و بعد از اون رفتیم طبقه بالا مادرشوهرم و مامانمم رو صندلی انتظار هی چُرت میزدن😂😂هی ب شوهرم گفتم دیدی اینا الکی اومدن خواب ب خودشون حروم کردن😂
با اسانسور رفتیم بالا با شوهرم همراه چن تا خانوم دیگ برا زایمان اومده بودن ب همسرم گفتن برو براش اتاق بگیر و لباس تا اون بره و بیاد من از استرس لرزیدم بعد کفشامو دراوردم و گفتن برو تو یه بخش دیگ ک ورود همراه ممنوع بود خدافظی کردمو رفتم تو فکر میکردم اول اتاقو میدن بهم برم استراحت کنم و بیانو این داستانا ن اینکه یهو برم عمل کنن لباسامو عوض کردم ولی چ لباسی دادن اول شورتمو درنیاوردم دیدم زن قبلی کونش معلومه مجبوری دراوردم😂😂😂لباسامو تحویل دادم و چن تا سوال پرسیدن از اینک بچه چندمه و اینا گفتن برو تو اون اتاق رفتم چند تا تخت بود اونجا با چند تا خانوم ک بهشون سرم و سوند وصل بود و تقریبا لخت بودیم اومدن یکم با اونا حرف زدم اومدن سوند وصل کنن از خجالت مردم بعد سرم زدن یکم سوزش داشت ولی بعدش دیگ عادت کردم چن تا از دوسام رفتن وصدای نی نی هاشون ک ب دنیا میومدن و میشنیدیم و میگفتم بچش اومد ولی از استرس فشارم بالا اومده بود فک کنم ۱۳ یا ۱۴ بود سردر داشتم شدید قلبم محکم میزد و اریاس همش تکون میخورد☺😄بعد صدام زدن سوندو گرفتم و رفتم ی پرستار اومد دنبالم و با هم رفتیم تو ی بخش دیگ ی پرستار اقا گفت چرا انقدر اخموعه خانومه گفت میترسه یکم رفتیم چند تا اتاق عمل بودن زمین خیس استریل کرده بودن باهام حرف میزد پرستار خانومه و اینک اسم بچت چیه و اینا
خلاصه دکتر بیهوشی اومد و گفت خم شو رو تخت خم شدم استریل کرد پشتمو گفت تکون نخور ولی وقتی سوزن بی حسی وارد بدنم شد ناخوداگاه اومدم جلو
بازم گفت تکون نخور و باز فرو کرد یهو بدنم سنگین شد

۴ پاسخ

نکنه کون منو دیدی😂😂😂

برا من سوند وصل نکردند 😁

امپول بی حسی رو زد یهو حس گزگز کردن نپیچید تو پات؟ حس بدی بود

من اصلا نفهمیدم برام بیحسی زدن.

سوال های مرتبط

مامان آریاس مامان آریاس ۴ ماهگی
و پرستار کمکم کرد یکم برم جلو دراز بکشم ولی چشمت روز بد نبینه یهو مفدم داغ شد و بی حس شدم و انگار ک تو دستگاه پرس هستم بحدی حالم بد شد ک دلم میخواست بگم شوهرمو بگید بیاد برم بدنیا نمیارمش و یهو بالا اوردم کنار دهنم پارچه گذاشتن فوری ی امپول زدن تو سرمم از فضای اتاق عمل ی اتاق خالی وست اتاق تخت مریض و ی میز ک روش وسایل عملو چیدن با ی ستل و ی دستگاه برای شنیدن قلب و چراغ بزرگ اتاق انتظاری ک سوندو وصل کردن بیشتر ترس میداد بهم کاشی های سبزش بدترم میکرد 🥲خلاصه بگم ک لباسمو بالا دادن تا گردن و مثل پرده جلوم قرار داد و شروع کردن بدنم بی حس بی حس بود اها اینم بگم قبل از زدن امپول ی چیزی وصل کردن ب ساق پام مث وقتی ک فشار میگیری ی چی میزنن دور بازوت و ... همش از عیدو اینا حرف میزدن یکی دکترم بود یکیم کمک دکترم بود انگار مهمونی اومدن بیخیاااال تا اینک دکترم گفت واااای این مژه هاش ب کی رفته چه بلنده داداش داری بی حس و گیج و منگ توصیفی از حالم بود فقط تونستم بگم باباش رفته و بگم از اون لحظه ک بیرونش اوردم یادم نیس گریه کرد یا ن فک کنم خواب بود بعد اوردن گذاشتن کنار صورتم داغ بود و نفسش داغ😍🥲 ی نی نی کوچولوی داغ و کبود ک رو صورتش دوتا انگار پی زرد رنگ بود ک با دست پاکش کرد دکتره (ی لحظه ترسیدم ک نکنه زائده خودشه)🤣 بعدش بردنش و ی پسر اومده بود اونجا و دکترم رفتم کمکیش شروع کرد ب بخیه زدن و اموزش دادن اون پسر
مامان مهیار مامان مهیار ۵ ماهگی
زایمان طبیعی - پارت 1

