ميشه بگين من حساس شدم يا حق دارم ناراحت باشم؟

من بيست روزي ميشه أسباب كشي كردم هيچكدوم از خانواده شوهرم نيومدن كمك با اينكه وضعيت منو ميدونستن مادرشوهرم زنگ زد به زنداييات بگو بيان كمكت خودشو و دختراش انگار بيل به كمرشون خورده كلا مادرشوهرم فهميد خونه خريديم ناراحت شد انگار به جاي خوشحال شدن
بعديش اينه ك تو ان تي جنسيت به من گفتن پسر ب مادرشوهر ك گفتم هي ميگفت ن دختره فلانه تا سونو انومالي ك جنسيت صد درصد شد بهش گفتم پسر تا الان نگفته پسرت خوبه فقط ميگه كوچولو نميدونم بقيه مادرشوهرا دنبال اينن بچه پسر باشه اين چرا برعكسه
و مورد آخر اينكه من پس فردا زايمان ميكنم الان زنگ زده من فردا دارم ميرم خونه دخترم( يه شهر ديگه اس) اگه كاري داشتي بگو بيام ميدونه مامانم كارمند به زور ده روز مرخصي تونسته بگيره شما خانواده همسرتون پست در زايشگاه نيومدن؟ من خواهر و برادر ندارم يعني پشت در جز مامان و بابا و شوهرم هيچكس نيس منتظرمون باشه 🥲 نميدونم من خيلي حساس شدم يا طبيعيه نبايد توقع داشت

۳۱ پاسخ

عزیزم از خانواده شوهر هیچوقت توقع نداشته باش بدی نرسونن خوبی کردن پیشکششون .

عزیزم زیاد حساسیت به خرج نده خانواده شوهر نباشن راحت‌تری

نه بابا مادرشوهر من عین مهمان اومد و رفت ،من مادرمم نیومد بیمارستان حتی؟الانم کسی رو ندارم بیاد پیشم

اصلا توقع نداشته باش ازشون همچین آدمایی باید دوری کرد
مهم اینه شوهرت و مادر و پدرت هستن

خیلی حساسی منکه آر خدامه کاری به کارم نداشته باشن

بنظرم نباید اصلا از خانواده همسر توقع داشت چون فقط خودت اذیت میشی

اتفاقا بهتر که نیاد
بعد زایمان اینقدر درگیر خودتو بچه میشی که اعصاب رفتار و حرف بقیه رو نداری
ولشون کن
خودتم یه جوری نشون بده که انگار حالت خوبه و نیازی به اونا نداری

وای بهتر که نیان همچین خانواده ای شوهرت باید ناراحت باشه که خانوادش اهنیت ندادن ، تو که خانوادت پیشت هستن راحت و با آرامش زایمان میکنی همه اتیشا از گور خواهر شوهرا هست که گفته دارم میرم اونجا نمیمیری حالا نری اونجا بری پیش نوه ات چه قدر بعضی ادما عقده ای هستن

من سر بچه اولم فقد خواهرم و شوهرم و مامانم اومدن زایشگا تا مرخص شدم هم کسی نیومد گله ای هم ندارم برام مهم نیست.کلا مادر شوهر ها معمولا همینن دیگ

ناراحت شدنت طبیعیه
حق داری
ولی میخوام بهت بگم تقریبا اکثر مادرشوهرا همینن
من رفتم اتاق عمل سرکلاژ کردم هیچکدومشون نیومدن دیدنم.
۴ سال پیش پسرمو ۲۰ هفته از دست دادم
هیچکدوم بیمارستان نیومدن
بعد یک هفته مامان و باباش اومدن خونمون و تمام

بعضیا بی معرفتن
کاری نمیشه کرد

باید بیاد وظیفشه،نوشه،ولی اهمیت نده،توقعت ازش صفر کن تا رفتاراش ناراحتت نکنه،

نه عزیزم از منم همینجورن خونه تکونی کردم که برا زایمانم تمیز باشم هیچکدوم کمکم نیومدن خودم با این وضعم کارامو کردم مامانمم اومد کمکم همه همینجورم خیلی غصه نخور

میدونم سخته اما به اینجور افراد باید بی محلی کنی تا خودشون بیان سمتت ..اصلا برات مهم نباش تا خدارو داری به کسی نیازی نداری اونا در اصل به پسرشون بی احترامی میکنن !!!

