۳ پاسخ

وای چقد خر بودن
برا من یه پرستار همش تو اتاقم بود دیگ من بهش گفتم توروخدا برو من خوبم به غیر از اون هر نیم ساعت ده تا دکتر میریخت تو اتاق هی میگفتن خوبی و درد نداری و…تازه بردنم دسشویی پدمو عوض کردن ولشون میکردم میخاستن غذا هم دهنم بدن 😅

تایپیک هاتو پشت سرهم نزار اینطوری بازدید کننده کمی داره

کدوم‌بیمارستانورفتی

سوال های مرتبط

مامان رایان مامان رایان ۱ ماهگی
مامان آقا حسین مامان آقا حسین ۱ ماهگی
پارت ۶
خلاصه من گول تبلیغات ماما و بهداشت رو خوردم اینجوری پدرم دراومد تازه بخیه هام خیلی اذیت می‌کرد بدنم خیلی ضعیف شد هنوزم که هنوزه نتونستم درست حسابی سرپا بشم افتادگی رحم پیدا کردم موقع ادرار استخون های لگنم درد میگیره کمردرد دارم و.... یعنی اینکه میگن طبیعی بدون عوارض بعدش چرته ولی درکل اگه برگردم عقب باز هم طبیعی رو انتخاب میکردم با همه این اوصاف چون دلم میخواست برای یه بارم که شده تجربه اش کنم با تمام عذابی که کشیدم تازه من لگنم خوب بود برای زایمان و بچم ۳۷۰۰ بود ولی یه توصیه به مامانای که میخوان زایمان طبیعی بکنن حتما ماما همراه بگیرید خیلی خوبه برا من میومد موقعی که رو توپ بودم کمرم رو ماساژ میداد یا رو تخت خوابیدم نزدیک سه ساعت مدام کنارم نشست من هر ۳۰ ثانیه درد داشتم با تمام توانم دستاش رو فشار می‌دادم خیلی بهم آرامش میداد این کار و اون هم همراهی می‌کرد بنده خدا تازه با اینکه مذهبی نبود میدونست من مذهبی ام برام دعا و قرآن پخش می‌کرد آرامش بگیرم و گاهی هم موزیک بی کلام میذاشت خلاصه اگه اون نبود من خیلی کم میوردم با اینکه بعضی از حرفاش باعث شد من بترسم ولی خب بچه من درشت بود اون فهمیده بود برا همین حدس میزد که نتونم طبیعی بیارم که به لطف خدا تونستم دوتا درد نکشیدم 😃
الهی همه مامانا به سلامت نی نی هاشون رو بغل کنن و خدا اونایی که نی نی میخوان رو دامنشون رو زود زود سبز کنه 🤩❤️
مامان دلوین خانوم مامان دلوین خانوم ۳ ماهگی
#پارت چهارم زایمان
دیگه مادر شوهرم رفت و من رفتم روی تخت که مامام گفت اسحاقی مامانتو دیدی که شروع کردم گریه کردن گفتم نه مادرشوهرم اومدددد، بعد از 10 دقیقه مامام گفت اسحاقی مامانت توی راه روی برو یه دقیقه بیای دختر،گفتم باشه و سریع رفتم پیش مامانم،مثل یه کبوتری بودم که انگار ازاد شده بود،تا مامانم رو دیدم پریدم بغلش رو گریه کردم گفتم مامان تخت های کنار منو امپول و قرص میزنن دردشون میگیره ولی من هنوز 2 سانت بیشتر باز نیستم ، همش از بچه نوار قلب میگیرن،مامانم که چشماش پر از اشک شده بود ولی خودشو رو کنترل کرد و با لبخند گفت مامان جون ،مامان شدن که اسون نیست انشالله تا یه ساعت دیگه زایمان میکنی،که توی دلم گفتم مگه میشه تا یه ساعت دیگه زایمان کنم ،خلاصه مامانم رو که دیدم یکم قلبم اروم گرفت تا رفتم روی تخت دیدم بین پاهام خون روشن هست به مامام گفتم و اومد معاینه کرد تا انگشت رو وارد کرد با یه فشار کوچیک کیسه ابم پارع شده و من خداروشکر کردم که مثل تخت کناریم درد نکشیدم و خودش پاره شده تا اینکه دیدم ماما با یه ماما دیگه اومد و اون هم منو معاینه کرد گفت اره حق با توعه،تخت شماره 6 رو اماده کنید میره اتاق عمل سزارین اورژانسی داریم بچه توی کیسه اب ادرار کرده و مو خوشحال که به سمت اتاق عمل میرم....
مامان دنیز مامان دنیز ۲ ماهگی
تجربه زایمان ،۴
دردام بیشتر شد. ماما اومد معاینه کرد گفت هووو هنوز چهار سانتی 😐😐😐 من موندم همینجوری این همه درد فقط برا چهار سانت اونم ۳ ساعتها دارم درد میکشم خلاصه گفت برو دستشویی بیا یه سرم بزنم
آخه بالا میاوردم از شب قبلش هم چیزی نخورده بودم یعنی از ۴ بعد از ظهر هیچی حتی شبش شام هم نخوردم گفتم میرم بیمارستان می‌خوام چیکار فرداش می‌خوام مرخص شم دیگه
بعد خیلی بهم حس مدفوع میمومد یهو
رفتم دستشویی به بهانه این که مدفوع دارم رفتم با کنر خمیده پر از درد همین که نشستم دیدم نه حس مدفوع نیست بچه داره میاد
از دستشویی داد زدم من حس مدفوع دارم بهم گفتن زود باش بیا ببینم شاید سر بچس
خدا می‌دونه به زور خودم به تخت رسوندم گفت آفرین فولی حالا اینجا هر موقع زور داشتی زور بده یعنی کلا ۱۰ دقیقه نبود بهم گفته بود ۴ سانتی ساعت ۱۲ بود تا ۱۲:۲۰ دقیقه هر موقع زور میومد یجوری داد میزم زور میزدم ببخشید انگار میخوای مدفوع کنی کلا اون‌ هوار موقع زور زدن دست آدم نیست
دیگه هی اومد معاینه گفت آفرین داره میادگفت پاشو برمی اونیکی اتاق یکی از پرستار اومد گفت بریم با زور خدا شاهده رفتم ولی وقتی فول شده بودم اینم بگم اون درده می‌ره فقط حس زور میاد رفتم رو تخت داشت دعای قبل از اذان میخوند منم همش دعا کردم اون موقع
رفتم رو تخت گفت زور بزن منم تا حد توان زور میزدم بعد نفس می‌گرفتم
اینو بگم بهم بیحسی زد بعد اولش دوتا زور زدم بعد برش زد برشش حس کردم ولی در مقابل اون همه درد اصلا حس نمیشه
سه تا زور زدم بچه اومد بیرون
خدا شاهده یهو دردام رفت حس کردم تازه متولد شدم
بعد یکی هم کنار من زایمان میکرد من اون دردامون هم با هم شروع شده بود اون‌ماما همراه داشت من نه تو زایمان هم باهم بودیم