سلام بیاید بیاید

قصه از اینجا شروع میشه که من بادهمسایه بعپغلیمون تو عالم همسایگی رفت واند داشتیم تا اینکه یه روز من رفتم خونشون با بچه هام.پسرمن یکساله نیمشه اصلا تا حالا توی خونه چیزی بشکنه یا خراب کنه هیچکدوم از وسایله خونمم جمع نکردم که دست نزنه.اونروز که رفتیم خونه همسایمون اون سریع روی نیز هرچی داشت جمع کرد و دخترش همش میگفت وای مامان اونو نشکنه اینو نشکنه بعدش پسرم رفت سمت تلوزیون بهش گفت بابات پولشو داره بخره منم دیدم اینطوریه بلندشدم اومدم خونمون.از فرداش اینا اومدن دنبال پسرم منم به دخترم گفتم بگو مامانم حمومه در قفل چند بار اومدم درو باز نکردم.دیگه رفتیم تو حالت قهر اون چند روز پیش رفت کربلا خداحافظی نکرد.منم جلوی در دیدمش راهمو کج کردم که رو درو نشم.خلاصه که امشب دخترش اومد گفت فردا روضه داریم بیایید.بازم مادره نیومد دخترشو فرستاد حالا بنظرتون برم یا نه خودم خیلی دودلم و میگم نرم.شما چی میگید

۱۳ پاسخ

بنظرم برید تو عالم همسایگی قهر نکن ولی صمیمی هم نشو چون دختره که بدون صلاحدید مادرش نیومده دعوت کنه

برو ده دیقه بشین بعد بگو پسرم ادیت میکنه یا بزنگ زیارت قبول بگو بعدش بگو بیام پسرم ممکنه اذیت کنه

کلا به نظرم نرو

من باشم نمیرم ی وقت بچه هست دست بزنه به جایی چیزی بشکنه خودتم راحت نیستی

ول کن بابا همسایه کیه. اونم دخترشو فرستاد که عذاب وجدان خودشو کم کنه بگه من دعوت کردم خودش نیومد

من بودم نمیرفتم

برو ولی دیگه رفت و آمد و بذار کنار

منم بودم نمی رفتم

من بودم که نمیرفتم

بنطرم یا زنگ بزن بگو نمیتونم بیام بخاطر بچه و یه زیارت قبولی بگو یا برو اماااا بدون بچه ده دقیقه بشین و بگو ببخشید بچه ها خونه هستن برم

برو

به دخترش میگفتی بچه کوچیک دارم نمیتونم بیام ..‌

اگه خودش ب بقیه همسایه ها گفته ولی برای شما دخترشو فرستاده بنظرم نرو

سوال های مرتبط

مامان شاهزاده کوچولو مامان شاهزاده کوچولو ۵ سالگی
سلام خانما امروز اولین روز برد پسرمو بردم مهد چهارسالشه مربیش کلی چیز گفت بگیر منم گرفتم بردم خوراکی میوه چیزا که برا مهد لازم بود کلن یه میلیون شد رفتم دنبالش مربیش گفت به پسرت بگو دوستاشو نزنه خوب پسرم تا کسی دست روش بلند نکنه نمیزنه که هیچی نگفتم به مربی گفتم باش میگم بهش بعد میخواستم بیارمش خونه نمیومد به زور آوردمش جیغ میزد رفت او اتاق در میخواست ببنده من نیام خورد به یه دختربچه مربی رفت بغلش کرد بوس کرد منم پسرمو آوردم بیرون بهش گفتم برو از مربی معذرت خواهی کن بگو دیگه تکرار نمیشه رفت گفت مربی گفت مامان این دختر بچه رو دخترش خیلی حساسه آخه منم گفتم همه رو باهاشون حساسن گفت ن اینا یه جور دیگه حساسن هیچی نگفتم اومدم یکم عصبی شدم اولش که پسرم من روز اولش بود باید مربی درک می‌کرد بعدشم اگه اون رو بچش حساسه من هستم اومدم بیرون پسرم گفت دوستم منو زده الان چیکار کنم لطفا بهم بگید من ماهی دو میلیون میدم یکم بچم اجتماعی بشه آروم بشه ن اینکه ازش ایراد بگیرن بچس خوب بنظرتون مهدشو عوَض کنم یا با مربی حرف بزنم چیکار کنم لطفا کمکم کنید
مامان نازنین‌‌زهرا💗 مامان نازنین‌‌زهرا💗 ۵ سالگی
جمعه خود را چگونه گذراندید
کلی چیز سنگین در آهنی و کرکره و نردبونو چوبو چه و چه بار زدیم دو ساعت رفتیم تا ده
مادرشوهری که خیلی زبر و زرنگه و خیلی وقتا خواسته ثابت کنه من خیلی آدم خوبی ام بقیه بدن تو اون زرنگی اون چوبو کشید از بالا زد آینه ماشینو از ته شکوند

