یه در دله نصف شبی


من فاصله ام باخونه مامانم اینا کلان ۱۰دقیقه س پیاده رویش با ماشین ۳دقیقه.خلاصه که عید که رفتیم خونشون تا الان دیگه نرفتم و اوناهم اصلا نمیگن بیا چرا نمیایی.اگه خواهرم بیاد چون دیگه شام درست کردن منو دعوت میکنن منم نمیرم چون بچه هامون اصلا باهم نمیسازن.الان ۵ ماهه که نرفتم خونشون و اونا هم نکردن یکبار منو دعوت کنن.کلان ازشون راضی نیستم.بنظر من همونطور که فرزند باید احترام بزار و وظایفی داره پدر مادر بیشتر وظایف دارن در قبال فرزندشون.همون چند ماه پیش هم که میرفتم مثلا ۱ساعت بشینم مامانم میگفت پاشو شام درست کن شام لمون اینجا در صورتیکه ۲تاخواهر مجرد هم تو خونه دارم.من اگه میخواستم شام درست کنم خونه خودم میموندم دیگه چرا اونجا درست کنم.بابام میاد سر خیابون نا میوه میخره میره ولی خونه ما نمیاد.چند وقت پیش مامانم اش درست کرد گفت بگو شوهرت بیاد ببره.منم نزاشتم شوهرم بره گفتم نمیخوریم شوهرمم دیر میاد از طرکار خودتون بخورید.حتی بابام نکرد اون اش برای من بیاره درصورتیوه خودم دیدم شده یه روزایی ۲ بار ۲بار میاد سمت خونه ما برمیگرده ولی به من رسید گفت هوا گرمه فکر نکنم بابات اش بیاره.خیلی دلم ازشون مره وخیلی دلمو شکستن درسته پدر و مادر من هستن ولی من اصلا ازشون راضی نیستمو هیچوقت نتونستم بهشون تکیه کنم از ۱۳ سالگی کار کردم خرج خودمو دراوروم.الانم خودم دست تنها بچه هامو دارم بزرگ میکنم.یعنی تو این چند سال ۱ساعت هم بچه هامو نگه نداشتن.اخه ادم به این پدر مادر چی بگه.امروز مادرم زنگ زد فکردم میخواد بگه پنجشنبه س شام بیاید اینجا ولی دیدم مثل همیشه حرفهای صدمن یه غاز.کاش دور بودم حداقل کمتر عضه میخوردم.اصلا ازشون راصی نیستم

۸ پاسخ

کلا شام و ناهار خونه پدر مادرت رو فراموش کن خواهر اونا نمییان شمام نرید یا توقع نداشته باشین اگه دوست داری رفت و آمد کنی ک اونم ب نظرم کم باشه و دیر ب دیر بعد شام یه ساعت بری برگردی کافیه

منم مشکلم بدتر از شماست هرسری میرفتم خواهر مجردم میگفت باز اومد فحشم میداد انتظار کار کردن ازم داشتن و احتراممو پیش بچه هام نداشتن اصلا خونشون برم غذا درست درمونی جلوم نمیزارن ولی برا زنداداشم کباب درست میکنن و..‌!خلاصه من احمق دیشب بچم ساعت ۸شب گفت بریم خونشون منم شام خونشون بردم شاممو خوردن هنوز خودم نخورده خواهرم بهم پرید که ظرف بشور...منم گفتم بزار غذا بخورم شروع کرد فحش ناموسی دادن دهن دریده خرابیه خلاصه مامانم بجاااینکه بگه دختر چیکار به خواهرت داری ده سال ازت بزرگتره مامانم هم شروع کرد فحش دادنم بچه م گریه میکرد منم دست بچه هام گرفتم نفرین کردم امام حسین تا آخر اربعین بین منو مادرم و خواهرم قضاوت کنه اونی که مقصره درد بی درمون بگیره ولی نمیره با یه عالمه پول مداوا نشه مامانم هم محکم تو سینه ش زد گفت بچه هات بمیرن منم در محکم بهم کوبیدم ۹شب تو تاریکی خونه خودم رفتم با گریه!!قسم خوردم هیچوقت پا تو خونه پدر نزارم مگه بمیرن مراسمشون بیام وتمام اونم برم تیپ میزنم بدون اشک وناله

چی بگم ...
چه اشکال داره اگر مادرت میگه بیا شام بپز شاید مادرت خسته اس
اون دوتا اجیت مجردا هم حتما درگیر درس هستن هنوز تو فاز جوانی ان
پدرومادر یه حقی به گردنمون دارن نباید ازشون دلخور بشیم
بعضی از خانواده هاهمبدشون میاد خونه داماد برن
من خودمم تازمانی که خونه بابام بودم برام هیچی کم نزاشتن ازدواج که کردم دیگه انگار شدم غریبه اصلا هرچی که براشون پیش میاد یا خواهر برادرام بم نمیگن درحالی که هرشب زنگ میزنم و جمعه ها میرم سمتشون
نمیشه که قهر کنم

