متین ۸ و نیم ماهه است یکی از چالش هایی ک تا قبل ماه هشتم داشتم و چنااااان آزارم میداد ک واقعا دیگه ب طلاق فکر میکردم این بود ک بچم با همه اوکی بود و وابستگی آنچنانی هم ب من نداشت رفتار خانواده شوهرمم جوری شده بود ک انگار متین ب مادر احتیاج نداره و خودشون از پسش برمیان ....اما الان تو این سن تغییراتی رخ داده...الان نگرانیم خیلی کم شده چون متین منو کاملن میشناسه صدامو تشخیص میده و دیگه خودش میاد بغلم ک باعث شده اون طرز فکر و رفتار خانواده شوهرم تغییر کنه سعی کردم رفت و امدم رو با خانواده شوهرم کمتر کنم تا وابستگی ب بیرون خانواده ایجاد نشه وقتایی ک برا بچم میبرن میدوزن تصمیم گرفتم دیگه سکوت نکنم و هوشمندانه ابراز وجود کنم و نشون بدم مامان داره وقتایی ک خوراکی هایی ک بنظرم صلاح نیس سرخود میدن دستش فوری از دست بچه میگیرم و میگم خطرناکه یا مجاز نیس ...من خیلی اذیت شدم تو این مدت فکر اینکه شاید متین واقعا منو دوست نداره بعنوان مادر و رفتار خانواده شوهرم ک همش این حسو ب من میدادن ک ب مادر احتیاج نداره ب حدی ازارم میداد ک واقعا جایگاه مادرانه ام رو در خطر میدیدم....اما خدا روشکر هم متین بزرگ شد هم من اون سکوتی ک فکر میکردم اسمش احترامه رو گذاشتم کنار و واقعا حرص خوردنم کمتر شده ... شما این مشکلات رو داشتید؟

تصویر
۱۲ پاسخ

منم دقیقا و الان قویا میگم اینو ندین بهش، اینجوری نگین ب بچه، اینکارو باهاش نکنین و...

منم دقیقا این احساسات تجربه کردم عین شما
و حالا بهتر شده و اونها هم فهمیدن دخترم بدون من و پدرش کلافه و بی حوصله میشه و بی تابی میکنه

تا ميتوني دوري كن فقط همين

مامانم همیشه میگه بچه داره شیر وجود تورومیخوره هرچقدرم اینا محبت کنن باز بچه میلش به مادره ۹ ماه تو شکم تو بوده تو آغوش تو شیرخورده.

خواهرمم همین مشکل رو داشت الان پسرش ۸ سالش شده اصلا دیگه با پسرش کارندارن پسرش همش چسبیده ب خودش.

بچه میفهمه محبت واقعی رو. من خواهرشوهرم خیلی ادای مادرا رو برا بچه من درمیاره ک مثلا از من بیشتر دوسش داره توشمال دو تا سگ بزرگ ب سمت پسرم اومدن خواهر شوهرم فرار کرد من دویدم پسرمو بغل کردم همه فهمیدن که مادر کیه عمه کیه..خودشم فهمید دیگه غلط اضافه نکنه جلو بقیه دلسوز خودشو نشون بده

من این مشکل رو با خانواده خودم دارممممممم

منم اوایل مادرشوهرم زنگ میزد میگفت کارن بده بیارن خودم بزرگش میکنم باوجود اینکه شیر خودمو میخورد ن تنها مادرشوهرم بلکه همه چقد ناراحت بودم غصه میخوردم ی مدت جواب زنگ هاشون ندادم تا حالم بهتر بعد بهشون زنگ زدم دعواشون کردم ک دیگه این حرفو نزنن🥲♥افسردگی گرفته بودم ی مدت

منم با اینک دیر ب دیر میبینن پسرمو ولی میریم نمیاد سمتم خیلی منم همش میگم شاید کوچیک امروز شوهرم گف بزرگ شده بده ببرمش تنهایی بزارمش هفته ایی ی بار ی ساعت گفتم ن اصلن هرجا من باشم بچم باید پیش من باشه

به من ک گفتن بعد بچه دار شدن پررو تر شدی
منم گفتم بچم خط قرمزمه

بله دقیقا. حتی میگفتن بچه ک شیرخشک میخوره ک نیاز ب مامانش نداره ما هستیم بذار اینجا بخوابه یا مثلا بذار ما برداریم واس خودمون‌ ولی تازگیا ی چنددقیقه ک پیشش نباشم بیتابی میکنه و منو میخواد وقتیم میرم پیشش ی جوری بهم می‌چسبه و خوشحال میشه ک خدا بدونه

اره متاسفانه
همه جا مشکلات هست
حالا هرکس به یه شکلی داره

تو خود خودخودخودمنی



دقیقا منم. من مجبورم بچه امو بزارم پیش خانواده شوهر برا سرکارم.

آره منم پسرم حالا دیگه اوکی شده منو میخواد بغل همه می‌ره هنوز ولی خودمو می‌شناسه ولی من ازاول نمیزاشتم کسی غیر از خودم روی غذا یاشیرش نظر بده

سوال های مرتبط

مامان آیهان  اِئلمان مامان آیهان اِئلمان ۱۲ ماهگی
سللام
مامانا ما مشکلی ک این چندماه اخیر داشتم تقریبن از اوایل ماه پنجم شدیدشد اضطراب جدایی بچم بوده من هرگز نتونستم ائلمان حتی باباباش یکساعت تنهابزارم یابسپرم به خواهر مادر ونزدیکانم هردفعه ک برای کاری تا ماه پیش میراشتم پیش خواهرم بعد از ۱۰ دقیقه با شدت گریه حالش بدمیشد ولرمیگشتم حالا این مقاله رو خ ندم درارتباط با بچهایی ک تواین دوره هستند
مطالعه گنید تا بهتربتونیم مدیریت کنیم این دوران ب راحتی پشت سربزاریم


منه مادر میدونم این علائم ها همگی طبیعی ونشانه دلبستگی عاطفی وسالم بچه به مادرش خست
من تواین مدت حرفهای زیادی شنی م ازهمین خانواده خودم ک بچت نشکل داره ترس داره برو دعابگیر خیلی حرفای بی ربط دیگه که واقعا من باور کرده بودم ک فقط بچه من اینمدلیه ولی وقتی این مطالب ورو خوندم وتحقیق کردم وبا مشاوره درمیون گزاشتم ب این نتیجه رسیدم که هم طبیعی هم واقعا این حس خیلی قشنگ وشیزین بجای ناراحتی وافسردگی الان دارم لذت میبرم ازاینک بچم تواین سنش اینجوری به من وابستگیشو نشون میده.