37 هفته بودم و هیچ علائمی از زایمان نداشتم. مثل هر هفته رفتم پیش دکترم برای چکاپ و اون گفت هفته بعد بیا تا معاینه لگنی برات انجام بدم.
38 هفته، رفتم مطب و دکتر اونجا نبود، گفت برید بیمارستان، شیفته. رفتیم بیمارستان و بخش لیبر نوار قلب گرفت و همه چیز خوب بود. تلفنی برای دکترم توضیح دادن و اون تایید کرد. چون برای معاینه استرس داشتم و آنقدر همه بد گفته بودن، میترسیدم، حرفی از معاینه نزدم و برگشتم خونه.
38 هفته و 3 روز بودم، بچه از صبح تکون نمی‌خورد. شیرینی خورده بودم و دراز کشیده بودم بازم خبری نبود. تا بعد ظهر صبر کردم و بازم تکون نمی‌خورد.
به شوهرم گفتم، سریع با مادرش تماس گرفت و منم یه دوش سریع گرفتم و شیو کردم و رفتیم بیمارستان.
اونجا سونو هام رو دید و نوار قلب ازم گرفت. 5 تا حرکت داشت و گفت خوبه طبیعیه. اما خودم راضی نبودم. نسبت به قبل خیلی آروم بود. اونجا گفت دراز بکش معاینه‌ات کنم. من یهو گرخیدم 😅 لحظه آیی که ازش فرار میکردم سر رسید.
پرستار خیلی خیلی مهربون بود. ازم پرسید تا حالا معاینه شدی، گفتم نه. گفت خب شلوارت رو در بیار، یه پات رو کامل بده بیرون و دراز بکش.
انجام دادم اما از خجالت داشتم میمردم و همش پام رو جمع میکردم. اومد نشست روبروم و پاهام و باز کرد و دستش و کرد تو. دو تا نکته برا کسایی که تا حالا معاینه نشدن:
اول اینکه اصلا خجالت نداره. من فکر میکردم همش میخواد نگاه کنه، اما اصلا نگاهش به سمت دیگه بود و فقط دستش و برد، اونم در حد چند ثانیه. آنقدر حرفه‌ایی برخورد کرد، اصلا احساس معذب بودن به من دست نداد.
دوم دردش. خیلی خیلی کم بود. کاملا قابل تحمل بود. از درد رابطه داشتن با شوهر هم کمتر بود. اصلا نگران نباشید.
ادامه دارد...
مامان آریاس مامان آریاس ۴ ماهگی
سلام مامانای عزیز میخوام بعد از ۴ ماه تجربه زایمانمو بزارم 🤭


