پارت چهارده
اومدم دراز کشیدم گفتن کمپوت گلابی بخور و چیزایی آبکی تا شکمت کار کنه ی چهار پنج ساعتی بود هیچ اتفاقی نیفتاده بود پرستار دیگه اومد گفت چیشد کار نکرد گفتم ن گفت شیاف دادن بهت گفتم ن فقط شربت گفت تا شیاف تزاری کار نمیکنه شکمت ک ی شیاف داد گذاشتم بعد نیم ساعت شکمم کار کرد اجازه دادن غذا بخورم دیگه
ولی وقتی بلند میشدم حس میکردم بخیه هام انگار دارن باز میشن ی درد و سوزش بدی داشتم ب پرستارا گفتم گفتن ن از داخله اینجایی ک تو میگی بخیه نداره
تو این مدت ب هیچ عنوان اجازه اینکه با بچه ارتباط پوستی بگیرم نداده بودن فقط شیر میخورد بچه مادرم می‌برد با کلی فاصله میزاشتی رو تختش می‌خوابید
دکترم اومد منو دید گفت مشکلی ندارد همه چیش عالیه مرخصس بشه فردا
فرداش تاسوعا بود همه جا تعطیل بود
دیگه فردا ساعتهای ده یازده بود گفتن برو کارارو برسم ترخیصی رفتیم کارارو کردیم و با کلی داستان و اذیت ترخیص کردن اومدیم خونه
چهار پنج روز اول خوب بودم بعد چهار پنج روز سر درد هام شروع شد ی سردرد خیلی عجیب و غریب ک تو عمرم تجربه نکرده بودم
با کافئین هرجور بود کنترل کردم
خداروشکر بچم زردی نداشت
همه چی بچه خوب بود خداروشکر
روزای اول دورم شلوغ بود دیگه کم کم همه رفتن من موندم بچه تا دوازدهم خونه مادرم بودم دوازده روزگی با کلی استرس دیگه اومدم خونه خودم کم کم عادت کردم

اینم از تجربه زایمان در دردسر من 😑🤣

۵ پاسخ

خداروشکر ک نی نیت سالمه و خودت سلامتی..خیلی قوی بودی عزیزم 💋😘

ایشالا هم خودتون هم کوچولوی نازتون رو خدا حفظ کنه و به شما قوت و سلامتی بده برای ادامه ی این راه پرچالش 😍هردو زنده باشین عزیزم😘