اگه میخوای اذیت نشی از هیچ کس به جز شوهرت انتظار نداشته باش عزیزم
هرکس اومد دم معرفتش گرم هرکسم نیومد فدای سر خودتو بچت
حالا تو هی بشین غصه بخور فایده ای داره مگه؟! مادرشوهره دیگه دخترش نیستی ک دلش بسوزه،
منم مادر شوهرم شهرستانه عمل قلب کرده بیادم نمیتونه کاری کنه مامانم کارمنده نهایت ده روز بتونه بیاد
اول آخرش خودم میمونمو شوهرم

خانواده شوهر منم همینقدر بی عرضه هستن….
بیخیال برات مهم نباشه توهم محلشون نده

در مورد اسباب کشی که اگر مثل مادرشوهر من قراره بیاد فقط دستور بده و اعصاب خوردی راه بندازه که همون بهتر که نیومده. منم یک هفته مونده به زایمان اسباب کشی دارم از همین الان به شوهرم گفتم کارگر بگیر لازم نیست مامان و بابات بیان. چون به جز جنگ اعصاب راه انداختن کاری نمیکنند.
در مورد زایمان هم از خدامه که مادر شوهرم نباشه. چون اصلاً مطمئن نیستم که خیر و صلاح بچه را میخاد یا از خداشه که اتفاقی واسش بیوفته.
هرچی از این قوم خودپرست و ظالم دورتر باشیم آرامش بیشتری داریم.

اگه همیشه همینن خوشحال باش کاری بهت ندارن راحت و آسوده و مطمئن باش شوهرت خوش این چیزا میبینه و یادش میمونه. اگه کسی نتونست بیاد پیشت کمکی بگیر حرص و جوشم نخور.
نگاه کن به کسایی که مادرشوهرشون تو همه چیز زندگیشون دخالت می کنن واسه یه اسم بچه خون به دل عروسشون می کنن اون وقت خداروشکر کن که نمیان

من ک خواهر خودم نیومد بیمارستان پشت در زایشگاه، مث غریبه ها ساعت ملاقات اومد و رف، خدا خیر بده خواهر شوهرم و، از لحظه اول بیمارستان کنارم بود جمم کرد تا بچم 12 روزه شد رف خونش، مامان خدا بیامرزمم ک مریض بود نمتونس بیاد جا من، چون افتاده بود و رو تخت بود و احتیاج ب مراقبت داشت
مادر شوهرمم از روز دوم اومد جام تا ده روزگی بچم، برادر شوهرام جاریام خواهر شوهرای دیگم همه اومدن، ولی ی نفر هم از طرف من نیومد خونم

عزيزم طبيعيه بابا بيخيال منم اسباب كشي كردم فقط خودم بودم وشوهرم هيچكي كمكمون نكرد يه دختر خواهرشوهرم بود كه اونم مامانش زنگ زد كه من دخترمو نفرستادن براي اسباب كشي منم خيلي ناراحت شدم

خانواده شوهر من که اصلا تو این نه ماه نیومدن و‌زنگی نزدن منم نرفتم نه زنگی زدم شوهرم میره تنها وقتی که پول نداشته باشن از جیب پسرشون میگیرن حالی میپرسن کل خانواده شوهر همینه من که از خدامه نیان نه تو بیمارستان نه خونه منو شوهرم باشیم کافیه منم خواهر ندارم خدارو که داریم خواهرم🥺

