جربه زایمان
پارت ۷
این وسط مسطا هم مدام میومدن ازم نوار قلب بگیرن و واقعا سخت ترین کار دنیا بود برام. این وسط یک چیزی که حرصم میداد این
ماما اوسکول بود بهم میگفت اگه خسته شدی از نوار قلب میتونی وسطش در بیاری منم با کمال میل قبول میکردم و درمیاوردم اما بعدش که میومد دو ساعت غرر میزد ک‌من یک نوار قلب درست حسابی از تو ندارم همکاری نمیکنی خانومم😑
منم با مظلومی میگفتم خودت گفتی خسته شدی دربیار منم خسته شدم و سرویس لازم بودم
گذشت گذشت دیگه دردام رو به وحشتانکککک شدن بود نه می‌تونستم سرپا بمونم نه می‌تونستم دراز بکشم از یک ورم اومدن ساعت۴نیم ۵ بهم نوار قلب وصل کردن کلی اولتیماتوم دادن که تکون نخورم دیگه واقعا دردام زیاد بود پاهام شدید تیر میکشید حس میکردم استخونام دارن میشکنن
اینجا بود که یاد. حرف ی مامان تو گهواره افتادم که می‌گفت موقعی که دردات شدیدتر شد سعی کن زور بزنی اینطوری روند زایمانت سریع تر میشه منم از یجایی به بعد دیگه سعی کردم زور بزنم موقع انقباضات بجای سفت کردن خودم
ادامه 👇🏻

۸ پاسخ

منم از الان استرس گرفتم

واییی داشتم میخوندم چقدر مشابه به زایمان خودم بود هم ترس هم استرس هم خوشحالیه هم درد انگار همه حس ها روتجربه میکنی
ولی من برگردم عقب واقعا انتخابم طبیعی نیستش زایمان واقعا سخته بعد زایمات من هم بخیه ورم کرده بود و ۱۵ روز درد داشتم
خیلی سخت بود ....
واقعا نمی دونم چرا نمیزارن زایمان اختیاری انتخاب کنند به نظرم سزارین سخته ولی از نظر روحی کمتر تو فشاری
چون من تو بیمارستان چقدر صدای جیغ شنیدم و درد کشیدن بقیه رو هم دیدم که واقعا قلبم درد میگرفت براشون بعضیا اصلا نمی توستن انگار طاقت بیارن

منم بعد زایمان یه ساعت تختتتتتت خوابیدم

افرین. خدا بهت قوتتت بده عزیزم. مامان قوی ❤️

ای جان یه لحظه حس کردم دارم یه رمان جذاب میخونم😁خدا نی نی گلتو حفظ کنه برات🩷

3
از حس اون لحظه هرچی بگم کم گفتم حس خیلی خوبی بود وقتی گذاشتن رو شکمم و داشتم لمسش میکردم باورم نمیشد این نینی منن هم می‌خندیدم هم گریه میکردم واقعا اوج دیوونگیم بود. مامای بالاسرمم می‌گفت چرا گریه می‌کنی نگاه بلاخره تونستی نینی تو ببین و از این حرفا و من به کار احمقانه ام ادامه میدادم دیگه خلاصه همین ک وارد مرحله در آوردن آتشغالای اضافی. و فشار دادن شکمم و دوختن شدن کل حس و مسام پرید رفتم تو فاز آخ و اوخ. اونا هم که میدوختن و غرر میزدن ک چه بد دوختی از این حرفا منم ب یک ورم گرفتم. اینم تموم شد بخیر و خوشی
دیگه واقعاا خسته بودم ی نگاه به نینی کردم که لباساشو پوشونده بودن اونم بعداز گریه کردنش گرفت تخت خوابید منم بهش اضافه شدم گرفتم خوابیدم واییی که چقدر چسبید اون خاب 😂😂😂

2
دکترر هم اومد بنده فول شدم و باید زورامو میزدم که نینی بیاد بعد هر زور زدن هم کلی دهنم خشک میشد ی قلوپ آب می‌خوردم و ادامه میدادم این وسطم حسابی خابم گرفته بود 🤦🏻
دیگه از من زور زدن از دکتر غر غر کردن که زور خوب نمی‌زنی خانومم. فقط دوتا زور خوب بزنی میاد منم با دستام لنگامو‌کرفته بودم زور میزدم. اونم می‌گفت مقعد زور نزن اینجایی که دستمو گذاشتم زور بزن بدووو🤧
خلاصه این کارش خیلی مفید بود رو زور زدنم و بنده بعداز کلی زورر نینی اومد بیرون

