۷ پاسخ

وای خاک تو سر بی‌شعورش کنن، واقعا درست گفتن که مدرک و تحصیلات شعور نمیاره

این دیگه از بی شخصیتیه خودشه دکتر وپرستار باید محرم بیمار باشن وبه هیچ وجه حق ندارن برن همچین چیزی بگن راحت میشه ازشون شکایت کرد

من جای تو باشم میرفتم پیش همون همکاراش با گوه مساویش میکردم

انگار خودشون ندارن یا مال اونا با بقیه. چ فرقی میکنه اصلا چجوری روش میشه بره راجبش حرف بزنه

بیخیال
مگه چی شده
اتفاقه واسه هرکسی میفته
مگه دست خودت بوده
یا کار بدی کردی
ولش‌کن
اما اگه‌ دیدی خیلی اذیتی شمارشو گیر بیار بهش بگو دلم‌نمیخاد ب کسی بگی اون قضایا رو

بزنه
برات مهم باشه دیگه زایمان کردن همینه
چیزیه ک برا همه هست

بدرک طبیعیه دیگه زایمان همینه

سوال های مرتبط

مامان گیسو مامان گیسو ۹ ماهگی
مامانا بیاین از خاطرات زایمان بگیم
من از اول بارداری همش میگفتم زایمان طبیعی دیگه خیلی هم شوق داشتم برا زایمان طبیعی اصلا نمیترسیدم روز روز شد رسیدم ۳۴ هفته ترس افتاد تو جونم از ی صبح تا عصر گربه میکردم میگفتم من زایمان طبیعی نمیخام میخام برم سزارین
دیگه شوهرم نا احت شد گربه میکنم آدرس ی دکتر پیدا کرد رفتم پیشش گفت کارم کردم و اوکی شد روز چهار شنبه رفتم‌پیش دکتر گفت جمعه بیا برا عمل
من شب پنج شنبه رفتم عروسی که جمعه صلح برم عمل دکتر پیام داد عملت افتاده برا جمعه باز جمعه شبم رفتم عروسی کلی رقص کردم و ۴ صبح اومدیم خونه ۶ صبح رفتیم بیمارستان و ۹ رفتم اتاق عمل بی حس شدم خیلی ار اتاق عمل می‌ترسیم ولی قشنگ ترین حس دنیا بود برای ی زندگی جدید دیگهخاهر بزرگترم همرام بود وقتی خاستم برم تک اتاق عمل شوه م و خاهرم گریه کردن منم گربه کردم
دیگه رفتم عمل شدم و تو اتاق عمل نی نیم آوردن پیشم
بعد دیگه شوهرم تو آسانسور نی نی رو دیده بود و ازش عکس گرفته بود برا همه فرستاده بود این بود داستان ما شما هم بگین
مامان Delarose🎀🫧 مامان Delarose🎀🫧 ۱۳ ماهگی
مامانا شما از روازای اول زایمانتون خاطره خوب دارید یا بد 🤕!!!
من خودم روز زایمانم خیلی قشنگ بود خیلی حس خوبی بود برام
جوری ک دوسدارم هر روز تجربش کنم حسی قشنگتر از اون لحظه من تو زندگیم ندیدم و همیشه دلتنگ اون روز هسم 🫧🤍
ولی….. فردای اون روزی ک اومدم خونه..
امان از آدمایی ک هیچ درکی هیچ فهمی هیچ شعوری ندارن…
یادمه وقتی اومدم خونه اطرافیان ک عیادت میومدن از دخترم ایراد میگرفتن ک وای چرا بچه اینقد ریز و لاغره وای تیره پوستش
برای منی ک اولین باااره مادر شدم اولین تجربه زندگیمو خراب کردن قشنگترین حس مادرانمو ازم گرفتن منی ک شب و روزم شده بود گریه بعد از رفتنشون حتی دلم نمیخواس ب بچم نگاه کنم
یادمه یکی از آشنای شوهرم ک مثلا تحصیل کرده بود میگف
وای نگاه کن چرا اینقد درازه ،پاهاش دختر بچه بزرگ بشه سایز کفش براش چی
بعد این حرف دیگ بغضمو جلوی مامانم شکوندم زدم زیر گریه ب هق هق اوفتادم مامانم همینجوری با من گریه میکرد میگف نمیبخشم این آدم و ک اینجوری دل بچمو شکوند ک اولین بااره مادر شده
من تا اونجا رسیدم ک ب مامانم میگفتم ب شوهرم میگفتم بچه رو از خونم ببرین من نمیخوامش دیگ 🥲
مامان امیر رضا👼🏻🍼 مامان امیر رضا👼🏻🍼 ۱۲ ماهگی
امشب الهی ک بمیرم واسه ای حالم🥲💔

اخرین باری ک پسرم بستری شده بود زمانی بود ک بدنیا اومده بود زود ب دنیا اومد و ب مدت ۷ روز بستری شد چون ریه هاش مشکل داشت
و تو این نه ماه تنها مشکلش سرماخوردگی بود ک تقریبا هر ب دوماه درگیرش میشد
دیشب بردیمش دکتر ی سیتریزین دادو یدونه اسپرع بینی
امشب خیلی بی قراری کرد خیلی و در کمال ناباروری شوهرم گفت ببریمش دکتر نمیتونس نفس بکشه همش بهونه می‌گرفت
شوهرم کلا زیاد اهل دکتر نيست.
ساعت دو شب حرکت کردیم سمت بیمارستان اول گفتن همچیش خوبه چون نه تب داشت نه هیچی بعدش ک علائمش و گفتیم گفت برید رادیولوژی عکس از سینش بگیرید وقتی دکتر عکسو دیده بود
گفت س روز بايد بستری بشه عفونت کرده ریه هاش
و قلب من از جا کنده شد💔
دردناک ترش اونجاست ک امروز همسایه مادر شوهرم و خاله شوهرم دیدنش بعد چند وقت
و کلا خونه مادرشوهرم بودم
حالا شوهرم اومده تو بیمارستان داره با من دعوا میکنه🫠
آخه الان خودم دارم از غصه دق میکنم چرا باید بیاد بگه ک من مقصرم😔
لطفا برای پسرم آیت الکرسی یا صلوات بخونید🫠