قهرمانی به نام مادر....❤️

به سلامتی ❤️❤️❤️

ایشالا ب سلامتی ❤️🥹

سوال های مرتبط

مامان مامان꧁پناه꧂ مامان مامان꧁پناه꧂ ۱ ماهگی
بلاخره بستری شدم شامم نخورده بودم تو راه کباب گرفتیم خوردم بعدش فامیلام ازعروسی برگشتنو مامانم اینا اومدم پیشم
منم از استرس هم پنج دقیقه سرویس بودم. باور میکنید رو تخت نرفته پا میشدم. بعدش منو درد شدید گرفت س ۳ شب گفتن بیا طبیعی گفتم ن تحمل میکنم . کم مونده بود کیسه ابم پاره شه ک صب اول منو بردن اتاق عمل. اونجاام ی ماجرایی بود ک نگووووو
من نیم ساعت علاف شدم بعدش دکتر بیهوشی اومد بیحسم کرد گفت پاهات گرم شد گفتم ن گفت الان میشه😅بعدش گفت بده بالا پاتو با اینکه دکترم شکممو جر داد. پامو دادم بالا سرم داد زدن گفتن مسخره کردی منووووگفتم خب پاهامو حس میکنم دیگه انگار فقط شکمم با لگنم بی حس بود از زانو ب پایینو تکون میدادم
بعدش از تخت منو جا.ب جا کردنی همون تو اتاق عمل چنان دادی زدم ک دکتر گفت مگه حس میکنی گفتم درد میکنه تا بخش با گریه مامانمو صدا میزدم ی لرزی هم اومد بهم با سرم خوب نشد امپول زدن ۴ تا شیاف زدن تو یه ساعت تا اون حدی ک درد داشتم اقا افتادم تو تعویض شیف همراه نمیزاشتن ک ی خدمه مهربون گوشیشو داد بهم گفت بیا زنک بزن بگو بیان خلاصه مامانم اومد بالا سرم ولی بچه رو نیاوردن منم خیلی نگران بودم و ناراحت بچه همه کنارش بود ولی من نرفته بود دستگاه تنفس ی روز اونجا موند ۱۰ روزم بخاطره زردی اینم داستانم بود ک خیلی هاشو نگفتم پناه داره گریه میکنه من برم 😅😅😅😅پارت ۵
مامان 🎀سلن🎀 مامان 🎀سلن🎀 ۴ ماهگی
پارت سیزده
بعد ده دقیقه یک ربع اومدن گفتن باید اتاقتون عوض کنی چون سرما خورده هستی باید بری تو اتاق خصوصی دکترت گفت
گفتیم باشه
خلاصه انتقال دادن باز تو ی اتاق ده در ده ک نصفش تخت گرفته بود دیگه جا واسه اینکه صندلی همراه باز بشه ک دراز بکشن نبود
یکم استراحت کردم اومدن دوتا شیاف گذاشتن یکم دردم آروم شد و رفتن ساعتهای هفت و نیم اینا بود ک بچه رو آوردن پیشم گفتن ب هیچ عنوان ماسک ورندار بچه سرما نخوره بچه اکسیژن گرفته نباید سرما بخوره وگرنه بستری میشه و رفتن مادرم بچه رو آورد یکم شیر دادم بهش بلند دراز کشیده شیر خورد خوابید منم درد داشتم ولی قابل تحمل بود تا وقتی ک شیافا اثرش بره
گذشت و گذشت تا ساعت دو سه ظهر بود ک اومدن گفتن آروم آروم بلند شو راه برو گفتم باشه من خودم کم کم تختمو آوردم بالا خودمو کشیدم بالا بعد نیم ساعت پاهامو خودم آویزون کردم از تخت یکم تکون دادم باز دراز کشیدم
پرستار اومد گفت بیا با کمک من بلندشو
دستمو گرفت آروم آروم بلند دم درد داشتم ولی قابل تحمل بود کمرمو نمی‌تونستم صاف نگه دارم
بلند شدم ی دو سه دقیقه ای وایستاده بودم پرستار گفت دراز بکش استراحت کن هروقت تونستی بلند شو سرگیجه یا حالت آهو داشتی بهمون بگو سری گفتم باشه یکم استراحت کردم بلندشم خودم آروم آروم راه رفتن سخت نبود اونکوری ک میگفتن ولی درد داشتم بازم قابل تحمل بود زود خسته شدم اومدم دراز کشیدم
مامان سوین مامان سوین ۵ ماهگی
مامان دلوین مامان دلوین ۳ ماهگی
پارت ۶
بچه اولم همینحوری بود سرش یکم بزرگ بود پاره شدم تا اومد یکی اومد رو لبه تخت دوپا و با دستش فشار میداد رو شکمم خودمم زور ک میزدم نفسم نمیومدم گفتم نفسم نمیاد ول کرد دوباره معایته کرد گفت ن هنوز ۱۰ نشده من هیی زور میزدم اونم فشار میداد رو شکمم دیگه سر یچه دیدن گفتن زور بزن پاهام گرفتم تا تونستم زور زدم ساعت ۶ چهل پنج دقیقه بود ک ب دنیا اومد از داخل بخیه نخوردم ولی بیرون چهار پنج تا خوردم موقع بخیه بهشون گفتم سر کننده بزنین گفتن ن چون بیرونی سر نمیشه اون بخیع میکرد من درد میکشیدم هیی معذرت خواهیی میکرد دخترم اوردن گذاشتن رو شکمم هیی پرسنل نازش میکردن اون ماما همراهی ک میگفت میام مامات میشم اومد بالا سرم گفت زایمان کردی گفتم اره دیگه نمیخوامت 😂
ساعت ۷ بود ک دیگه بردنم ت ی اتاق دیگه و مامان و مادر شوهرم اومدن پیشم ساعت ۱۰ نیم بردنم بخش

اینم از تجربه زایمان دوم ولی زایمان دوم ک همه میگفتن راحت تره واقعا راحت تر بود من وایه بچه اولم خیلی بخیع خوردم و خیلی اذیت شدم
مامان سیدعلیسان👼🏻💙 مامان سیدعلیسان👼🏻💙 ۵ ماهگی
😂😂بیاید کلی حرف دارم براتون
اینم بگم دیگه حتی ی درصد ی ترازوی بهداشت اعتماد ندارم
ما ۳ روز قبل یک ماهگی علیسان بردیمش پیش متخصص اونجا وزنشو گفت ۳۵۰۰
بعد روزی که یک ماهه شد بردمش بهداشت گفت ۴۵۰۰ خودم هنگ کردم گفتم مگه میشه اشتباه شدهد۳ روز پیش ۳۵۰۰ بود گفت ن خانوم درسته فلان... اینم بگم اصلا ب بچه های ۴۵۰۰ نمیخورد

