سلام مامانا اینم از تجربه ی من از زایمان
هیچی دیگ من بچه تکوناش کم بود رفتم ک فقط چکش کنن اینا اومدن چکش کردن گفتن ان اس تیش ضعیفه ۴۰هفته و یک روزتم شده باید بستریت کنیم ک ب دنیاش بیاریم گفتم باشه
هیچی اومدن ساعت۲بستریم کردن ۴کیسه آبو‌ترکوندن از ۴ امپول فشار زدن من همون اولش دهانه رحمم ۴سانت بود اینا امپول فشار زدن رسوندنش ب ۱۰و نیم و یک سانت نیاز داشتن ک موهای تیامو ببینن فقط
بعد تو فکر کن من از ۲شب تا ۷.۳۰فردا شب در‌حال زور زدن بودم اون یه سانته نمیشد اصلا هیچ جوره هی تند‌تند سرم میزدن با امپول فشار منم نابود کردن هی معاینه هی امپول فشار هی با ارنج‌میرفتن رو شکمم بچه ترس کرد اون ترس کرد منم بدون هیچ استراحت و هیچ خورد‌و خوراکی ک فقط زور زده بودم داشتم زورمو میزدم دیک اصلا توان نداشتم بچه هم ترس کرده بود اون ی سانتش دیده نمیشد موهاش هیچی دیگ ساعت۷.۳۰شب ضربان قلب تیام اومد پایین و منم فشارم افتاد داشتم غش میکردم سریع بردنم اتاق عمل و با هزارو یک بدبختی فشار اومد بالا بردنم بزای زایمانو و دوسه ساعت تو بخش نگهم داشتن‌و ک ی موقع ما هیچیمون نشه دیک هیچی من مرگو با چشام دیدم خیلی اذیتم کردن نباید بستریم میکردن این خیر ندیده ها بستزیم کردن هی معاینم کردن و اذیتم کردن ینی مقعدم واژنم بخیه های شکمم کمرم همه جام درد میکنه واقعا ینی کشتن منو هم دردطبیعی کشیدم هم سزارین نباید اصلااینکارو‌میکردن میگفتن وقت داری برو خونه روزی ک دردات ثابت شدبیا یااینکه هرروز سونو بده اگ مشکلی بود سریع بیانه اینکه پارمون کنن که
هیچی خواهزان اینم تجزبه ی شیرین من🥲🥺

۱۷ پاسخ

سلام عزیزم شما کجا زایمان کردید کدوم بیمارستان؟

اصلانیازنبودسزارین بشی واسه ۱ سانت برش میزدبچه بدنیامیومدبعدبخیه میزد چقدربیشعوربوده مامات واقعامتاسفم برای همچین مامانهای نادانی

سرفه وتنگی نفس خیلی بده اونم یه نوبت متخصص ریه برو اینجوری خیلی بده به بچه ات چطورمیخوای برسی بااین همه سرفه ودرد

خداخیرشون نده دکترومامات خوب نبوده گلم منم روبچه قبلیم ۴کیلوبوددقیقامثل شماشدم نمیتونستم زوربزنم بچه ام وزنش زیادبودولی خداخیرشون بده بااینکه بیمارستانم دولتی ورایگان بوددوتادکتروسه تاپرستارامدن کمک دادن بهم که بچه بدنیابیادیدفعه همشون گفتن قلب بچه داره ایست میکنه ممکن مادریابچه تلف بشن من خودم میگفتم سزارین دکترامیگفتن لگنت خوبه زوربزن گفتم نمیتونم خلاصه خودشون فشاردادن شکممووکمک کردن بچه بدنیاامدخداروشکر وقتی بدنیاامددیگه جونی بهم نمونده بود

👍👍👍دقیقا

و منی ک فک میکردم من اذیت شدم شما رو دیگه رسما زجر کش کردن من ۴۰ هفته و ۴ روز با امپول فشار زایمان کردم از ۱۲ ظهر تا ۹ شب طول کشید ولی خداروشکر دکتری ک بالاسرم بود خیلی کاربلد بود