ب دل نگیر .خودت بعد ناهار برو .غروب بیا خونه. با خواهرت حرف بزن

همینارو به پدر مادرت بگو حتما حتما
سعی کن گله هاتو بهشون بگی

بهشون بگووو اگر دلیل قانع کننده نیاوردن دیگه از ریشه قطع کن

ی بار گله کن حداقل

به مادرت بگو اینارو

سوال های مرتبط

مامان حسنا مامان حسنا ۵ سالگی
میخوام یه درد دل بکنم هرکس دوستداره بخونه وبگه اشتباه از کی بوده.
ما دیروز شله دزرد داشتیم که من امشب سهم خواهرم با مادرشوهرشو وخواهرشوهراش که توی یه یاختمون هستن بردم..اوناهم هرشب خونشون روضه دارن ماهم موندیم تا اخر روضه .بعد موقعه خداحافظی مادرشوهر خواهرم خیلی اصرار کرد که شام بمونیم شام هم قورمه سبزی زیاد درست کرده بودکه من قبول کردم شام موندیم سر شام پسر من که ۱ساله نیمشه با پسر خواهرم که ۴سالشه سر اسباب بازی دعواشون شد پسر خواهرم اون اسباب بازی رو نمیداد پسرمن بازی کنه و هرچی میگفتیم بده اون بچه س نمیداد من وشوهرم چند بار بخاطر اینکه این دوتارو جدا کنیم از سر سفره بلند شدیم پسر وهمون موقعه سر سفره برادرشوهر خواهرم قاطی کرد اون اسباب بازی رو از دسته براد زتدش گرفت پرت کرد بیرون ..خواهرم که اینکار برادرشوهرشو دید مسرشو بغل کرد رفت خونش اینم بگم که پسر خوارمن خیلی خیلی خیلی شیطونه و اصلا حرف سرش نمیره و کلان خرابکاره.خلاصه ما نعهمیدیم غذا چی خوردیم.برادرشوهر خوارم شروع کرد بد گفتن از بچه برادرخودش که شیطونه و ما ایایش از دستشون نداریم و از این حرفا..شوهرم گفت ماهم بخاط اینکه بچه ها با هم نمیسازن ۴ماه اینجا نیومدیم منم گفتم من هروقت میام بجه هامو زود میخوابونم اگر سرو صدا هست برادر زاده خودتونه.خلاصه ما شام خورده نخورده رفتیم بالا خونه خواهرم دیدم خواهرم گریه کرده و داره خط نشون میکشه که سوهرم بیاد یه دعوا راه میاندازم .ماهم یه چایی خوردیم اومدیگ خونه خودمون.الان همس میگم ما نباید شام میموندیم اشتباه از من بوده .خیلی بهم برخورده اعصابم خیلی خورده کلان از رفتنم پشیمون شدم.حالا نظر شما چیه کی مقصره
مامان حسنا مامان حسنا ۵ سالگی
مامان پوریا مامان پوریا ۵ سالگی
سلام.خواهر مجرد من همیشه باعث بحث و دعوا بین من و پسرم و بین پسرم و باباش میشه.۱۰ روز یکبار یا حتی دو هفته یکبار میریم خونه پدرم.
،،شب که میخوایم بیایم بیرون از خونه بابام و خداحافظی میکنیم همچنان دارن باهم بازی میکنن اصلا پسرم گوش نمیده که بریم یعنی بریم دیگه،،،،نیم ساعت یا ۴۵ دقیقه شوهرم وایساده دم در تو کوچه تا ما بریم پایین،هرچی پسرمو صدا میکنم و باهاش حرف میزنم ،خودم میرم پایین تا بیاد پایین انگار نه انگار،،، هرچی به خواهرم میگم بازیو جمع کن بچه رو بفرست ،،،تو بهش بگو بازی بسه ،،،،هیچی نمیگه ،،،همش باعث بحث بین ما و بچم میشه،،،،وقتی این بچه توی اون جمع حرف شنویش از پدرومادر کم میشه خب بقیه باید همپای والدین بشن پسرم میچسبه به خالش و کاااملا آزاده اونجا،خواهر من هیچ کلمه ی "نه" دربرابر کارای بچم نمیگه و باعث میشن من بشدت حرص بخورم.گوشی خواهرم آیفون ۸۰میلیونیه ، میده دست پسرم هی پرتش میکنه رو پتو رو بالش،،،،،خواهرم هیچی بهش نمیگه  ،،، من همیشه میرم بچمو کنترل میکنم اما به موازات من همین خالش هی داره میگه نگو ولش کن گوشی چیزیش نمیشه......... یا تو خیابون گوشیو میده دست بچم و بچمو بغل میگیره بهش میگم بزرگ شده بذارش پایین لوسش نکن فردا از من انتظار بغل کردن داره ،،،گوشیت از دستش میوفته رو زمین بگیر ازش،،،من هی به پسرم میگم گوشی خاله رو بده ،،پسرم گوش نمیکنه خالش هم هی میگه چیزی نمیشه ،،،ولش کن .دیشب گفتم بلایی سر گوشیت اومد از من توقع جبران نداشته باش ،یه کلمه "نه" بگو به بچه و باعث دعوای منو بچم نشو... دیشب فشارم رفت بالا حالم بشدت بد شد اونقدر حرص خوردم که یه نشگون به پای بچم گرفتم