در حال تو دونیم سالگی چه چالشی با کوچولوتون دارید؟ بزرگ ترین چالشی ک من دارم اینه ک به شدت خجالتیه. تقریبا اطرافیان ما کسی صدای دنیزو نشنیده فک میکنن بلدنیس حرف بزنه در صورتی ک ۱۸ ماهگی جمله گفت و خیلی زود حرف زد

خیلی حرف میزنهههه😂😂

لجبازی و جیغ زدنش ، حرف نزدنش ، پوشک

از پوشک گرفتنش 🥴😐

لجبازی می‌کنه شلوغه غذابه زورمیدم کاش دخترمنم خجالتی بود

لجباز همش میگه خودم خودم
کچل کرده

چالشم غذا خوردنشمه
اما اینم خجالتیه بغل کسی نمیره اما گاهی باشون حرف میزنه

اینکه کلمه میگه درصورتی ک باید تو این سن‌کامل حرف بزنه و خیلی نگرانشم

دختر منم همینه خیلی بده هر جا میرم میگن چرا حرف نمیزنه چرا نمیره بازی کنه😓

جییییغ ، جیغ زدنش ، لجبازی کردن و سرتق بودنش واقعااااا رو مخمه

اصلا باهاش چالش ندارم همه چی خوبه اما وزنش 11,300لاغررررررره🤣

اسباب. بازی‌اش نمیده به دوستاش خیلی هم اذیت میکنه شیطونی دیگه

فقط و فقط اینکه خیلی زور میگه به خواهرش دائم با هم چالش دارن ..البته بی اشتها هم هست فقط یه غذاهای خاصی دوست داره

حرف گوش‌نکن شده خیلی ، بیرون جلو بقیه خیلی ارومه و دیر ارتباط میگیره امان از تو خونه اصن حررررف نمیفهمه انگار خرابکاری میکنه قشرق میکنه

جدیدا چون چنباری حرفمون دوتا شده خودشو ب در و دیوار میکوبه تا ب خواستش برسه 🫠

لجبازی
نق نق

خیلی حرف میزنه منم لذت می‌برم دستشویی رفتن

دختر من زود قهر میکنه تا یه چی میشه گریه میکنه

ترسوو. جیغ و دادو بیداد میکنه گریه میکنه غذا نمیخوره😂

رادین خیلی بهانه گیر شده البته همیشه بهانه گیر و حساس بود الان بدتر شده و خیلی زود منفجر میشه. خیلی حساس شده. با کوچکترین چیزی یهو مثل بمب منفجر میشه. چیزایی که قبلا براش مهم نبود الان خییییلی حساس شده نسبت بهشون. مثلا اگه اسباب بازیش خراب میشد مهم نبود براش. الان اگه اتفاقی اسباب بازیش خراب بشه خیلی گریه میکنه جیغ میزنه خودشو میندازه زمین ناراحت و عصبی میشه از اینکه اسباب بازیش تو دستش خراب شده. و خیلی چیزای دیگه که قبلا براش مهم نبود الان حساس شده و جیغ و گریههههخ

اینکه هممممه کارارو میگه من انجام بدم ، حتی کارهای بزرگتر از خودش ، کلید انداختن رو در ،،،و جمع کردن وسایل ، اگ کسی انجام داد گریه زاری میکنه ، و یکی دیگم اینه ک نمیتونه از حق خودش دفاع کنه میترسه

اینکه اصلا دوست نداره خونه بمونه و جایی می‌ره با گریه میاد خونه. هر کی میاد خونمون میخواد باهاش بره، به همه لبخند میزنه. چند روز پیش از سوپر مارکت هم نمی‌آمد بیرون چون یه بچه کوچیک اونجا بود میخواست پیشش بمونه.

لاغر بودنش خیلی حالم بده دیگه سر این موضوع

اینکه بیرون میریم دهنمون سرویس میکنه از بس میگه بغلم کن و غذا نمیخوره

اینک حرف نمیزنه و جدیدا همش بهم چسبیده خیلی وابسته شده بهم

من بچم خیلی ترسوجوری ک تلوزیونم نمیاره روشن کنیم چون توش دعوا اینا بش کسی گریه کنه می‌ترسه موندم چ کنم