1
این زور زدنام کم کم ناخواسته شد باعث شد تو خودم برینم😑😂. اصلا هم برام مهم نبود باخودم گفتم بزار بیاد اگه خاست یچی بپرونه میگم خودت گفتی تکون نخورمم هاااا
نمیدونم چقدر ادامه دار بود که احساس کردم یک آب داغ ازم میاد اولش فک کردم جیش کردم اما همینطور ادامه دار بود تا اینکه اومدن و گفتم حس زور زدن دارم و شروع کردن به چک کردن فهمیدن کیسه آبم سوراخ شده ک آب میاد و منم خیلی زود ۷ونیم سانت شدم در نهایت کیسه آبمو پاره کردن واقعا تو این مرحله هیچ کس دردی نداشتم و فقط حس زود زدن زیاد بود.
دیگه همچی خیلی یهویی رو دور تند رفت. بهم آمپول زدن
گفتن سعی کن زور نزنی موقع انقباضات و فقط نفس عمیق بکشی اولش خوب بود می‌تونستم کنترل کنم اما یجایی از دستم در می‌رفت و آیی بلند میگفتم. دیگه کم کم واقعا سخت شد تکنیک تنفسی و همش آی آیییی میگفتم که این دکترای لامصب بیان بالا سرم 😂🤧درکل عقیده ام جوریه ک تو چنین شرایطی دلم نمیخاد تنها باشم و حس بدی دارم دکتر بالا سرم نباشه
اون ماما مهربون هم این وسط اومد بهم انرژی داد که ببین آخرشی ۹سانتی چیزی به فول شدنت نیس واقعا انرژی گرفتم و کلی ذوق زده بودم و ی لحظه همه ی دردای دیشبمو فراموش کردم و شروع کردم ب خرما و آب خوردن که انرژی داشته باشم آخرش

سوال های مرتبط

مامان شاهان👼🏻👑 مامان شاهان👼🏻👑 ۳ ماهگی
تجرتجربه زایمان
خب میدونین من خیلی تاپیک زدم که حرکات جنین توی دوتا سونو بیوفیزیکال کم بود اما نوار قلب خوب بود بستریم نمیکردن
یکشنبه رفتم جای دکترم سونوهامو دید و گفت جفتتم خطرناکه گرید ۳ خون‌رسانی به جنین کمه سونو داپلر انجام بده
منم که خسته از سونو رفتن دیگه اینو محل ندادم ساعت ۶ شب داشتم روی توپ مخصوص ورزش میکردم برای زایمان که خیسی احساس کردم رفتم بیمارستان هاشمی نژاد ببینم کیسه آب بوده یا نه که گفتن نیست و معاینه هم کردن به زور ی سانت باز بودم گفت‌نوار قلب ازت باید بگیریم منم دستشویی داشتم اومدم بیرون شوهرم اومد دنبالم که دکترت راحله ابراهیمی به مامانت زنگ زده بیا بستری کنیمت منم از خدا خواسته از هاشمی نژاد فرار کردم اومدم امام حسین که بستری شم
ماما ها اصلا دوست نداشتن بستریم کنن میگفتن الکی اومدی اونجا هم معاینم کردن و گفتن دو ساعت دیگه نوار قلب بده خلاصه من نوار قلب دادم داشت خوب پیش می‌رفت اما یهو ضربان قلب جنین رسید ۹۰ خودمم نفس کم آوردم اکسیژن بهم وصل کردن بردنم زایشگاه گفتن به احتمال زیاد سزارین منم که از خدا خواسته دعا کردم فقط سزارین شم وقتی صدای جیغا رو می‌شنیدم بردنم توی اتاق سرم زدن دوباره دستگاه نوار قلب گفتن اگه ایندفعه هم مثل قبل بشه میری اتاق عمل که دوباره همون‌جوری شد اومدن بهم سوند وصل کردن یکم دردناک بود و بردنم اتاق عمل
مامان هامین 👶💙 مامان هامین 👶💙 ۲ ماهگی
سلام مامانهای عزیز منم اومدم از تجربه زایمانم براتون بگم🥰


*پارت اول*


زایمان من سزارین بود، تاریخ قطعی که دکترم بهم داده بود ۱۷ خرداد بود که ۳۷ و ۶ روز میشدم.

هفته اخر که برای ویزیت آخر رفته بودم گفت نوار قلب بچه زیاد خوب نیست و حرکتشم کمتر شده بود خلاصه بهم گفت باید این هفته بازم نوار قلب بدم..

نوار قلب بعدی رو دعا دعا کردم که خوب باشه چون نمیخواستم زودتر بدنیا بیاد و خدای نکرده مشکلی داشته باشه..

خلاصه نوار قلب بعدی رو که دادم دیگه دکتر گفت نباید زیاد بمونه پس‌فردا بهت وقت عمل و نامه میدم صبح برو بیمارستان...🥲🥲
منم استرس یهو گرفتم چون امادگیشو نداشتم زودتر بشه اومدم خونه سریع وسایل هارو گذاشتم دم دست که چیزی شد سریع بریم بیمارستان...
اون تاریخی که بهم وقت زایمان داد ۳۷ و ۳ روز میشدم..

