#تجربه زایمان طبیعی دوم:
#قسمت سوم:


شیفت ماما عوض شد مامای جدید زنگ دکتر میزد وضعیتمو گزارش میکرد.منم همینو از اول ازشون میخاستم که اورژانسی سز نکنن هی ازم نوار قلب بگیرن شاید خوب شد.ساعت ۵صبح دیگه نوار قلبم خوب شد😍ماما معاینم کرد ۳سانت بودم و از دکتر اجازه امپول فشار گرفت.ساعت۶ امپول فشار زدن.ساعت ۷اومدن دوزش بیشتر کردن منم دردام شروع شد.از ساعت ۷تا۸ که دکتر اومد،هر ۵دقیقه یه انقباض ۳۰ثانیه ای میگرفت که خفیف بود با تنفس ردش میکردم و نوار قلبم وصل بود که نشون دکتر بدن.ساعت ۸دکتر اومد نوار قلبمو دید گفت خیلی خوبه واینکه توضیح داد چون شب بوده و بچه خواب بوده و حرکت نداشته بیس نوار میومده پایین واسه همین به ماماگفته تاصبح صبرکن که من ممنون خانم دکترم😊🙏.ماما شبی با دست تپ و تپ میزد به شکمم بچه رو به زور بیدارکنه😕دکتر معاینمم کرد ۴سانت بودم و چون تمایل خودمم دید به سرپرستار گف برید توفاز زایمان طبیعی.دیگه من اجازه گرفتم صبحونه بخورم.از نوار قلب ازادشدم تونستم برم دست به آب🥴و خانم اناری مامایی که هوامو داشت برام امپولی زد که دردامو منظم کنه و گفت تا ساعت ۹/۵دیگه حق نداری بری توتخت ورزشم داد منم که ارزوم براورده شده بود باخوشحالی حرفش گوش کردم ۴۵دق ورزش کردم.

۵ پاسخ

دکترت کی بود عزیزم ؟

ماما خود بیمارستان بهت ورزش داد یا ماما همراه داشتی؟
یعنی دائم کنارت بود؟

من میترسم ماماها منو بذارن و برن دنبال کار خودشون🥺

وای الحمدالله بخیر گذشت

قدم نورسیده مبارک باشه

خیلی زیاد بود دردش؟ یا نه؟ قابل تحمله؟ مثل چی میمونه دردش

سوال های مرتبط

مامان آریا مامان آریا ۳ ماهگی
مامان ❤️حسنا و حلما❤️ مامان ❤️حسنا و حلما❤️ ۱ ماهگی
من روز جمعه بود 30خرداد خونه مادرم بودم که هرکاری کردم بچم تکون نمی‌خورد گفتم چیزی نیست شاید چون بچه بزرگم بغل میکنم اونم خستس و خوابیده گذشت تا فردا شبش که بازم هرچی استراحت و خوراکی خوردم بازم تکون نخورد دیگه ساعت 8شب شوهرم از سر کار اومد و بهش گفتم منو برسون بیمارستان بچه تکون نمیخوره باید برم صدا قلبشو گوش کنم رفتم بیمارستان و دیدم بیمارستان شلوغه بعد از یکساعت که جا نداشتن یه تخت رو خالی کردن و ازم نوار قلب گرفتن چون قبلش با پرستار بحثم شده بود سر اینکه می‌گفت برو جای دیگه ما جا نداریم اونم لج کرد و اومد ازم آزمایش بگیره زد رگ دستمو پاره کرد و خون ریزی رگم بند نمیومد حالم بد بود استرس دخترمو داشتم چون بهشم گفته بودم نمی‌خوام بستری بشم فقط نوار قلب بگیر برم موقع زایمانم نیست به دکتر اورژانسی گفتم آزمایش نمی‌خوام فقط برای کاهش حرکت اومدم قبول نمی‌کرد تا خود دکتر اورژانس بهش زنگ زد و گفت سر همینا باهام لج کرد و رگ دستمو پاره کرد بعداز اون اومدم روی تخت دراز کشیدم برای نوار قلب لعنتی کش های نوار قلب خیلی محکم بسته بود رو شکمم و سفت میکشید انگار که میخواست با اون کشا خفم کنه وقتی کش هارو بست یه صدای قلوپ قلوپ تو شکمم حس کردم گفتم شاید بچه باشه بعداز نیم ساعت گفت بلند شو نوار قلب بچت خوب نیست برو رو تخت روبه رویی با اون دستگاه نوار قلب بگیرم به محض بلند شدنم یه آبی ازم شروع کرد به ریختن منم بین اون همه جمعیت خانم که دراز کشیدن برای نوار قلب کلی خجالت کشیدم همش هی معذرت خواهی میکردم که ببخشید من دست خودم نیست ادرارم ریخته چکار کنم نمیتونم تکون بخورم اونم بیشعور بهم می‌خندید چون اولین بار بود که حس ریختن کیسه ابو داشتم
مامان هامین 👶💙 مامان هامین 👶💙 ۲ ماهگی
سلام مامانهای عزیز منم اومدم از تجربه زایمانم براتون بگم🥰


*پارت اول*


زایمان من سزارین بود، تاریخ قطعی که دکترم بهم داده بود ۱۷ خرداد بود که ۳۷ و ۶ روز میشدم.

