وقتی مادر شدم ۱۵یا۱۶سالم بود تک و تنها جای غریب خدا یه توانایی بهم داد دل و جرعت داشتم خداروشکر ۹ماه حاملگی و نفهمیدم درد طبیعی و سزارین و کشیدم ولی خداروشکر کرددم بچم سالم بغلمه درسته همه پیشم بودن ولی نبودشون بهتر از بودنشون بود چه حرفا کع نشنیدم ولی باعث شد رشد کنم ومادر بشم❤️‍🩹 اطرافیانم و شناختم فهمیدم چه الان چه بعدها فقط و فقط خودت و بچت و شوهرت مهمی
سر بچه اولم یک ماه که شد بچم و تنها تو خونه بردم حموم بازم میگم خدا بهم توانایی و جرعت زیاد داده بود از اونموقع ۴ساله بچم و خودم بردم حموم دم شوهرم گرم خیلی کمکم کرد تو بزرگ کردن بچه همه چیزو تنهایی به دوش کشیدم با سن کمم تا رسید دختر دومم بدنیا اومد ۴مین روز با بخیه شکم خودم بردمش حموم هم خودم و هم دوتا دخترام و
با این حال مادرم میگه سومی هم بیار😅 یکی نیست بگه نکه خیلی کمکم کردید یا شما یا خونواده شوهرم!
خودم توانایی آوردن و بزرگ کردنشو دارم ولی تو این ۴سال یبار یکی نگفت یه دقیقه بچه تو بده من تو استراحت کن باورتون میشه میرم خونه مامانم جای غریبم یعنی به حدی پشیمون میشم از رفتنم که به یه هفته نرسیده برمیگردم خونمون چون فهمیدم هیجا خونه خود آدم نمیشه یه دختر سر به هوا خیلی رو پردازی میکردم الانم همینم هیچوقت نمیگفتم ۲۰سالگی قراره زن باشم مادر دوتا بچه باشم زندگی بچرخونم ولی خدا خواست و شد ولی خدا بخواد یچیزی بده قطعا تواناییشو هم میده بهت❤️‍🩹

۵ پاسخ

دمت گرم یاد خودم افتادم تازه زایمان کرده بودم غریب و بی کس خداروشکر که توانایی و داد بهم تونستم و بلند شدم

ماشالا بهت منم ازت انرژی گرفتم ایشالا که بتونم مثل شما باشم

آفرین..ماشالله بهت ..
منکه واقعا کم آوردم و بدنم خیلی ضعیف شده

قربونت بشم من مامان مهربون و قوی ✨🤍

آفرین به تو واقعا دمت گرم
خیلیا انقدر قوی نیستن به خودت افتخار کن

سوال های مرتبط

مامان روشنا مامان روشنا ۶ ماهگی
مامان 🩵امیر مهدی🩵 مامان 🩵امیر مهدی🩵 ۷ ماهگی
درسته زایمان چه طبیعی چه سزارین سخته
ولی هیچی بدتر از شمادت های ما مادران سزارینی نیست🥲
به من گفتن تو زجر نکشیدی که سزارین شدی راحت
طبیعی خیلی سخته بله درست سخته ...
ولی سختی و استرس سزارین سختره...
فکرشو بکنید تک و تنها میرین به یه اتاق سرد ...
جو اتاق عمل ترسناک ...
نه پدری ن مادری ن همسری کنارته
کسی نیست بهت دلداری بده ...
دستتو بگیره
خودت و خودتی ...
با پاهای خودت میری دراز میکشی رو تخت تا شکمتو هفت لایه ببرن‌‌..
استرس اون آمپول بی حسی ...
وای خدا اون درد و ترس آمپول بازم تو جونمه 🥲😭
پنچ بار بهم آمپول زدن
وای خدا مردم از درد
انقد دلم میخواست مامانم پیشم باشه
دستاشو بگیرم اون سرمو ناز کنه
بگه نترس من کنارتم
اون شب قدر مادرمو بیشتر فهمیدم
که وجودش، دستاش قدرت منه ...
خدایا هیشکی رو بی مادر و بی پدر نکن ...
از عمل تموم شدم بردن ریکاوری ...
چشام همش ب در بود تا مادرم بیاد ...
لرز گرفتم فقط مادرم بهم سوخت...
دستامو گرف آروم شدم
نمیدونم چرا وقتی ب اون شب فکر میکنم دلم درد میکنه
دلم میگره ...
ولی دلم بیشتر از همه ب این میسوزه ک بهم میگن مادر بودن ب زایمان طبیعی بودنه ن سزارینی
تو یه مادر مصنوعی هستی ک سختی نکشیدی 🥲💔