شماهم خسته شدین از نظرای اطرافیان؟من انقد کلافه شدم که دلم نمیخواد تو هیچ جمعی برم انقد که راجب همه چی همه میریزن سرم هرکی یه نظری میده دیشب مهمون داشتم هرکاااری کردم پنج شیش نفر ریختن سرم نظر دادن راجب شیر دادن راجب غذا دادن راجب لباس راجب خوابش دیگه اخراش داشتم بزور خودمو کنترل میکردم‌ ک چیزی نگم

از بس به من گفتن شیرم خشک شد 🥹کاش یه فرهنگ سازی میشد که وقتی ی خانم زایمان میکنه خودش کلی نگرانی و دغدغه برای بچش داره دیگه دیگرون با نظراتشون این نگرانی را صد برابر نکنن بزارن کاره خودشو بکنه

خیلی جالبه من خودم و شوهرمم البته همینطوره کلا به فرزندپروری هیچ کسی کاری نداریم شیر چی میدن شیرخشک یا شیرمادر، لباسش، غذادادن اصلا به ماچه مربوطه
حالا الان برای دختر من همه شدن متخصص اطفال، متخصص تغذیه، روانشناس کودک و…. من چندباری برخورد شدید کردم مخصوصا سر شیرخشک خوردن دخترم. فعلا کسی دیگه جرات نمیکنه حرفی بزنه. گاهی وقتها همین برخورد لازمه. اما در نهایت حقیقت اینه که نمیشه دهن همو رو بست باید رو خودمون و رو مهارت دایورت کردن کار کنیم☺️

دقیقا هیجا نمیرم فقط بخاطر همین مسئله هرکی یه نظری میده واقعا حال آدم بهم میخوره

من که 7ماهه هیجا نرفتم نمیزارم کسی بیاد خونم چون به اندازه کافی اعصابم خرابه اطرافیانم بدترش میکنن

وااای اعصاب منم نمی‌کشه کاش دهنشونو ببندن

دقیقامنم هیجا نمیرن از بسکه نظرمیدن ک هیچ بچرو هی ماچ و بغل میکنن طفلی بچم خیلی اذیت میشه پدر شوهرم اینقد با اون سیبیلاش بوسش میکنه وقتی میام خونه لپ بچم کلا ریخته بیرون. چند باری پماد میزنم تا خوب میشه مادر سوهرم اولش خیلی دخالت میکرد جوریکه دیگه نتونستم تحمل کنم واصح بهش گفتم تا یه ماه خونشون نرفتم تا شوهرم گفت من توجیحشون کردم بیا بریم رفتیم بهتر شده ولی بازم همون دخالتاشو داره هنو