چقد سختی کشیدیی تو دختر
اینهمه زحمت کشیدی ورزش صبرکردی تاچهل هفتگی تهش سزارین شدی

دقیقا عین من شدی بهت گفتم تا دردت نگرفت نرو چون یه بلاهایی سرت میارن ک نگم
چجوری ۱۰سانت رسیدی تحمل کردی دردو ؟
🤦🏻‍♀️من ب ۳سانت رسیدم بی حسی از کمر گرفتم اما منو اخرشم همون طبیعی کردن چون خیلی ورزش کردم اونجا من کیسه آبمم اونجا از ترس خودش پاره شد
وزن بچت چقدر بود؟

ای جان عزیزم مبارکه😍
چقد اذیت شدی🥲
اخر کدوم بیمارستان رفتی؟

عزیزم
من از اول به همه گفتم ۳۹ پر شدم بچه نیومد میرم سزارین چون اگ میخاست بیاد تو همین تایم میومد باقیش اذیت کردن خودته
انشاالله بسلامتی ❤️

مبارکه عزیزم
خوش قدم باشه
راستی کدوم بیمارستان زایمان کردی

سلام عزیزم خوبی
مبارک باشه قدمش ان شاالله پرخیروبرکت باشه 🫂🫶
دیدی بخاطر همین میگفتم سزارین رو ترجیح میدم به طبیعی
خیلیا رو دیدم کلی درد طبیعی کشیدن و بازم سزارین شدن🥲

مبارکت باشه عزیزم چقدر درد کشیدی 🤦

خب عزیزم ریسکه بیشتر نگهدارن من چهل هفته دیگ دکترم ختم داد چون امکان هرچیزی هست بعد چهل هفته
مهم اینه بسلامتی زایمان کردی ولی اینقد زود و فول شدی عجیبه واقعا بچه نمیومده یا دکتر برش نزده من موهای دخترم دیدن دکتر اومد برش زد با سه تا زور اومد

خداقوت خوش قدم باشه کوچولو ، خب دیگه عزیزم چهار سانت باشی بستری میکنن

ای وای بگردم چقدر اذیت شدی
قدمش پر خیرو برکت باشه عزیزم🥰

عزیزم مبارکه 😭😅چقد اذیت شدی منم به خاطر همین نمیخوام طبیعی زایمان کنم چون خواهرمم سر طبیعی خیلی اذیت شده سر دوتا بچه هاش به من همیشه میگه سزارین بیار