هفته اخر که برای ویزیت آخر رفته بودم گفت نوار قلب بچه زیاد خوب نیست و حرکتشم کمتر شده بود خلاصه بهم گفت باید این هفته بازم نوار قلب بدم..

نوار قلب بعدی رو دعا دعا کردم که خوب باشه چون نمیخواستم زودتر بدنیا بیاد و خدای نکرده مشکلی داشته باشه..

خلاصه نوار قلب بعدی رو که دادم دیگه دکتر گفت نباید زیاد بمونه پس‌فردا بهت وقت عمل و نامه میدم صبح برو بیمارستان...🥲🥲
منم استرس یهو گرفتم چون امادگیشو نداشتم زودتر بشه اومدم خونه سریع وسایل هارو گذاشتم دم دست که چیزی شد سریع بریم بیمارستان...
اون تاریخی که بهم وقت زایمان داد ۳۷ و ۳ روز میشدم..

خیلی حس و حال عجیبی داشتیم هممون
مامانم بیشتر از من استرس داشت ولی به روی خودش نمیاورد😅
از بیمارستان هم هی تند تند زنگ میزدن که بهم روز و ساعت زایمانو یادآوری کنن منم هی استرسم بیشتر میشد🥴🥺
مامان آریا مامان آریا ۳ ماهگی
پارت دوم
دکتر و ماما مریضاشون رو ول کردن وزنگ امبولانس بیمارستان زدن و دکتر یه سری توصیه ها به ماما کرد و نوار قلبا رو داد دستش و کلی منو دلداری داد که چیزی نیس فقط میخایم بری تو زایشگاه اونجا هم یه نوار دیگه بگیری.آخه ترس من از این بود که درمانگاه و زایشگاه که من چن بار پیاده مسیرشون رو رفتم شاید 1دقه طول میکشید هزار تا فکر پیش خودم گردم که اخه چی شده.نا گفته نماند شب قبلش هم احساس میکردم حرکت بچم کم بود انگار یه آشوب و دلهره ای تو دلم پیچیده بود ولی خیلی بهش اهمیت ندادم.دکتر ما رو راهی کرد و با ماما رفتیم پایین و سوار آمبولانس شدیم رسیدیم دم در زایشگاه و رفتیم تو و پرونده منو ماما داد به پذیرش زایشگاه و یه سری توضیح هم با اصطلاحات پزشکی خودشون بهش داد و رفت منم که گریه ولم نمیکرد از یه طرفم مامانم همراهم بود میخاستم اونم نفهمه که من گریه میکنم .کاغذ داد به مامانم و گفت برو حسابداری مامانم رفت و اومد شروع کردن به نپار قلب گرفتن.چون قلبش هم نوار قلب گرفته بودم با صدای منظم کار کردنش آشنا بودم ولی این نوار قلبه هم منظم کار نمیکرد.معاینه هم‌ کردن گفتن یه سانت بیشتر نیس گفتن باید بری تو بخش بستری بشی.باید همسرت باشه امضا کنه گفتم نیس فقط مامانم و داداشم همرام هستن گفت خوبه داداشت چون مردونه باید امضا کنه.زنگ داداشم زدم اومد و امضا کرد./اینو هم نگفتم شب قبل بیام انگار بهم الهام شده بود که وسایلات رو هم فردا همراه خودت ببر منم همرا برداشتم گذاشتم تو ماشین داداشم گفتم شاید لازم شد/منو بردن بخش اونجا شروع کردن به گرفتن نوار قلب
مامان فنچ🧸🍓 مامان فنچ🧸🍓 روزهای ابتدایی تولد
جربه زایمان
پارت ۷
این وسط مسطا هم مدام میومدن ازم نوار قلب بگیرن و واقعا سخت ترین کار دنیا بود برام. این وسط یک چیزی که حرصم میداد این
ماما اوسکول بود بهم میگفت اگه خسته شدی از نوار قلب میتونی وسطش در بیاری منم با کمال میل قبول میکردم و درمیاوردم اما بعدش که میومد دو ساعت غرر میزد ک‌من یک نوار قلب درست حسابی از تو ندارم همکاری نمیکنی خانومم😑
منم با مظلومی میگفتم خودت گفتی خسته شدی دربیار منم خسته شدم و سرویس لازم بودم
گذشت گذشت دیگه دردام رو به وحشتانکککک شدن بود نه می‌تونستم سرپا بمونم نه می‌تونستم دراز بکشم از یک ورم اومدن ساعت۴نیم ۵ بهم نوار قلب وصل کردن کلی اولتیماتوم دادن که تکون نخورم دیگه واقعا دردام زیاد بود پاهام شدید تیر میکشید حس میکردم استخونام دارن میشکنن
اینجا بود که یاد. حرف ی مامان تو گهواره افتادم که می‌گفت موقعی که دردات شدیدتر شد سعی کن زور بزنی اینطوری روند زایمانت سریع تر میشه منم از یجایی به بعد دیگه سعی کردم زور بزنم موقع انقباضات بجای سفت کردن خودم
ادامه 👇🏻