و منی که اینا رو میشناسم تمام فکر و ذکرم این بود اگر من آینه شکونده بودم داستان هزارویک شب تعریف میکردنو هوچی بازی که تو زدی آینه ماشین پسرمونو کندی

من اگه بچه سر ی چیز الکی یا حالا ی اتفاق ساده ای گریه کنن هی باید حرف بشنوم بعد کافیه ی کاریو خودشون یا پسرشون بکنه هیچ مشکلی نداره

ی روز اونجا بودیم پسر من بطری آب دستش بود کل اون سرشو کرده بود تو حلقش میخواست آب بخوره منم داشتم بهش میگفتم که اینطوری نخور گذاشتم دم دهنش که چجوری بخوره آقا این یهو مثل قبل که کامل دهنش بود ته بطریو گرفت بالا آب رفت تو بینیش نمیدونید پدرشوهرم چقد حرف زد که وای آب رفت تا تو مغز بچه همونجوری داشت میخورد چیکارش داشتی ی پنج دقیقه ای اخ و وای کرد
بعد یادم نمیره پسرم ی سالش نهلیتا ی سال و نیمه بود اتفاقا اینجا هم تاپیک گذاشتم که باباشون بردشون تاب سواری این بچه از تاب افتاد و گریه و وایساده بچه رو بغل کرده نیش خنده‌ش بازه
اینا اصن ی کلمه هم نگفتن چرا مواظب نبودی
گفتن بچه تا بزرگ بشه هزاربار زمین میخوره😕
مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۵ سالگی
دیشب بدترین روز زندگیم بود الهی که چیزی که من تجربه کردم هیچ مادری تجربه نکنه دیشب داشتم تدارکات شب یلدا رو میدیدم دخترم از صبش یه ذره بی‌حال بود اما چیزی نبود که نگران کننده باشه عصر تو آشپزخونه بودم اومدم بهش دست زدم دیدم یکم تب داره تبسنج آوردم تبشو گرفتم نزدیک 38 بود منم رفتم فورا پاشویه کردم بعد ایبوپروفن دادم که تبش بیاد پایین. کم کم بهتر شد بدنش سرد شد دیگه پیش همسرم نشسته بود داشت کارتون میدید یکم که گذشت یهو شوهرم داد زد دیدم دخترم چشاش چرخیده همه بدنش مث قیر سیاه شده تا حالا همچین چیزی ندیده بودم گفتم دور از جونش دیگه دخترم مرد بهم حمله عصبی دست داد نفهمیدم چیشد وقتی به خودم اومدم دیدم دخترم خداروشکر به حالت عادی برگشته بود شوهرمم برا هردومون اورژانس خبر کرده بود داشتیم میرفتیم بیمارستان. اومدیم گفتن تشنج کرده واقعا نمیدونم چرا اینطوری شد هیچ وقت سابقه نداشته اما من مردم و زنده شدم. بمیرم دخترم این مدت فقط تو دکتر و بیمارستان بود تو روخدا برا سلامتیه همه بچه ها دعا کنید یکیشم دختر من. بمیرم شب یلداش تو ای سی یو بود😔
مامان ضحی(ضحا) مامان ضحی(ضحا) ۵ سالگی
سلام مامانا
امروز دخترم تو کلاسشون جشن بود بعد ب بچه ی دیگه کش‌مو پاپیونی دخترم ازش گرفته بود میگفت مال خودمه دخترم هم ازش گرفته بود ک نه این مال منه اون دختره زد زیر گریه ک من اینو میخوام ی دفعه مادر بزرگش و مامانش اومدن تو سینه منو دخترم ک بده بهش گناه داره گریه میکنه من اصلا دخالت نکردم ک ب دخترم بگم بده بهش گناه داره خب دختر منم گناه داره اخه ......
خلاصه مامانش کش مو رو از دخترم گرفت رفت شکلایتی اورد داد دست دخترم اونم داد ب دختر خودش دختر منم گریه اش گرقت منم بلند گفتم مامان این مال تو بود برو بهش بگو بهم بده مال خودمه بعد دخترم ی کم بهونه کرد منم ب صورت اعتراض ک بدونن ناراحت شدم دخترم رو تو بغل گرفتم گفتم برو ازش بگیر گریه نکن برو حقت رو بگیر ....
دخترم رفت جلو ب ی خانمی گفت خاله این کشمو منو گرفته ازش میگیری برام خیلی دلم سوخت اونجا بلند شدم دست دخترم گرفتم رفتم پیششون گفتم خاله این مال تو نیست مال ضحا بوده گفت دوسش دارم گفتم خب ضحا هم کش‌موش رو دوست میخواد مال خودش باشه این کار درستی نیستی وسیله های مرد رو ب زور ازشون بگیری مامانش ازش گرفتش داد دستم منم همون جا دادم دست دخترم و بوسش کردم وسایلام برداشتم رفتم بیرون دیگه مراسم کلاس تموم بود .....
شما بودین چکار میکردین تو این موقعیت گذشت میکردین یا نه حقتون رو میگرفتین؟؟؟؟