اون شبی ک میخواستم برم برا عمل همه کارامو کرده بودم سوپمو بارگذاشته بودم ک برگشتم بخورم خونه تمیر همه چی عالی حموم رفته ساعت ۷ شام خوردم بیرون با همسرم یادمه بارون میبارید و برام کباب گرفته بود 😋🤣
از استرس هردوتامون خواب نداشتیم تا ساعت دوازده حرف زدیم و هندونه اورد گفت بخور توام منم ب حرف دکترم گوش نکردم و خوردم اخه تا بعد ۱۰نباید بخوری چیزی الکی خودمو گول زده بودم ک خوابم تا چشام گرم شد بیدار شدم و همسرم بیدار کردم خلاصه رفت مادرشوهرمو اورد و رفتیم دنبال مامانم و خودمم وسایلم و اماده کرده بودم از فلاکس و پتو ساک نی نی و لوازم ارایش و بهداشتی و اینا..
تو راه از بس استرس داشتم زدیم کنار ساعت ۵ من جیش میکردم😂😂😂 ۴و نیم راه افتادیم ۶ اونجا بودیم (بیمارستان بوعلی همدان)رفتیم تو با همسرم هیچکی نبود دیگ تا کارای اداریشو کردیم و منتظر شدیم تا پذیرش بشم و ازمایش خون گرفتن و رفتیم پیش دکتر بیهوشی و بقیش پارت بعدی
مامان یاشار مامان یاشار ۷ ماهگی
ساعت شیش لکه بینی گرفتم دیگ ترسیدم ب همسرم گفتم الان وقتشه برو بیدارشون کن ولی همش حس دستشویی شدید داشتم در حدی ک رفتم دستشویی از پله ها رفتم پایین بازم رفتم دسشویی تو فتصله ای ک ماشینم بردن تو کوچه باز دوبار رفتم دسشویی
دیگه ساعت شیش و ده دقیقه رسیدیم بیمارستان
رفتم اتاق معاینه پرستار بهم میخندید میگفت این الکی میگه اینقد درد داره خیلیا با درد شدیدتر اومدن معاینشون کردیم چهار سانت بودن
وقتی معاینم کرد داد زد خااااانم نه سانتییییی 😂 چجوری زایمان نکردییی دیگ منم با ی بیافه اینجوری😒😏گفتم دیدی الکی نگفتم
بعد دیگ تا پذیرشو پرداخت و لباس اوردن و اینور اونور ساعت شیش و نیم پذیرش شدم ساعت هفت و ربع زایمان کردم
و ی پسر سفید کوچووووولو گزاشتن رو سینمممم
روز مادر در کمال ناباوری اصلا انتظار زایمان نداشتم خدا هدیه امو زرام فرستاد و من مامان شدم🥰😭