خیلی حس و حال عجیبی داشتیم هممون
مامانم بیشتر از من استرس داشت ولی به روی خودش نمیاورد😅
از بیمارستان هم هی تند تند زنگ میزدن که بهم روز و ساعت زایمانو یادآوری کنن منم هی استرسم بیشتر میشد🥴🥺
مامان ❤️حسنا و حلما❤️ مامان ❤️حسنا و حلما❤️ ۱ ماهگی
من روز جمعه بود 30خرداد خونه مادرم بودم که هرکاری کردم بچم تکون نمی‌خورد گفتم چیزی نیست شاید چون بچه بزرگم بغل میکنم اونم خستس و خوابیده گذشت تا فردا شبش که بازم هرچی استراحت و خوراکی خوردم بازم تکون نخورد دیگه ساعت 8شب شوهرم از سر کار اومد و بهش گفتم منو برسون بیمارستان بچه تکون نمیخوره باید برم صدا قلبشو گوش کنم رفتم بیمارستان و دیدم بیمارستان شلوغه بعد از یکساعت که جا نداشتن یه تخت رو خالی کردن و ازم نوار قلب گرفتن چون قبلش با پرستار بحثم شده بود سر اینکه می‌گفت برو جای دیگه ما جا نداریم اونم لج کرد و اومد ازم آزمایش بگیره زد رگ دستمو پاره کرد و خون ریزی رگم بند نمیومد حالم بد بود استرس دخترمو داشتم چون بهشم گفته بودم نمی‌خوام بستری بشم فقط نوار قلب بگیر برم موقع زایمانم نیست به دکتر اورژانسی گفتم آزمایش نمی‌خوام فقط برای کاهش حرکت اومدم قبول نمی‌کرد تا خود دکتر اورژانس بهش زنگ زد و گفت سر همینا باهام لج کرد و رگ دستمو پاره کرد بعداز اون اومدم روی تخت دراز کشیدم برای نوار قلب لعنتی کش های نوار قلب خیلی محکم بسته بود رو شکمم و سفت میکشید انگار که میخواست با اون کشا خفم کنه وقتی کش هارو بست یه صدای قلوپ قلوپ تو شکمم حس کردم گفتم شاید بچه باشه بعداز نیم ساعت گفت بلند شو نوار قلب بچت خوب نیست برو رو تخت روبه رویی با اون دستگاه نوار قلب بگیرم به محض بلند شدنم یه آبی ازم شروع کرد به ریختن منم بین اون همه جمعیت خانم که دراز کشیدن برای نوار قلب کلی خجالت کشیدم همش هی معذرت خواهی میکردم که ببخشید من دست خودم نیست ادرارم ریخته چکار کنم نمیتونم تکون بخورم اونم بیشعور بهم می‌خندید چون اولین بار بود که حس ریختن کیسه ابو داشتم
مامان رایان مامان رایان روزهای ابتدایی تولد
#تجربه زایمان طبیعی دوم:
#قسمت سوم:


شیفت ماما عوض شد مامای جدید زنگ دکتر میزد وضعیتمو گزارش میکرد.منم همینو از اول ازشون میخاستم که اورژانسی سز نکنن هی ازم نوار قلب بگیرن شاید خوب شد.ساعت ۵صبح دیگه نوار قلبم خوب شد😍ماما معاینم کرد ۳سانت بودم و از دکتر اجازه امپول فشار گرفت.ساعت۶ امپول فشار زدن.ساعت ۷اومدن دوزش بیشتر کردن منم دردام شروع شد.از ساعت ۷تا۸ که دکتر اومد،هر ۵دقیقه یه انقباض ۳۰ثانیه ای میگرفت که خفیف بود با تنفس ردش میکردم و نوار قلبم وصل بود که نشون دکتر بدن.ساعت ۸دکتر اومد نوار قلبمو دید گفت خیلی خوبه واینکه توضیح داد چون شب بوده و بچه خواب بوده و حرکت نداشته بیس نوار میومده پایین واسه همین به ماماگفته تاصبح صبرکن که من ممنون خانم دکترم😊🙏.ماما شبی با دست تپ و تپ میزد به شکمم بچه رو به زور بیدارکنه😕دکتر معاینمم کرد ۴سانت بودم و چون تمایل خودمم دید به سرپرستار گف برید توفاز زایمان طبیعی.دیگه من اجازه گرفتم صبحونه بخورم.از نوار قلب ازادشدم تونستم برم دست به آب🥴و خانم اناری مامایی که هوامو داشت برام امپولی زد که دردامو منظم کنه و گفت تا ساعت ۹/۵دیگه حق نداری بری توتخت ورزشم داد منم که ارزوم براورده شده بود باخوشحالی حرفش گوش کردم ۴۵دق ورزش کردم.