وایی من مادرشوهرم سر بچه اولم بیمارستان همرام اومد تا ی ماه پیشم میخابید چون مامانم نمیتونست بیاد تازه الانم هروقت میرم اونجا پسرم دستشویی کرده باشه میبره پاشو میشورهه

بعدم جرا باید کسی بیاد پشت درمنتظرت باشه
شوهرتم‌بره کاراشو انحام‌بده ک بیاد دیگ پشت در چ‌کادی ازدستشون برمیاد
بنظرم ی کمی‌توقعتو کم‌کن حساسیتت کم‌میشه

از ادم‌شوهرا هیچ توقعی نداشته باش
منم‌ی زنگم‌نمیزنن
جابجاییمم اصلا برو خودشون نیاوردن

همه جام‌میگ دختر میخواسیم دیگ‌مجبوریم پسرمونو دوس داشته باشیم
من‌میگم‌کاش هیجی‌نمیگف 😐

مادرشوهرمن اگه زنده بود حتی نمیذاشت تا چندین ماه دس به سیاه وسفید بزنم،خوبارو خدا زود. میبره،سه ماه اول بارداریم زنده بود کل سه ماه نذاشت من اجاق گازم رو روشن کنم،خدابیامرزت ایقد که من ازش راضی بودم

من هی میگم نیاید به مامانم و مادرشوهرم میگم بابا خسته میشید بذارید دنیا اومد بعد از لحظه بستری من برا شما الکی میخواد معطلی شه 😂شوهرمم میبرم داخل با خودم .منم تک فرزندم

خواهر دلت خوشه 😂اینا قوم الضالمینن ولی به نظر من به یه ورتم نگیر کون لق مادر شوهر و خانواده شوهر و اصلا خود شوهر
من که زاییدم زحمت ندادن بیان بچه رو ببینن خودمونم که رفتیم گفتن چی بود حالا واجب بود بیاریش در ضمن برا خونه هم که مبارکتون باشه انشاالله با دل خوش توش زندگی کنید ما هم خونه ساختیم شوهرم کار میکرد من دیگه دنبال کارهای خونهبودم صفر تا صد توی دوران بارداری حالا که داره به اخر میرسه پرسیدن چرا نمیرید توشون کفتم وسیله برقی نداریم مادر شوهرم گفته شوهرت خونه رو درست کرد تو هم وسیله برقی بگیر انگار من رییس بانکم یکی نیس بگه زن حسابی منم کنار پسرتم خو اگه اون الان نداره خو منم ندارم مگه میشه من داشته باشم🙄😂

اول ک خدارو داری عزیزم بعدشم همون سه نفر خودشون ی طایفه هستن مهمترین ادمازندگیت هستن، من پدرو مادرم فوت کردن ولی شوهرم ک دارم انگار کل دنیا پشتم هستن ولی پدرومادر و خانوادش برای زایمانم میاین اصلا برات مهم نباشه ک کی میاد کی نمیاد فکر خودتو درگیر چیزای الکی نکن

از اینجور آدما توقع نداشته باش بهتر که دور باشن مهمترین فرد روز زایمانت همسرته

توزندگی سعی کن ازهیچ کس توقع نداشته باشی. اینجوری خودت تو ارامشی کلا زندگی رو به ... بگیر. من ازوقتی اینکارو کردم خییییلی اعصابم راحته

منکه لشکر کشی میکنم مادرم. مادر شوهرم. بابام. زن عمو همرو میبرم فقط شوهر نبوده که اینو که باردارم میخوام شوهرمم ببرم اما من خودم دوست ندارم مامانم بیاد آخه استرس میگیره این‌باره شاید عمه بیاد باهام