پ.ن : ولی خدا ازشون نگذره وقت تعویض شیفت بود خیلی اذیتم کردن دوتا پرستار اومدن بالاسرم میگفتن زور نزن بعد میرفتن اونور صداشونو میشنیدم ب هم میگفتن ک ی زور کوچیک بزنه بچش اومده نباید پذیرشش کنیم وگرنه تا نه اینجاییم خلاصه سر تعویض شیفت خیلی اذیتم کردن
(نوزادان گرامی ساعتاتونو با تعویض شیفت بیمارستانا مچ کنید با تشکر)
اینم تجربه زایمان من بعد چهارماه😂🥰😭
مامان امیر حسین مامان امیر حسین ۶ ماهگی
خیلی حالم بده دوست دارم بمیرم اصلا نه خوشی بهم اومده نه هیچ اون از بارداریم اون از زایمانم سه بار شکمم وا شد این از اینکه همش خونم میرم تا خونه مادرم که بینمون یک ساعت راهه هر دفعه به چیزی میشه اون دفعه ماشین خراب شد ۷۰ ملیون خرجشه الآنم رفتم همش پیش بچم بودم بی‌قراری میکرد ۴۸ ساعت نخوابیدم رفتم تا مبل نشستم بچه رو شکم بود خسته شده بود به خواهرم گفتم برعکس کن به کمر این اومد برعکسش کنه یهو از دستش افتاد خورد محکم زمین فاصله اینقدر بود که تو عکس گذاشتم بعد شروع کرد گریه دو قطره هم بالا اورد( بچم رفکلاس شدید داره ) بعد یهو خوابید هر چقدر بیدارش کردم آب زدم بهش بیدار نشد با گریه بردمش دکتر
خواست بستری کنه چکش کنن بعد گفت دکتر نه بچه خوابه برو اگه بالا اورد غیر طبیعی بیارش منم اوردمش بیدار شد خندید بازی کرد ولی بالا اورد مثل همیشه خیلی خودش بالا میاره دیگه به شوهرم گفتم آوردم خونه کلیم حرف بارم کرد ولی هنوز نگرانم تروخدا بگین چه کنم؟😔
مامان جوجوی من😍 مامان جوجوی من😍 ۴ ماهگی
۲سال پیش توی هوای سرد زمستونی ک دیگه ناامید شده بودیم خودمو شوهرم ک ما بچه دار نمیشم دختر خاهرم گفت خاله بریم اصفهان پیش ی دکتر خوب منم ک خیلی ناامید بودم گفتم منک تمام دکترارو رفتم بزار این یکیرو هم برم ۳سال هرماه اصفهان بودم تو سرما و گرماه حرکت کردیم برا تهران اونجا ک رسیدم چون جایی نداشیم رفتیم تو پارک روبرو متب نشستیم چن ساعتی بعد دکتر پیش دکتر ک رفتم با حال خیلی خراب ب دکتر گفتم برا کاشت بزن دیگه نمیتونم دکتری کنم خسته شدم دکترم گفت تا فردا باید بمونی ک شوهرت آزمایش بده ماهم هتل گرفتیم برا یک شب فرداشم ک آزمایش دادیم حرکت کردیم برا دزفول ماه بعد ک خاستم بریم تهران شوهرم گفت دیگه من نمیتونم بیام خسته شدم از دکتری منم ک همیشه بهش روحیه میدادم با اینک خودم روحیم صفر بود خلاصه رفیم صب ک هوا خیلییی سرد بود ساعت ۴صب رسیدم ماشین پارک کردیم تو ماشین خابیدم😢یادمه من رفتم دنبال نان وا میگشتم همینطور ک شوهرم خاب بود خیلی خسته شده بودیم نون گرفتم حدود ساعت ۱۱شد تو پارک داشتیم صبحانه میخوردیم تا مطب ساعت ۳باز شه رفتم پیش دکتر گفت شوهر ضعیفه منم گفتم خب از یکی دیگه برام اهدا کن گفت ن از شوهرت میتونیم تقویت کنیم منم اومدم بیرون از مطب ب شوهرم گفتم اگ میخام بکارم چرا نرم اهواز نزدیک ترهه هم شوهرم با کلی دعوا قبول کرد هی دکتر عوض میکنی فلان از این حرفا یک سال هرماه میرفتم اهواز برا ای وی اف پانچردرد خون ریزی ٥تا جنین برام تشکیل شده بود ۳تاشو زدم با کلی استرس شوهرم خوشحال ترین بود فک نمیکرد ک باید بمون فک میکرد باردارم ۹روز بعد اوفتادم ب خون ریزی برج ۲پارسال بود حالم خیلی بدشد ۳روز مطب بسته بود من اون ۳روز همرو دفع کردم 😢
