بچها دیدین روانشناسا میگن وقتی پرخاشگری کرد یه چیزی خواست میشینی جلوش اروم میگی من داد بزنی نمیشنوم یواش بگو بعد که خواستشو گفت میگی نه عزیزم ماالان نمیتونیم اینکارو کنیم ولی دوتا پیشنهاد جالب دیگه بهش میدی از بین اوناانتخاب کنه بعد میگن تو هرسنی نمیدونم بچه دوسال نیم من مثلا ساعت دوازده شب میگه من میخوام تو هال جلوکولر بخوابم و من نمیخوام از حموم اومده جلوکولر بخوابه شب به این موضوع گیر ندید این یه مثاله) هرچی از این روشااستفاده میکنی باز جیغو داد میکنه حرف خودشو میزنه از طرفیم خب اطرافیانم یکم گاون من همیشه قاطع و مهربون فقط و فقط چیزایی که برای سلامتیش صلاح ندونستم انجام بده نه گفتم بهش وگرنه ریخت و پاش تو خونه ی خودم که امن و راحت بوده نه نکفتم همش رو تا بچه یکم گریه کرده گفتن وا بذار بره بچرو اذیت نکن انگار من زن باباشم اینطوری بچم یاد گرفته نه یعنی نه نیست یعنی گریه کن انجام میشه بعد اصلا پیشنهادای جالب وقتی بچه طی روز سیصد تا درخواست غیر منطقی داره دیگه همه پیشنهادات براش عادی و غیر جالب میشه....

۶ پاسخ

لطفا کد منو بزن خواهشا

تصویر

بعضی وقتا واقعا فکر میکنم چ مامانه نالایقی ام دخترم اصلا خاسته های غیر منطقی نداره فقط یکم خونرو شلوغ میکنه بخاطره همینم دعواش میکنم🥲

من که از روش روانشناسا نتیجه ای ندیدم بیشتر حرفاشون چرته
به قول شما در صورتی جواب میده که همه ی اطرافیان طبق حرف روانشناس عمل کنن که این اصلا امکان نداره
تا اینجا که رسیدم بنظرم هر مادری بهتر قلق بچه خودش میدونه

نمیدونم چرا این سن مخصوصا اینجوری شدن فقط با دادوبیداد میخوان حرف بزنن البته پسر من کلاحرف گوش نمیده تا سرش داد نزنم ازخودم یادگرفته 😓😓

اگه راهکاری پیدا کردی ب منم بگو خواهشا

اینا فقط پیش فرضاشون اما عملا جواب نمیده نهایت چن مورد جواب بده
دیگه بچه هم این روش رو قبول نمیکنه
ک بخوای با این روش پیش بری

چون همه بچه ها مث هم نیستن ،ب خیلی جهات

به خدا من دیگه رد دادم اعصابم نمیکشه
از همه بدتر شوهرم میگه دوست دارم سه تا بچه داشته باشیم منم بهش میگم بی عار بی دردی دیگه 😒

