همیشه وقتی ی مادریو میدیدم ک مثلا بچش اینو اونور میدونه دنبالش نمیره ی وقتایی واقعا نشسته بود انگار منتظر بود یکی دنبال بچش باشه ک مثلا دست ب چیزای خطرناک نزنه ک نیوفته یا هرچی میگفتم چجوری میشه چون همیشه مراقب خواهرم بودم ینی ی سره مراقب بودم ک اتفاقی نیوفته براش اما الان ک بچه دارم واقعا نمیتونم ی زمانایی واقعا دلم میخاد پامو بندازم رو پام اصن نرم دنبالش اصن نگران نباشم واقعا خسته میشم تازگی داد میزنم حتی یکی دوبار زدمش ناخودآگاه بعدش عذاب وجدان میگیرم گریه میکنم ولی چ فایده واقعا ۲ سالگی شروع سختیه کم میارم از این همه لجبازی و...وقتیم یکی بهش میگه نکن کار زشتیه یا بشین بیشتر عصبی میشم نمیدونم چرا ...ولی من ب عنوان ی مادر واقعا خستم 😔حتی الانم ک این حسارو دارم خودمو سرزنش میکنم ک این بچه ب خاسته تو اومده تو مادر خوبی نیستی تو دعواش کردی داد زدی و حتی زدیش ...
خوشبحال اونایی ک واقعا صبورن و آروم

۵ پاسخ

اخ نگو که خیلی خوب درک میکنم

عزیزم خونه مگه محیط امن واسش نیست ؟؟؟

منم خیلی خستم دلم میگیره میگم برم بیرون بدتر انقد اذیتم میکنن برمی‌گردم میگم کاش نمی‌رفتم یا میگم بریم پارک حالم عوض شه تا میرسم شوهرم میشینه من باید بچرو ببرم تاب و سرسره چون نبرم خون گریه می‌کنه 🥴

همین که الان عذاب وجدان داری نشون میده مادر خوبی هستی و تحت اون شرایط، یا حالا خستگی بوده، کم خوابی بوده، نتونستی خودتو کنترل کنی، خودتو سرزنش نکن، راهکار پیدا کن که سری بعدی کمتر کنترل خودتو از دست بدی و مادر بهترتری باشی براش ❤️❤️

منم همین حس تورو دارم اگر اوقات زود از کور در میرم میفتن ب جون یر و کله ی خودم...نهایتص کمی هم داد میزنم ولی بعدش مث سگ پشیمون میشم....ببین ای فقط من و تو نیستیم ک کم میاریم و خسته میشیم و پشیمون اکثر مادرا اینجورین فقط درجه شون فرق دارع

سوال های مرتبط

مامان 🍫‌ساحل🧸🍼 مامان 🍫‌ساحل🧸🍼 ۲ سالگی
سلام دوستای عزیزم🥺
میگما من فلجم، فلج ک میگم ینی واقعا فلجم.
تا باردار میشم،با اینکه لاغرم،ولی رگام میگیره. سر دخترم۹ماه رگام گرف زیاد اذیت نشدم چون چیزی ب زایمانم نمونده بود.
ولی سر این بارداریم از دوماهگی رگ گردن و کمرم گرفتع، الانم زده ب باسنم😑😑😑ینی ن میتونم راه برم،ن میتونم پاشم از جام،ن میتونم
خم شم چیزی از رو زمین بردارم
اینم بگم ک سر دخترم کلا اولین علامت حاملگیم این بود ی دفع عصر رگ گردنم گرف،اصن تکون نمیخورد گردنم،حتی راه میرفتم میمردم از درد. زدم جیغی و با بدبختی گوشیمو اوردم زنگ زدم ب شوهرم اومد منو برد اورژانس ی امپول رگی زدن بعم دیع خوب شدم تا۹ماه.
ولی سر این حاملگیم رگ گردنم اونجوری نگرف ی کوچولو گرف ک لازم نبود برم امپول رگی بزنم. بعدش زد ب کمرم و چون عفونت داشتم لرز کردم و رفتم هم ی استا داد هم ی رگی تو سرم ک رگام بهتر شدن.
الان ک زده ببخشید ب باسنم،برم بهم امپول رگی میزنن بهم؟
اخ سر هردو حاملگیم همون اوایل بارداریم بعم امپول رگی زدن🥺🥺🥺🥺
الان ک۳ماهم هس برم بازم میزنن؟
مامان 🍫‌ساحل🧸🍼 مامان 🍫‌ساحل🧸🍼 ۲ سالگی
مامان 💕Dayana💕 مامان 💕Dayana💕 ۱ سالگی
بعد از حدود دوسال ب این نتیجه رسیدم مهمترین رُکن مادری،صبور بودنه
کاش قبل بچه دار شدن یکی بهم میگفت اینو
صبر،واژه ای ک کاملا برام بیگانه بود
تو همه چی عجله داشتم،مخصوصا واسه بچه،همیشه عجله داشتم زودتر بخوابه،برا همین ب همه کاری متوسل میشدم شاید باورتون نشه تا همین ی ماه پیش،دخترم بیش از بیست دیقه واسه خواب علافم میکرد،تو بغلم راه میبردم ک بخوابه و عادت کرده بود ب شدت کمردرد و دست درد داشتم
هررررچی ک میخواست بهش میدادم ک فقط گریه نکنه بره رو اعصابم،و ب طرز ناجوری شرطی شده بود واسه همه چی گریه میکرد
ی روز گریه میکردم حال روحیم خیلی بد بود،دخترم هیچی نگفت فقط اومد کنارم دست میکشید رو سرم و اشکمو پاک میکرد
ب خودم گفتم خاک تو سرت،بچه دوسالش نشده شعورش از تو بیشتره،ببین وقتی گریه میکنی نه تنها عصبی نمیشه دادوبیداد نمیکنه سعی هم نمیکنه ساکتت کنه فقط دلداریت میده
از اون روز،واسه هرچی ک خطرناک بود گریه میکرد ک بدمش،خودمو زدم ب اون راه و مقاومت کردم
این پروسه حداقل سه هفته طول کشیدا نه ی روز دو روز
ولی تحمل کردم فقط نفس عمیق میکشیدم ک عصبی نشم و با زبون خودش براش توضیح میدادم ب این دلیل اینو نمیتونم بهت بدم تا عادت کرد از سرش افتاد
الان گیر داد گوش پاکن میخواست،منم ندادم بجاش جلد کرم و بهش دادم فهمید نمیدم دیگه ول کرد رفت پی بازیش
از خودم خجالت میکشم واسه وقتایی ک گریه میکرد دعواش میکردم
الان غذاخوردنش ی ساعتم طول بکشه دیگه عجله نمیکنم،خوابیدنش هرچقدر طول بکشه دیگه عصبانی نمیشم دارم سعی میکنم باز رو صبرم کار کنم
مادر عجول هیچوقت تو تربیت بچه موفق نخواهد بود
خودم داشتم با دست خودم تربیت بچمو خراب میکردم
🫠