۲۱ پاسخ

اخییی الهییی😍
من یادمه عکسشو گذاشتی چقد کوچولو و ضعیف بود گفتی دعا کنین براش

کجا بردیش اتلیه؟

وای دقیقا یادمه چی کشیدی منم کامل استراحت مطلق بودم الهی خدا حفظشون کنه واسمون

ای جانم تولدش مبارک 😍

وای موش موشی ماشالا عروس شدی♥️♥️♥️

ای جانم خدا حفظش کنه 🧿
دقیقا یادم چی کشیدی خداروشکر که الان دنیا جون کنارته عزیزم 💋 🧿 😍

خدا برات حفظش کنه و خوشبختیشو ببینی 💗🌸🎂

اخی یادش بخیر لحظه ب لحظه اش یادمه منم سرکلاژی بودم‌خدارو شکر ک بچهامون بسلامتی بغل کرفتیم تولد جوجت مبارک عاقبت بخیریش انشاالله

برا منم دعا کن آبجی تا هفته ۳۸ برسم

عزیزمممم فسقل خانوم خدا برات نگهش داره

خداروشکر
خداحفظش کنه برات

خدارو شکر که کنارته

این لباس آستین داره یا بدون آستین

الهی برات بمونه چراغ دلت بشه

از این لباس راضی چند گرفتی

ماشاالله
خدا حفظش کنه

جانممم خداحفظش کننههه ان شالله خوشبتیشو بببینیی❤️😘

خدا حفظش کنه....منم دوقلو دارم باید آمینو سنتز بشم...برام دعا کن...منم سال دیگ عکس دوقلوهام بزارم بگم پارسال این موقع گریه میکردم میگفتم یعنی چی میشه😭

ای جانم خدا حفظش کنه ۳۱هفته دنیل اومد دخترتون

خداحفظش کنه عزیزم
امیرعلی
پسرتو حامله بودی از دست دادی

عزیزززم

خدا حفظش کنه برات🥹💗

سوال های مرتبط

مامان محمد مامان محمد ۱۳ ماهگی
پارسال این موقع ساعت 2 بعداظهر همسرم بهم پیام داد بریم بازار منم بهش گفتم باشه بعد ی دقیقه در جواب پیامم کیسه آبم پاره شد فک کردم ترشح دارم باز دوباره آب ریخت منم ب گریه افتادم گفتم مامان کیسه آبم پاره شد مامانم گفت ناراحت نشو هیچی نیس سریع ب همسرم زنگ زدم رفتیم بیمارستان اخه من هنوز ۳۵ هفته بودم خیلی ترسیدم پرستار گفت باید معاینه بشی نزاشتم انقد استرس داشتم اونم عصبانی شد گفت نمیزاره یکی دیگه منو معاینه کرد با بدبختی گذاشتم گفت هنوز ی سانت بازی برو بالا آمپول فشار میدیم بچه بیاری خلاصه من فقط گریه میکردم من تا اون شب فقط آب خارج میشد ازم با خون یهو نصفه شب ضربان قلب پسرم افت کرد پرستار ترسید گفت این دکتر کی میاد دوبار ضربان قلب پسرم افت کرد منم فقط گریه میکردم تا بالاخره صبح روز بعدش ساعت ۸ گفتن برو اتاق عمل اورژانسی باید عمل بشی ومن از خوشحالی نمیدونستم چکار کنم چون از طبیعی میترسیدم خلاصه نگرانی خونواده هامون و خودم ک اون شب هیچکس نخوابید پسرم ساعت ۸ صبح بدنیا اومد تو این ی سالی ک گذشت خیلی چالش خیلی استرس داشتم ولی خداروشکر بابت وجودم پسرم تولد پسرم مبارک باشه😘😘😘
مامان فندق مامان فندق ۱۲ ماهگی
سلام به همگی من بارداری پر خطر بودم پسرم ۶ماهگی اومده بود پایین و احتمال زایمان داشتم باید سرکلاژمیشدم که دکتراحمق انجام نداد،از روز اول که تستم مثبت شدبخاطر دردهایی که داشتم سیاف میزدم یه دوره آمپول نوشت ولی باز طول سرویکسم اومد پایین استراحت مطلق بودم و هزار تا درد و استرس و نگرانی ،خلاصه دکترم و عوض کردم‌و با یه فرشته روبه رو شدم واسم روزی دوتا شیاف تجویز کرد و هفته ای آمپول ۵۰۰ ،استراحت مطلق خداروشکر پسرم سفت سد بود دهانه رحمم بسته شد ولی تا آخرش این بارداری پر خطر و زایمان زود راس رو داشتم و گاهی درد های بدی میومد سراغم با فعالیت کردن ،خلاصه من از ۷ماهگی گریه میکردم ک نکنه زود بدنیا بیاد سیسمونی رو کامل تهیه کردیم‌و جیدیم خونه تکونی کردیم ساک خودمو پسرم‌و آماده کزدم،خلاصه رسیدم‌۸ناهگی و آماده زایمان ولی دکترم گفت فعلا همه چی‌نرمال و بیشتر استراحت کن خلاصه رسیدم ۹ماهگی و من ۳۸و ۳روز زایمان کردم چون درد خفیف داشتم و دکترم اول هفته ها اهواز بود میگفت میترسم دردت بیاد و من نباشم قرار بود ۳۹هفته زایمان کنم خداروشکر ۱۰ابان ۴۰۳ ساعت ۱۳:۵۰ پسرم بیمارستان امام علی اندیمشک بدنیا اومد با دستای پر مهر خانم‌دکترم خدایا شکرت که پسرم سالمه و امروز یک سال شد