه نزدیک بود هرآنچه از صبح خورده بالا بیاره، جیغ میزد که مامان باید بیاد پیش من بخوابه. از اون طرف امیرطاها از تهِ حلق گریه میکرد و شیر میخواست تا آروم بشه. رفتم امیرطاها رو بیارم که سه تایی پیش هم بخوابیم دیدم امیرحسین گریه میکنه که «فقط مامان تنها پیشم بخوابه» 🤦🏼‍♀️
خلاصه به هر بدبختی بود امیرحسین ساعت ۱۰ خوابید.
ولی امیرطاها هیچ جوره آروم نمیشد. میذاشتمش زمین گریه میکرد که بغلم کن. بغل میکردم گریه میکرد که شیر میخوام. شیر میدادم گریه میکرد و نمیخورد. عوضش کردم، ماساژش دادم، هرررررررکاری میکردم آروم نمیشد ! اصن توی این ۴ماه اولین بار بود این شکلی میدیدمش. دیگه نمیدونستیم چیکارش کنیم ! شوهرم میگفت «باز فلانی این بچه رو بغل کرد و تنظیمات بچه ریخت بهم»
راست میگه تا حالا یکی دو دفعه این اتفاق افتاده بود که بغل این شخص خاص که میرفت شب تا صبح پدر ما درمیومد ولی بازم نه این شکلی ! خلاصه که ساعت ۱:۳۰ خوابید.
جفتشونم صبح ساعت ۵:۳۰ بیدار بودن و توی سر و کله ما 🤦🏼‍♀️

نمیدونم واقعن ! جوری نبود که بگم خسته شده و گریه میکنه ! شاید واقعن انرژی بعضی از آدما بچه ها رو بهم میریزه 🤦🏼‍♀️