۶ پاسخ

عزیزم ایشالله که بزودی دامنت سبز میشه
منم فر دا وقت زایمانم بود برامنم سقط شد ۳ماهم پر بود
برام دعا کنید زودباردارشم

الهی بگردم ایشلا زودی جاش سبز بشه خوشگلم

من ک الان اگه بود ۵ ماهش بود😭😭😭خدام نمیدونم دیگه کی میخاد بهم بده خسته شدم

عزیز دلم تجربش داشتم خیلی اذیت شدم برات ایشالله خدا یه بچه سالم و خوشگل بده
واسه چی سقط شد

با تمام وجود این حسو تجربه کردم و امیدوارم دیگه هیچ وقت هیچ زنی تجربه اش نکنه🥺💔

🥲🥲🥲

سوال های مرتبط

پناه پناه قصد بارداری
هنوز مادر نشدم.، اما میدانم که خیلی دلم برای کودک نداشته ام تنگ شد
دلم لک زده برای کودکی که جای خالی اش تنها دغدغه زندگی ام شده.و
این روزها تنها خدا می داند و می بیند که مادرانگی هایم را چگونه در تنهایی و خلوتم بروز می دهم.
با کودک نداشته ام راه می روم و حرف می زنم و مدام زیرلب می گویم کی از پیش خدا می آیی؟ ملاقاتت باخدا تمام نشد!
آه نمی دانی اینجا برای نداشتنت هزار راه نرفته را رفتم ولی نشد.
می دانی فرزندم تا پای جان هم برای داشتن ات میروم
تمام گفته ها و ناگفته ها را تحمل کردم تا روزی تورا در آغوش بگیرم.ولی نشده
روز های مادر ک همه ب مادرشان هدیه میدادن، اما من از تو می خواستم خودت را به من هدیه کنی، اما نشد
کاش می امدی چون دیگر طاقت نگاه های سنگین دیگران را ندارم
کاش می امدی و در مقابل دیدگان پدرت سرافرازم کنی
راستش را بخواهی از روی پدرت هم خجالت می کشم.ک انقدر بهش امید دادم
ولی نیامدی و مادر نشدم.
اما هیچ کس نمی داند حس مادرانگی از تمنای وجودم لبریز شده.
هیچ کس نمی داند درونم داغ نداشتنت مثل کوه آتشفشان در حال انفجار است.
فرزند عزیزم، اینجا برای داشتنت دست به هر کاری زدم، هزار درد را تحمل کردم.اما نشد
انصاف نبود کسی را که برایت این همه بی تابی می کرد را بیشتر از این چشم انتظار بگذاری.
من خودم را همین حالا مادر می دانم به خاطر حسی که برای داشتنت از وجودم لبریز شده، به خاطر تمام سختی هایی که برای داشتنت از یک مادر واقعی بیش تر کشیدم، بی منت!!!
اما هیچکس مرا مادر خطاب نمی کند،
می دانی تا تو را نداشته باشم هیچکس مرا مادر به حساب نمی آورد.
عزیزترین آرزوی محالم😢😢.خدایا دلم هر روز شکسته تر میشه صدای دردام گریه هام ب گوشت میرسه؟!
هانیــه✨ هانیــه✨ قصد بارداری
۳۰ روزه که ندارمت…🖤ب
فدای جانت جانِ مادر… میدانی تصمیم دارم به دنیا آمدی یا حتی در دلم جوانه زدی کلبه دلم را گلستان کردی چه صدایت کنم؟ جان مادر
البته خیلی وقت است دوست دارم تو را جان صدا کنم راستی مادر، جایت خوب است؟ دلت برای نوازش های مادرانه ام تنگ نیست که نیامدی جانِ مادر؟
جانه جانه جانم چه لذت بخش است وقتی حس کنم دوباره هستی و دست روی شکمم بزارم و بگویم جان مادر عشق مادر، خانم ام سوت و کور است نمیایی؟
فرشته مادر خدا در نزدیکی توست؟ اگه دیدی یا صدایی از او شنیدی یا آن حوالی بوی خدا را حس کردی بگو مادرم منتظر من است اجازه بگیر و بیا به درونم تا از درونم تا وجودم و قلبم و زندگیم آشیانه بسازم برایت. جان مادر پیشانی ات را بوسیدن آرزویم شده وقتی که بدنت بوی شیر بدهد و لباس نوزادی بر تن داشته باشی، آخ، که چه لذتی دارد وقتی برای اولین بار ببوسمت و بگویم خدایا شکر که جان دوباره دادی به وجودم آخ که قلبم تیر میکشد به آن لحظه فکر میکنم تنم میلرزد. من دوستت دارم حتی الان که ندارمت، من عاشقت هستم مرا رها نکن ، از این گریه های شبانه خسته شدم دیگر توانی برایم نمانده تورا میخواهم جان مادر…😭
❤️👶🏻👧🏻💙 ❤️👶🏻👧🏻💙 قصد بارداری
نامه‌ای از دلی عاشق، برای کوچولوی نیامده اش

سلام عشق کوچولوی من...
نمی‌دونم الان کجایی، نمی‌دونم روی ابرا داری بازی می‌کنی،
یا توی گوش خدا زمزمه می‌کنی: "من هنوز نمی‌خوام برم پایین، هنوز دلم تنگ نشده..."
اما من...
من اینجام، هر روز، هر شب، با دلِ پر از تو، منتظرتم.

تو نمی‌دونی،
هر بار که لباس کوچیک بچه‌گانه‌ای دیدم،
تو رو توش تصور کردم.
هر بار که یه مامان بچه‌شو بغل کرده،
یه لحظه، فقط یه لحظه، تو رو تو آغوشم حس کردم.

می‌دونی کوچولوی من؟
من گاهی با شکمم حرف می‌زنم، حتی اگه خالی باشه...
گاهی دستمو می‌ذارم روش و می‌گم:
"یه روزی تو اینجایی... درست همین‌جا، زیر دستام، توی وجودم..."

و بعد چشمامو می‌بندم،
و تو رو می‌بینم—
با چشمای درشت و لبخند بی‌دندون، با دستایی که دنبال دست من می‌گرده...

من قول می‌دم وقتی بیای،
واست دنیا رو امن می‌کنم.
تو فقط بیا...

بیای، که لالایی‌هام برسه به گوشات.
بیای، که این بغض‌های بی‌صدا بالاخره جاشو بده به اشک شوق.
بیای، که بگم:
"من تموم شدم، ولی تو شدی تمومِ من..."

تا اون روز،
من اینجام،
مادری که هنوز بچه‌شو نمی‌شناسه،
اما بی‌وقفه دوستش داره...