سوال های مرتبط

مامان نی نی کوچولو مامان نی نی کوچولو ۳ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۲.
میگرفت ول میکرد. منو بردن ی اتاق دستگاه بهم وصل کردن.انقدر میترسیدیم‌ ک بغض کردم تنها بودم هیچکس نبود. دلم گرفته بود دلم میخواست زار بزنم.خلاصه اینا منو از بس شلوغ بود این اتاق ب اون اتاق میکردن. یکی دیگ زایمان ک کرد منو بعدش بردن رو تخت اون. بعدش بهم دستگاه وصل کردن. ساعت شد پنج صبح فقط ی سرم معمولی وصل کردن بهم. تا ساعت پنج همه شیفتا عوض شد. بهم گفت یکم استراحت کن ک سرم فشار بهت می‌زنیم منم از استرس خابم نمی‌برد. ب مامانم گفتم ی کمپوت آناناس برام بخری بعدن بیاری. اونم یادش رفته بود منم از پریشب هیچی نخورده بودم. خلاصه ک یک ماما اومد بهم سرم فشار وصل کردن و دردام دیگ کم کم داشتن شروع میشدن ساعت شش ده نفر اومدن بالا سرم معاینه کردن گفت دوسانتی کیسه ابمو پاره کردن. سرم فشار رو عوض کردن یکی دیگ وصل کردن قوی ترشو. اونم من از بس دستمو تکون میدادم سرعتس زیاد شد دیدم دردام بدتر شدن. یک ماما اومد گفتم اینو درستش کن گفت ولش کن خوبه.اون ک رفت مامای شبفتم اومد زد تو سرش ک چرا آنقدر زیاد شده خطرناکه. خلاصه ک دردام دیگ زیاد شد ماما ها هی می اومدن معاینه میکردن منم داشتم از درد ب خودم می پیچیدم.
مامان 🎀ماهـ🌙ــلین💗 مامان 🎀ماهـ🌙ــلین💗 ۱ ماهگی
تجربه زایمان👩🏻‍🍼
پارت 3: آمپول فشار رو اومدن داخل سروم زدن و دکتر گفت تا 4 صبح وقت داری طبیعی زایمان کنی همکاری کن باهامون 😅😁خلاصه ک هی ماما میفرستادن باهام ورزش کنه منم با کمال میل همکاری کردم باز معاینه کردن اصلا باز نشدم و همچنان درد نداشتم هی گذشت نزدیکای 4 شد هیچ پیشرفتی نداشتم ماماها زنگ زدن به دکتر شرح حال منو گفتن دکترم گفته بود دوز آمپول فشارو ببرید بالا تا ساعت 6 اومدن دوباره آمپول ریختن تو سرومم و رفتن منم همش منتظر درد بودم گذشت دوباره ساعت 6 شد بعد کلی معاینه بازم گفتن هیچی باز نشدی و بدنت خیلی مقاومه صبحونه نخور تا دکتر بیاد احتمالا ببرنت سزارین خلاصش کنم ک بازم ی دوساعتی منو الاف کردن و در آخر اومدن ساعت 8 و نیم آمادم کردن برا سزارین و در آخر ساعت 9 دختر نازمو دادن بغلم😍و قسمت این بود ک من با کلی ورزش و لگن خوبی ک داشتم و دهانه رحمم نرم بود ولی هیچ پیشرفتی با آمپول فشار نکردم و خداروشکر عمل سزارینم سخت نبود برام و میگم حتما کار خدا ی حکمتی داشته ک دارو رو من جواب نده
مامان آتلیه انلاین مامان آتلیه انلاین ۳ ماهگی
تجربه من از زایمان طبیعی😄
13 ام رفتم بهداشت و گفتم 40 هفته میشم امروز فردا تاریخ زایمانمه گفت میخوای برو زایشگاه رفتم اونجا معاینه کردن گفتن 3 سانتی بستری شدم ساعت 3 رفتم بخش زایمان با آمپول فشار دردام کم کم شروع شد معاینه کردن ک ی سانت بودم بخش ماما اشتباه کرده بودن تا ساعت 8 هیچ پیشرفتی نکردم همون ی سانت بود برام سوند گذاشتن ک دردام شدید شد ن خوابیدم فقط هی کمرمو فشار میدادم و گریه میکردم نفس های عمیق می‌کشیدم ساعت 7 صبح برداشتن معاینه کردن گفت 3.4 سانتی بعد برای اسپاینال گفتم گفتن الان ماما شیفت میاد معاینه میکنه اگ اوکی بودی برات میزنه ساعت نزدیکای 8 تقریباً اومد معاینه کرد 5 سانت بودم ک کیسه آبمو پاره کرد دیگ دردم غیر قابل تحمل بود همش حس فشار و کمر درد داشتم فقط محکم جیغ میزدم نمی‌تونستم تکون بخورم تا ول بده دردم متخصص اومد آمپول زد دیگ بی حس شدم دراز کشیدم برای ان اس تی و نیم ساعتی خواب رفتم یهو حس کردم مدفوع دارم ب خانمه گفتم نمیشه برم دستشویی گفت بزار معاینت کنم شاید سر بچست ک اره اومده بود پایین دیگ زور خودم زور زدم تا بیشتر بیاد بعد همه اومدن ن زور زدن هارو حس کردم ن موقع کشیدن ن برش و بخیه اینا هیچی نفهمیدم راحت بود اخراش ساعت 9:20 دقیقه هم پسرم به دنیا اومد با وزن 3500 🩵🤱