ولی به عرض همسرت برسون که مامانش راضی نیست یخاطر نوش تا بیمارستان بیاد

سوال های مرتبط

مامان 🩷MAHLIN🧿 مامان 🩷MAHLIN🧿 ۳ ماهگی
خانوما من ک خودتون میدونید بارداریم چطور گذشت شوهرم چطور باهام رفتار کرد گریه کردم بیشتر وقتا فک میکردم بعد اینکه زایمان کنم دیگ کلا عوض میشه و منو خیلی دوست میداره چون زایمان خیلی دردناک و وحشتناکه ولی ولی همه چی برعکس شد شوهرم با اینکه من زایمان خیلی خیلی سختی داشتم ی بار هم چه تو بیمارستان روبرو چه تو گوشی با پیام یا زنگ حالمو نپرسید من بهش گفتم ک مردم زنده شدم گفت باش تموم شد تموم شد بعد زایمانم هم مادرش چند بار منو به گریه انداخت الآنم گ خونه خودم هستم مادرشوهرم ازم مراقبت می‌کنه ولی بخاطر نوه اش نه بخاطر من ک بخورم شیر داشته باشم بچمو سیر کنم وگرنه از من هم مراقبت نمی‌کرد الان میگین مامانت چرا نمیاد مامانم دوره و دو سه بار فقط تونست بیاد ولی واقعا الان ۱۲ روزه انگار اینجا تو زندان هستم و زیر فشار روحی هستم چندین بار منو به گریه انداخت همش ناراحت افسرده هستم شوهرمم شهرستان دانشگاهه یعنی صبح تا شب هم اینو دخترش پیشم میمونن یعنی الان تو ی وضعیتی هستم ک دارم میمیرم
مامان 🩷MAHLIN🧿 مامان 🩷MAHLIN🧿 ۳ ماهگی
مامان شاهان شایان مامان شاهان شایان ۱ سالگی
من رفتم خیاطی شوهرم رفت کارگری ک واسه خودمون وسایل بخریم کم کم داشتیم پیشرف میکردیم ک من افسردگی گرفتم همش خود زنی میکردم دارو مصرف میکردم شوهرم دید حالم خرابه گفت نرو سرکار ک من حامله شدم بعدش ک حامله شدم خیلی روزا گذشت ک به خودم برگردم ک عاشق یه مردی شدم ک به هم دیگه رسیدن غیر ممکن بود بود
ک من خواستم زایمان کنم منو بستری کردم ک فهمیدم شوهرم داره با یکی دیگه بهم خیانت میکنه ک من از هفته زایمانم کم بود ک منو مرخص کردن من اومدم خونه شبش شوهرم با اینکه میدونست بدنم درد میکنه رقت با زنه خوابید حال مستیش اومد خونه من دعوا انداختم این چه وضعشه ک گفت تورا نمیخوام ک من درد زایمان گرفتم منو بردن بیمارستان ک زایمان کنم منو بردن زایشگاه پسره رفت دنبال دختره بعد ۴ ساعت ک زایمان کردم اومد پیشم حتی بچه رو هم بغل نکرد منو منتقل کردن بخش ک دیدم شوهرم میاد با ۱۰ تا کاغد دستمالی گفتم اینا چیه گفت لازمت میشه نه گلی نه شیرینی نه خوراکی ک گفتم باشه آبروم رفت جلوی همه همچنان بین ما سرد بود ک وقتی ترخیص شدم ماه ها گذشت ک بهش گفتم میخوام بچمو بردارم برم خونه پدرم ازت طلاق میگیرم اونم گفت چرا گفتم نه محبت میکنی نه چیزی فقط خیانت میکنی من دیگه نمیتونم بکشم ک گفت یه فرصت بده جبران میکنم ک خواستیم بازم بچه دار بشیم ک شدیم الان پسر اولم ۱۸ ماهشه بچه تو شکمم ۲ هفته دیگه به دنیا میاد ۹ ماهه هست ک من حاملم ۴ سال هست ک از پدر و مادرش جدا شدیم تو ۹ ماه زندگی رو تجربه کردیم ۴ ساله همش بینمون سرد بود


اینم داستان زندگی من