مامان یاشار مامان یاشار ۷ ماهگی
ی چیزی یگممممم من الان یادم افتاد تجربه زایمانمو ننوشتم😐😂😂
بیایید بنویسم براتون
شنبه ها شوهرم تعطیله شنبه بود یک دی ماه با شوهرم رفتیم بیرون ب مناسبت روز مادر رفتیم خونه مامانجونم خاله و دایی ها جمع بودیم همه شام اونجا بودیم مادرجونم گوشت قرمز پخته بود ب من ابشو داد گفت بخور گرمه دردات شروع میشه
38 هفته و 6 روزبودم و اصلا درد هم نداشتم تازه شیاف گل مغربی گرفته بودم همون شب تاپیک گزاشتم چجوری استفاده کنم ک اسلا ب استفادش نرسیدم😂
ساعت دوازده ظب رفتم تو اتاق لباس بپوشم ک بریم خونه یهو زیر دلم تیر کشید مادرجونم متوجه شد گفت چیظد گفتم هیچی نبود ی ریزه تیر کشید
بعد ک رفتم خونه کمر درد شدید داشتم نسبت ب بقیه دردام شدید تر بود تا ساعت سه بیدار بودیم ساعت سه خابیدم چهار و نیم با حس مدفوع از خواب بیدار شدم انقباضام شروع شده بود پنج دقیقه ای میرفتم دستشویی وقتی دیدم همش میرم دستشویی توالت فرنگیمم برداشتم😑😑گفتم همزمان با دستشویی اسکاتم نیزنم ورزش میکنم اما شما نکنین من بچمم ریز بود شانس اوردم تو دستشویی زایمان نکردم😂😂
بعد تا پنج و نیم تحمل کردم اما دردام داشت شدیدار میشد
پنج و نیم همسرم و بیدار کردم شوکههه شده بود گفت چیکار کنم بچه داره میاد از اینور میدویید اونور گفت برم طبقه پایین بیدارشون کنم گفتم نه حالا زوده بمون(مادرجونم گفته بود درداتو تو خونه بکش منم حرفش تو گوشم مونده بود تا لحظه اخر تو خونه بودم عسل نازنازو دختر شجاع قصه ظده بود اونشب😌😂
ادامه تاپیک بعد
مامان حسین🤍 مامان حسین🤍 ۶ ماهگی
پارت ششم
هی میخوندم و میدیدم تک کلیه بودن هیچ مشکلی نیست چون بدن جوریه که اون یکی کلیه بزرگتر میشه و کار هردو رو انجام میده
دکترم همینو میگفت
دکترهای کلیه که ویزیت میگرفتم همینو میگفتن
باز کلیه لگنی که هیچ فرقی با نرمال نداره.
نگاه میکردم اب دورش نرمال
ورم نداره
تک شریانی هم نیستم
همه چیز عالیه
پس چرا اینجوری شد ؟
من اروم نمیشدم که نمیشدم..
روزها و شب های من با گریه می‌گذشت
رسیدم به ۳۶ هفته
همه گفتن برو مقصودلو بازم گفتم نمی‌رم اسمون ب زمین بیاد نمیرم..
رفتم ساغر... خیلی معطل شدم اما ارزششو داشت..
رفتم تو
دکتر گفت ایا مشکلی یا مسئله‌ای هست؟
گفتم همه چیزش عالی عالی فقط یک کلیه لگنی
گفت این که اصلا مسئله ای نیست
این نرماله
نمیدونم چرا ب خاطر لحنش بود یا چی
یهو قلبم اروم شد
سونو کرد گفت همه چیزش عالیه بیست
گفتم کلیه هارو میشه ببینید؟
گفت باشه
دل من عین سیر و سرکه میجوشید
گفت دستاش روی پهلوهاشه نمیتونم ببینم.
دوباره فس شدم ولی با حال خوب اومدم بیرون
بازم گریه می‌کردم بازم غصه میخوردم..
دو هفته گذشت و رسیدم ب رپز اتاق عمل..
توی اتاق عمل دستیار دکتر بهم گف ب منم گفتن دور قلب بچم آب هست
اما ب دنیا اومد نبود
مطمعن باش برای تو هم نیست
بچه رو ک دراوردن گفتن این از ماهم سالمتره
بعد دکترم اومد گفت ب دکتر اطفال بگو این قضیه رو.
بازم من گریه میکردم عین دیوونه ها.. اشک می‌ریختم
بخدا از جون و دل از بچم لذت نبردم چون فقط توی ترس بودم..
دکتر اطفال گفت ببر سونو..
حالم از اسم سونو بهم میخوره
از اون ژل لعنتی
از. اون مانیتور