۲۹ پاسخ

خیرشو ببینی،خوشبختیش و ببینی وعاقیت بخیریشو
تولدشم خیییلی مبارکه😘🤗🍰🍫🍬🎂🎊🎉🎈

هزیته بادکنک ایناش چقد شد

انشالله هچوقت توزندگیش اشک توچشاش نباشه اگرم بود از سر شوق وخوشبختی باشه

انشالله صدای دل کوچولومون با خواسته های قلبیش یکی باش تولدت خانم کوچولو مبارک

تولدش مبارک عزیزم انشالله عاقبت بخیر بشن در پناه خدا باشه❤️🌸😘🥳🌼

عزززیززم تولدش مبارک خدا بچه های گلتون روحفظ کنه🥰

الهی بالا بالاها ببینیش
انشالله موفقیتاشو کنار هم جشن بگیرین
آرزوهای دختر کوچولوی قشنگت براش خاطره شن انشالله 😍

تولدش مبارک عزیزم🥰🥰🥰

خوشبخت بشی عزیزم

بقول برادرشوهرم انشالله موفقیت هاش رو جشن بگیری

ایشاالله تا اخر عمرش دیگه رنگ بیمارستان مریضی نبینه
تولدش پرتکرار

تولدش کلی مبارک باشه عزیزم

الهی همیشه کنار شما و خونواده‌ی عزیزش تا آخر عمرش از ته دلش بخنده و حالتون همیشه خوب باشه تولدش مبارک خانوم مهندس بشه الهی 😘💙

خدا حافظ تمام بچه ها باشه همینطور لاوین شما

تولدت مبارک ،انشاالله خوشبختی وموفقیتش ببینی.
منم همین حس به دخترم دارم دوروز پیش تولدش بود

ان شالله در تمام مراحل زندگیش سلامت و موفق باشه .

گلم پیام هاتو خوندم ناراحتم شدم دلم گرفت خدا رحمت کنه مامانتو خیلی سخته از دست دادن عزیزان بخصوص مادر
همیشه میگم خدایا قراره مامانم چیزیش بشه اول جون من بگیر تا من نبینم ها ارزومه
تولد دختر گلمون هم مبارکه انشالله همیشه دراوج بدرخشد و۱۲۰۰ ساله درکنار خانواده

تولدت مبارک لاوین خانوم عاقبت بخیری ب جایی برسی ک همه ایستاده برات کف بزنن و لبخند رو لب داشته باشی تولدت هزارن بار مبارک باشه❤️

عزیزم تم شو اجاره کردی با عدد ۳

انشاءالله همیشه خوشبخت باشه

الهی ب حق همون امام حسینی ک یبار برام معجز کرد یبار دیگه هم بکنه بهم به دخمل بده

چ دخمل نازی چ لباسی چ کیکی ایششالا عاقبت بخیر شه

انشاالله عاقبت بخیری هردوتاشون رو ببینی.

منم دخترمو ی جور دیگ دوست دارم

تولدت مبارک فرشته کوچولو
الهی همیشه شاد و سالم باشید 👩🏻‍🤝‍👨🏽🌹

انشالله تنش سلامت و بختش سفید باشه

الهی خدا بهترینا رو براش رقم بزنه
سایه پدر مادر ۱۲۰ سال بالا سرش باشه😘

ای جان تولدت مبارک دختر قشنگ😍 ان شاءالله جشن مدرسه و دانشگاهش، شاد و سلامت باشین کنار هم

ایشالاه این خوشگل خانم خوشبخت بشه وبهترین موفقیتا نصیبش😍

سوال های مرتبط

مامان لاوین مامان لاوین ۳ سالگی
خلاصه روز ششم دخترم رو انتقال دادن به بخش و اون روز من زنگ زدم به همسرم ولی گریه امون نمی‌داد بگم چی شده اگه بگم اون هفته من سر جمع ده ساعت نخوابیده بودم دروغ نگفتم بخیه هام به شدت درد میکردن ولی برام مهم نبود یه روز هم تو بخش موند و بالاخره ترخیص شد اومد خونه اون شب کیک گرفتیم و یه جشن کوچیک با اونایی که اون مدت تنهامون نذاشتن مخصوصا خواهرزادم که تا آخر عمرم خوبی هاش و همدلیش یادم نمیره.........من همیشه فک میکردم غم مادرم سنگین ترین غم عمرم بود طوری که چهار سال شب و روز براش گریه کردم در اتاق رو میبستم شالشو بغل میکردم تا وقتی که نفسم بره گریه میکردم یا تو دوران حاملگیم تا شب زلیمانم براش گریه کردم ولی وقتی دخترم اونجوری شد فهمیدم غم فرزند فراتر از غم مادره من داشتم زنده زنده میمردم شاید برای من انقد سخت گذشت شاید یکی تو شرایط من اگاهیش از من بیشتر باشه و انقد وضعیت براش سخت نباشه ولی من اون یه هفته برام عذاب اورترین روزای عمرم بود و به این نتیجه رسیدم هیچ کار خدا بی حکمت نیست این اتفاق باعث شد کمتر برای مادرم بی تابی کنم یه جورایی باهاش کنار اومدم از وقتی دخترم دنیا اومد کمتر براش گریه میکنم در طول کلا به یادشم گاهی گریه میکنم ولی می‌سازم من دخترم معجزه ی زندگیم شد گاهی بغلش میکنم بهش میگم ننم (مادرم)
مامان پرهام مامان پرهام ۳ سالگی
مامان لاوین مامان لاوین ۳ سالگی
درست سه سال پیش همچین شبی با استرس زیاد شب رو صب کردم حدودا ده روزی بود که هرشب ان اس تی میدادم و ضربان قلب جنین تند بود و علتش نامشخص دکتر صبر زیاد رو جایز ندونست و ۳۷ هفته و پنج روز من سزارین شدم اماااااا امان از اون روز شب قبلش به انتخاب خودم رفتیم گل گرفتیم و شیرینی که بعد زایمان همسرم بیاره ولی ظهر که زایمان کردم دخترم رو بدون اینکه ببینمش انتقال دادن یه جای دیگه من اومدم بخش تخت کنارم خالی موند همه ی مامانا به بچه هاشون شیر دادن و من خیره به دیوار موندم نه حرف زدم نه از دردم ناله کردم نه چیزی فقط زل زدم عصری دخترم اعزام شد اردبیل با آمبولانس همسرم برد دخترم رو بستری کرد و اومد💔اون شب پلک رو هم نذاشتم هزار جور فکر تو سرم بود بچه ای که فقط عکسش رو تو گوشی خواهرم دیده بودم تمام دنیایم رو با خودش برده بود حس میکردم اگه خدای نکرده اتفاقی بیفته نمیتونم دووم بیارم فرداش به اصرار خودم دکترم ترخیصم کردم خیلی درد بدی داشتم مخصوصا زیر قفسه ی سینم ولی درد قلبم شدیدتر بود اما اصلا سعی میکردم بروز ندم چون به شدت درونگرام ولی تا یکی حالمو می‌پرسید یا حرفی میزد ناخودآگاه اشکام سرازیر میشد قبلش فک میکردم تو زایمان اولم مامانم بود رفتم خونش چهل روز استراحت کردم الان که مامان ندارم و میرم خونه ی خودم چه غمگین میشه برام ولی وقتی بدون بچه ترخیص شدم غم مادرم یادم رفت من تنهایی وارد خونه ای شدم که شب قبلش برای دخترم هم جا انداخته بودم که آوردم بزارم سرجاش💔
مامان امیررضا مامان امیررضا ۳ سالگی