سوال های مرتبط

مامان هلیا مامان هلیا ۴ سالگی
سلام خانوما من دخترم تولد تاحالا نگرفتم براش کسی و دعوت کنم حتی پدر مادرامون رو



دوست داشتم امسال بگیرم همه رو دعوت کنم چند ماه قبلم برنامه مو گفتم


و مثلا باجاری و خواهرم دربارش حرف میزدیم شوهرم ی روز عصبانی شد ک‌ چخبره همش میگی تولد تولد ی کار میخوای بکنی صد بار دربارش حرف میزنی
منم گفتم من حرف میزنم توام بیا بگو من این بودجه رو دارم حالا چ ده نفر چ پنجاه نفر و من با بودجه تو دعوت میکنم
من همش حرف میزنم تو چیزی نمیگی
بعد گفت من نه پول دارم نه پول میدم نه برام مهمه
منم لج کردم گفتم کاری نمیکنم هرکاری میکنی خودت بکن
(دخترمم ذوق تولدشو داره)
الان پسفردا تولدشه ب دخترم گفتم ب بابا بگو برات تولد میگیره
اونم برگشت گفت مامان میگیره گفتم من کار ندارم تو گفتی کار نکن
دیگه برگشت یکم فحش داد و گفت میخوای منو عصبانی کنی
من نه بلدم نه کاری میکنم

خیلی ناراحت شدم از دستش
اینکه من یکسره تکرار میکردم رفته بود رو مخش اون روز برخورد کرد
از ی طرف دلم میخواد کاری نکنم تا ضایع بشه و ناراحتی دخترمو ببینه آلان کاری کنم میگه این همه من غر زدم و لج کردم الکی بوده همش
از ی طرف میگم اهمیت ندم برم تدارک ببینم
نمیدونم کدومش درسته
مامان sorena مامان sorena ۴ سالگی
سلام خانما مادرشوهرتی شمام اینجورین راضی نیستن یکم از غذای پسرشون کم بشه بدن ب شما بخدا خدا ب دادم رسیده تو ی ساختمون نیستیم ی جا نیستیم دعوامون میشد مساف ت امدیم باهم جوجه پختیم سرسفره از اونجایی ک بشدت مردپرسته مادرشوهرم میگ باید مردا زیاد بخورن ادل مردا بخورن بهترینارو اونا بخورن غذای مردا رو داد تا واسه بقیه بپزه شوهرم ی دونه از جوجش داد ب من بخور تا اماده بشه همه گشنمون بود از اونو میگ دادی ب اون خودت بخور مگ گشنت نبود الان میاره دیگ شبش خربزه بریدیم خودمونم خریده بودیماااا من خوردم شوهرم بعد من امد براس اورد از خربزه خودش یکم گرفت سمت من بخور تا من بگم خوردم گف بخور خودت اون خورده صبحم ب پسرم صبحونه میدادم بقیه سرسفره بودم هی شوهرم گفت بیا نیمرو بخو تنها نمیخورم هی از اونور میگف خودت بخو صدتا چیز هست یه چیز دیگ میخوره 😑😑😑😑بعد من مامانم ب داداشم میگ سرسفره هوای زنتو خیلی داشته باش مخصوصا سمت فامیلای ما نزار معذب بشه اینم مادرشوهر من 😂😂