بعد روزی که چهل روزش شد بردیمش متخصص اونجا گفت ۳۹۰۰ بعد من ب همسرم گفتم دیدی ترازوی بهداشت اشتباه بود گفت نه اشتباه نبود الان ۴۹۰۰ بود کشید گفتم ن ۳۹۰۰ بود خلاصه بعد کلی بحث گفت من مطمئنم گفت ۴۹۰۰

خلاصه موند تا چن روز پیش ک دوماهش شد بردمش بهداشت گفت ۴۸۰۰ چرا وزن کم کرده یک ماهگی خوب وزن گرفته بود الان نه و کلی از این حرفا

منم خیلییی نگران شدم اصلا چون ن اسهال بود ن شیر نمیخورد همه جی اوکی بود تازه یبوستم گرفته بود
بعدش دیروز بردیمش دوباره پیش دکترش گفت عالی وزن اضافه کرده ۴۸۲۰ هست... منم گفتم وزنش کم شده چهل روزگی ۴۹۰۰ بود
گفت ن خانوم تو پرونده نوشته بود چهل روزگی ۳۹۰۰ بود اوردینش😂😂😂وای خیلی لحظه ی دارکی بود🤣🤣

گفتم ینی الان اوکی همه چیش گفت اره همه چی عالیه و فلان ی شربت زینک داد واسه اشتها و رشد و اینکه بخاطر یبوستش شیرخشکشو عوض کرد گیگوز نوشت