مامان پناهم😍 مامان پناهم😍 ۲ ماهگی
ادامه تجربه زايمان طبیعی
دیگه گفتن از رو تخت بیا پایین ورزش کن مگه میتونستم بیام پایین از دردی ک داشتم حالا با اذیت رفتم پایین انقد درد داشتم نميتونستم همکاری کنم زیاد دیگه دوباره رفتم بالای تخت معاینه کردن هنوز ۸ سانت بودم انقد ک‌انگشت کردن ک شد ۱۰ سانت بهم گفتن زور بزن حالا نگه میتونستم زور بزنم نفس نداشتم همشونم دانشجو بودن بالا سرم یه دانشجو ی احمق اومد رو شکمم با دو تا مشتش شکممو فشار میداد من دیگه اون موقع داشتم حون میدادم زیر دستش از این ورم اون یکی دیگه هی انگشت میکرد واژنم تا بتونه بچه بیاد دیگه دیدن بچه نمیاد پایین و داره میمیره اومدن واژنمو برش زدن بعد یه رب بچم بدنیا اومد ولی گریه نمیکرد🥲 چون بهش فشار اومده بود تو کانال زايمان همم ک دانشجو ی شکممو فشار داده بود بچم اذیت شده بود ینی بچمو خدا دوباره بهم داد ‌‌‌‌... دیگه بدنیا ک اومد اومدن بخیه زدن بعد دوباره اومدن معاینه دیدن بخیه هام باز شده بدون اینکه بی حسی بزنن دوباره بخیه کردن ینی هر بخیه رو با گوشت و استخون حس کردم برشم خورده بودم زیااااد
مامان 🩷MAHLIN🧿 مامان 🩷MAHLIN🧿 ۳ ماهگی
مامان شازده خانوم🩷 مامان شازده خانوم🩷 ۵ ماهگی
پارت ۳ _زایمان طبیعی
هرچی از ماماهمراهم بگم کم گفتم بشدت صبور مهربون و همراه بودن و واقعا حرفه ای دیگ از لحظه ای ک اومدن شروع کردن طب فشاری برام انجام دادن و از ۴ سانت شدم ۵ و درخاست اپیدورال کردم اومدن برام اپیدورال زدن و واقعا دردام هیچ شد فقط حس فشار داشتم ک حسش مث وقتیه ک ادم میخاد مدفوع کنه دیگ با کمکای ماماهمراهم در عرض ۲ ساعت فول شدم و ساعت ۸ رفتم اتاق زایمان و با چند تا زور قوی دخترم ساعت ۸:۲۰صبح بدنیا اومد ک وااااس نگم از لحظه ای ک بدن داغشو گذاشتن تو بغلم بهترین حس دنیا رو داشتم گریع میکردم و میبوسیدمش خیلی حس شیرین و نابی بود
دیگ دکتر شرو کرد ب بخیه زدن ک اصلا درد نداشت حتی وقتیم برش زدن اصلا دردناک نبود کل پرسه زایمان من راحت بود ولی موقع زور دادن یکم اذیت شدم ک واقعا ارزش داشت تو کل زمان زور دادن ماماهمراهم با حرفاش بهم انرژی میداد و دستامو محکم گرفته بود حتی زمان بخیه زدن رف بچه رو اورد پیشم ک سرم گرم باشه دکترم با این ک دکتر شیفت بودن خیلی حرفه ای بودن و با حوصله برام بخیه زدن دیگ تقریبا ی نیم ساعتی طول کشید بخیع زدن و شکمم فشار دادن ک دردش قابل تحمل بود ماماها اومدن کمکم کردن و نشستم رو ویلچر و بردنم همون جایی ک اول بودم ماماهمراهم بهم خرما و ابمیوه داد یکی از دانشجوهایی ک بالا سرم بود از اول تا اخر پیشم بود هرکاری داشتم برام انجام میداد باهام حرف میزد دیگ نیم ساعتیم تو زایشگاه بودم و ماماهمراهمم ی زایمان دیگ داشت تو همون بیمارستان ولی گف تا زمانی ک ببرنت بخش پیشت میمونم و موند دیگ وقتی اومدن چکم کردن و شکمم دوبارع فشار دادن دیدن مشکلی نیس گفتن میتونم برم بخش دیگ اونجا از ماماهمراهم خدافظی کردم و رفتم بخش ..