۴ پاسخ

دقیقا خواهر شوهر بزرگ منم اینجوریه مجرده و. سنش زیاده فکر نمیکنه هرچی میاد تودهنش میگه من سه قلو دارم خداشاهده یه چیزی بهت بگم باورت نمیشه امروز رفته بودیم خونع شون میگه من انقدر دلم برا این بچه تنگ میشه. من این یکیو از همه بیشتر دوست دارم قشنگ تو روم میگه هربار یادش میوفتم میگم خدا بگم چی به سرت بیاد فائزه که اینو بهم ندادی. خداشاهده دهنم باز مونده بود

چیزی نداره ک ..میگفتی اتفاقا هر روز یعالمه ادم یجا میبینه تو گردشش..منم میدونین بچه رو تو جمع خانوادگی نمیبرم شمارو نه که نمیشناسه واس همین نمیاد

هر کس ی طرز فکری دارع...بنظرم زیادی حساسی

مثلا من پیش خودم میگم راجع به ظاهر بقیه نظر دادن زشته طرف خودشو تو اینه میبینه یا از یه اخلاق طرف ادم بدش میاد باید بگذره ازش همه قرار نیست یه طرز تفکر داشته باشن
ولی هرچی شعور به خرج بدی یه سری آدما هیچ بویی از انسانیت نبردن

سوال های مرتبط

مامان آرین مامان آرین ۱۷ ماهگی
مامانهای عزیز لطفا هر کس می‌دونه منو راهنمایی کنه چون خودم خیلی شکه شدم... امروز شوهرم بعد از ظهر خوابید منم پسرمو برداشتم بردم تو سالن و در اتاق خواب را بستم که صدا شوهرمو اذیت نکنه و بخوابه.. تو این مدت هم کارهامون کردم یه مقدار میوه تو یخچال بود که همه را برداشتم و شستم که بذارم تو یخچال ولی خوب وقفه افتاد و میوه ها نیم ساعتی بیرون یخچال موندن... شوهرم که بیدار شد بهش گفتم چیزی میخای برات بیارم... گفت آره میوه بیار منم رفتم تو آشپزخانه... پسرم کنار شوهرم رو کاناپه نشسته بود و باری میکرد یهو با نخ افتاد زمین به طوری که ملاجش رو زمین خورد و پاهاش بالا بود ... یه لحظه گفتم گردنش شکست ... حالا شوهر عوضبم شروع کرد فحش به من بده....که مادر فلان شده ت (یعنی من ) مقصره... حالا من هیچی نگفتم ... نشست میوه بخوره گفت چرا میوه ها داغه و شروع کرد به داد و بیداد ..اون نشسته بود رو کاناپه و من رو زمین کنار بچه م نشسته بودم که بهش میوه بدم .... بعد بند شد و با پاهاش محکم کوبید تو بازو چی من.یه جوری که انگار داره شوت می‌کنه یه توپ رو و بعد بهم گفت برو لباساتو بپوش کمشو از خونه من بیرون ... من بلند شدم برم تو اتاق دو باره با پاس زد به باسن من که یعنی تیرپایی داره میزنه بهم ...مدام هم می‌گفت میذارمت دم در و فلان.... من رفتن تو اتاق پسرم و همین طور شوکه بودم و نمی‌دونستم باید چیکار کنم چون شوهرم خیلی خرو گاوه و اگر میرفتم از خونه بیرون محال بود بذاره بچه رو ببرم و به هیچ عنوان هم نمی اومد دنبالم ... بعد چند دقیقه اومد گفت بیا بچه رو عوض کن چون پی پی کرده بود ...