حالا بیاید اونایی ک ب بچه هاشون گیگوز میدن چطوره؟؟ وزن دهیش و اینا
علیسان هم شیرخودمو میخوره هم شیرخشک😇❤️
مامان دلوین مامان دلوین ۳ ماهگی
پارت ۲
دستگاه وصل کرد یکی از پرنسل داشت مشخصاتم ت دفتر ثبت میکرد گفت چند هفته ایی گفتم پریشب ک اومدم گفتن ۴۰ هفته ۴ روز با پریودی ۳۹ هعته ۳ روز با انتی ی دکتر خوش اخلاق اونجا بود ک معاینه میکرد و کاراشون انجام میداد گفت سابقه بیماری نداری گفتم دیابت بارداری دارم گفت حتما امشب باید بستری بشی چون دیابت داری ۴۱ هفته ایی گفتم ن میرم فردا میام خودمم خیلی از بارداری خسته شده بودم دیگه فقط خواستم تموم بشه اونا میگفتن باید بستری بشی از من ک ن میرم صبح میام اخه دلم پیش دخترم بود و گفتم برم ی دوشم بگیرم صبح بیام دکتر گفت ن اگه رفتی چیزیت شد چی گفتم ن چیزیم نمیشه گفتن پس برو ب شوهرت بگو بیا رضایت بده ک از اینجا رفتی هرچی شد ب عهده خودتونه گفتم باش شوهرم اومد ک رضایت بده بهش گفتن هفته خانومت بالاست و باید امشب بستری بشه شوهرم گفت خو بستری شوو گفتم ن میریم خونه صبح میام گفت باش دکتره گفت برو دراز بکش تا معاینت کنیم ببینم در چ حالی رفتم دراز کشیدم گفت دو سانته و دیگه نمیشه بری حتما باید بمونی چون دوسانتی منم بغض گلوم گرفته بود کسی هم همراهم نیمده بود فقط شوهرم بود دیگه هر جوری بود گفتم خو باش بستری میشم یکی از همون خانمایی ک اونجا بود و ماما همراه هم بود گفت ماما همراه داری گفتم ن گفت حالا ک اینجوری شد خودم میام ماما همرات میشم ولی فک نکنم تا صب بزایی شوهرمن گفت اره ماما همراهش باش حواست بهش باشه گفت باش خالاصه شوهرم رفت ک پرونده بگیره ک بستری شم اومد بستریم کردن گفتن برو داخل خوده لیبر لباست عوض کن پروندت بده ب پرسنل شوهرم برگشت خونه ک مادر شوهرم مامانم وسایل خودم بچه بیاره
مامان دلوین مامان دلوین ۳ ماهگی
پارت ۴
کم کم دردام شروع شد و زود تموم میشه با تکنیک تنفس تحمل کردم ماما رفت و ی قوطی ادرار اورد گفت اینم باید انجام بدی سرم قطع کرد گفت با سرم برو بیا تا دوباره nst بهت وصل کنم رفتم انحام دادم اومدم دراز کشیدم دوباره دستگاهه وصل کرد هی دردام زیاد شد ولی با تنفس تحمل کرد ی نیم ساعت یکساعتی بود ک ماما رفت کسی پیشم نبود شوهرم پیامم دادگفت چطوری گفتم نمیتونم تحمل کنم برو رضایت بده ک سزارینم کنن گفت ن چند سالی هست ک ممنوع شده نمیزارن قربون صدقم میرفت من فقط اشکم میومد مامانم زنگ زد گفت چجوری گفتم خوبم نفهمید ک سرم فشار بهم وصله شوهرم زنگ زد گفت مگه سرم فشار بهت وصل نی گفتم چرا گفت مامان نفهمیده گفت ن درد دارم دعام کن ساعت ۳ نیم بود ی مانا دیگه اومد بالا سرم nstخورده بود بهم دوباره ژل زد درستش کرد گفت تکون نخور تا درست کار کنه گفت بزار معاینه کنم ببینم چجوری معاینه گرد گفت ۲ سانتی گفتم یا خدا انقد درد کشیدم تازه دوسانتم گفت تکون نخور تا برم نمازم بخونم بیام گفتم باش تا اومد من سوره انشقاق و ۷ بار دعای ناد علی خوندم و حضرت فاطمه قسم میدادم و موقع دردارم امام صدا میزدم نمازش خوند اومد گفت دستشویی نداری نگفتم اره گفت خو برو بیا رفتم اومدم دردام زیاد میشد ولی وقتی میدید دارم تا تنفس تحمل میکنم تشویقم میکرد گفت عالیع کلاس رفتی گفتم ن گفت دردات ک شروع شد همینجوری ادامه بده دکتره اومد واسه معاینه گفت اصلا رحمت پیدا نمیکنم جلل خالق و گفت حال ندارم پیداش کنم ماما اومد گفت بزار یچیزی بهت بدم بخوری یکم ابمیوه خرما بهم داد ک خودم گفتم دیگه نمیخورم
هیی nst نگا میکرد میگفت تکون نخور درست ثبت نمیکنه نگوو ک ضربان قلب بچه بالا بود یعنی تا موقعی ک زایدم این ب من وصل بود
مامان سید کوچولوم🫒🫀 مامان سید کوچولوم🫒🫀 ۱ ماهگی
قسمت دوم🤰🏻
اومدیم باهم کلی وسیله برا بیمارستان و خوراکی برا حین درد و اینا جمع کردیم ی جوجه هم خوردم ک جون داشته باشم گفته بودن.‌. بدون برنج البته خخ..
بعد دیگه ساعتا نه شب اینا رفتیم بیمارستان دیگه تا کارامون بکنن و بستری بشم و اونجا هم معاینه کردن و..یکم لک ها شروع شده بود ..آخر شب شد دیگه توی اتاق زایمانم بودم آن اس تی بهم وصل کردن ک ضربان قلب نینی چک بشه تا صبح بهم وصل بود ک صبح زایمان کنم دیگه تا صبح همین وضعم بود بدون درد ..طرفا چهار صبح ب بعد چون ی ساعت و اینا رو پهلو چپ رو تخت زابمان خوابیده بودم و ب شدت شکمم اون شب سنگین شده بود انگار هندونه بزرگ بستی ب شکمم دیدم طرف عضله پهلو چپم انگار گرفته نمیشه هم کنم خودمو دیگه ب همراهم میگفتم ماساژ بده برام از بس خوابیدم گرفته نکو این درد زابمانم...خخخخ؟!
بعد دیگه نزدیکا ساعت ۸اینا بود اومد معاینه و گفتن اره 4سانتی و اگر ماما همراه داری بگو بیاد و خیلی خوبه وضعیت و..

ماهم زنگ زدیم خلاصه تا بیاد همون ۸اینا شده بود بعد دیگه با درد خودم تا ظهر اینا رفتیم جلو ینی بدون سرم فشار ورزش کردم با ماما همراه سجده و توپ و راستی همون چهار سانتم دکتر شیفت اومد کیسه ابم پاره کرد و رفت ک فکر کنم شروع بشه روال زایمان سر بچه بیاد پایین کم کم چون کیسه ابم هم گفته بودن پر آبه خیلی..

خلاصه تا ظهر ما درد نداشتم همون عضله پهلوم فقط بود و..اینا دیگه از ساعتا نزدیک یک بعد از ظهر درد پری شروع میشد کم کم تا ساعتا سه و چهار شدید شد و انگار مثانه هم ی سنگ دوبرابر اندازه خودش داخلشه پ داره فشار میاره حس میکردم استخوان مثانه ام عین ترک شکم داره ترک میخوره این درد رو داشتم هی می‌گفتن فشار نمیاد ب پشتت؟ حس مدفوع نداری ؟مبکفتم ن هنوز با همین دردا ورزش میکردیم