سوال های مرتبط

مامان دختر مو خرمایی مامان دختر مو خرمایی ۵ سالگی
سلام .مامانا بیاین نظرتون رو بگید لطفا
من یک خواهر ۲ سال کوچکتر از خودم دارم و دوتا برادرکوچکتر خودم فرزند اولم.....خواهرم مشهد زندگی می‌کنه و منو خونوادم شهرستان یعنی ازهم دور هستیم هر ۲ هفته یا یکماه یکبار همو میبینیم ،خواهرم بچه نداره و بسیار حساس رو تمیزی رو دست شستن رو اینکه همه چیز سر جای خودش و مرتب باشه...هروقت منو دخترم میریم خونه ش مثلا اگه ازش آب بخوام داخل آشپزخونه میگه صبرکن خودم بدم یا هرچیزی رو رو بخوام نمیگه فلان جاست میگه صبر کن خودم بدم و با یک لحنی هم میگه ،به تمام حرکات دقت می‌کنه داخل خونش طوری که ما اصلا تو خواهش راحت نیستیم اگر دنبالت نیاد چشماش و نکاهاش دنبالتع که دستامون رو شستیم یا نه،موچکترین کاری رو انجام بدیم باید دست بشوریم،من بقدری که خونه دخترخاله و دخترعموهام بااینکه بچه داشته باشند یا نه راحتم خونه خواهرم راحت نیستم،دیگه به خودم گفتم عمرا اگه برم خصوصا منی که جداشدم تحول این رفتارهاش برام سخته.....خونه مادر من که میاد طوری رفتار می‌کنه و خونه رو تمیزنیکنه که میفهمونه که شماها هم کثیفین رعایت نمیکنید فقط من خوبم،یر سفره قاشق و بشقاب به اندازه همه میارم اون می‌ره برای خودش خداگونه میاره بهش هم میگم میگه که اخلاق من اینطوریه تو قاشق رو گذاشته بودی رو زیر سفره....یا سرسفره صبحونه نونش رو از بقیه جدا می‌کنه ،بنظرتون شما فقط یک خواهر داشته باشید با چنین وسواسی خونه ش مدیریت یا نه.....ناراحت میشوید که اینطوری از موضع بالا نگاه می‌کنه یا نه....آخه با خنده و شوخی نمیگه مثلاً دستات رو بشور یا فلان چیز رو من بهت میدم صبر کن،با یک لحن جدی میگه
مامان شاهان🧒👨‍👩‍👦 مامان شاهان🧒👨‍👩‍👦 ۶ سالگی
خانما یک سوال شما رسم دارین که تو خواستگاری بعد اینکه صحبت های مهریه و شیربها تموم شه خانواده داماد به عنوان شیرینی یه هدیه ای بدن؟
واقعیتش من اصلا نه سمت خودمون دیدم نه سمت همسرم اینا
ولی برای دخترخالم بعد اینکه مهریه و شیربها رو به توافق رسیدن و برگه رو امضا کردن برادر داماد به دختر خالم ۱۰۰ تا ۱ دلاری داره ارزشش اون شب می‌شده ۹ تومن
حالا به جون تازه عروسای فامیل از جمله زنداداش کوچیکه خودم ولوله افتاده
میگن چرا به ما هدیه ای ندادین؟ما رسم داشتیم ولی شما اینکارو نکردین
در واقع خودم اصلا ندیدم با اینکه عروس کوچیکمون دختر عمومه غریبه هم نیست ای کاش غریبه بود
نمیدونم چرا تا برای یکی خواستگار میاد و عقد میکنن خاکتوسر تازه عروسای دیگه میشه
حسادت هاشون شروع میشه و میگن چرا تو دوره ما اینکارو نکردین برای فلانی کردین هی شروع میکنن به اعصاب خوردی
با این حرفاشون نه کاری براشون انجام میشه نه میشه به گذشته رفت
من خودم فرمالیته نرفتم چون مصطفی مخالف بود گفت نمیتونم وقت ندارم
تو دلم فرمالیته موند ولی اصلاااا به زبون نمیارم بازگو نمیکنم چون با گلایه کردن هیچی تغییر نمیکنه
ولی الان یکیش همین دختر عموم هی اعصاب ما و بقیه رو خورد میکنه
مامان نرگس مامان نرگس ۵ سالگی
سلام..امشب خونه مادرم بودیم..بعد خواهرم هم بود.. دخترم با بچه های خواهرم میفته یه لحظه هم نمیشینه..کاش فقط همین بود..مدام سروصدا..بچه های شما هم اینطورن؟؟ یکی از دختر های خواهرم از دخترم بزرگتره کلاس دومه.. بعد تا یکی ایفون رو میزنه یا میاد تو یهو حیغ میزنه.. بلند.. مثلا میگه بابا اومد..بابا..با جیغ.. خواهر های خودش و دختر من یاد گرفتن بعد یکی میاد یهو همه جیغ میزننن.. یه وضعی.. هرچی هم بهشون تذکر میدیم باز دفعه بعد تکرار میکنن..بعد منم اعصابم نمیکشه دخترم رو دعوا میکتم ..مثلا امروز از صبح به دلایل مختلف بهش تذکر دادم..دیگه اخر شب مامانم عصبانی شد گفت بقیه هم دارن صدا میدن چرا اینو فقط دعوا میکنی..دست خودم نیس واقعا مغزم درد گرفته بود..گفت دیگه زودتر نیا خب..بزار سر شام بیا.. حرف مامانم بهم برخورد.. خب منم اذیت میشم که به بچم تذکر میدم.. ولی واقعا خسته میشم.. حالا خانواده شوهرم ..پسر خواهر شوهرم بزرگتر هم هست ..دخترشم کوچکتر..ماشاءالله انقد اروم تر هستن..مثل ادم بازی میکنن.. شماها بچه هاتون چجورین.. کار من اشتباهه؟؟
تب...بچه..واکسن
مامان نرگس مامان نرگس ۵ سالگی
سلام..مامانا اعصابم خیلی خرده..دخترم به حرفم گوش نمیده..ما خونه یکی از فامیل ها هیئت بودیم سه شب بود که ما دو شبش رو رفتیم..از قبل به دخترم کلی حرف زدم که جای بازی نیس و اروم باش و اینا..روز اول که رفتیم با بقیه بچه ها افتادن بهم.. سروصدا کردن.. منم همش بهش تذکر دادم.. اخر سرم یه کاره رفت به صاحب خونه گفت شکلات ندارید؟؟ من خیلیی خجالت کشبدم.. چون ظرف شکلات هم که اورد جلوش به جاش ادامس برداشت..برگشتیم خونه گفتم اگر قراره این کارهارو کنی فردا شب نمیریم.. و بستنی و پارک هم فعلا خبری نیس.. شب دوم نرفتیم...امشب هم که رفتیم دوباره افتاد به بچه ها یهو وسط عزاداری با صدای بلتد بچه هارو صدا زد..منم عصبانیشدم رفتم تو اتاق بهش گفتم اینجوری قول دادی و پاشو بریم و اینا.. گفت نه بمونیم.. منم دستش رو یکم فشار دادم گفتم اصلا برای چی با بزرگتر از خودت و پسرا بازی میکنی.. خیلی اعصایم خرد شده.. واقعا انگار دارم با دیوار حرف میزنم.. خسته شدم ازبس حرف میزنم و تذکر میدم اونم کار خودش رو میکنه...اینم بگما..تو اون جمع فقط من داشتم به بچم تذکر میدادم...یکی از مادرا که داشت کمک میکرد و بجه اش زیاد صدا میداد اصلا عین خیالش نبود.. حالا همش عذاب وجدان دارم که من چرا دخترم رو همش دعوا میکنم اینجور جاها..