اونایی که خونه ان احساس میکنن ب درد هیچی نمیخورن ولی منم خونه موندنو دوس داشتم بالاسر بچم باشم و شغلو گزاشتو کنار
بچه ها نیاز دارن به هم بازی و محل بازی و اموزش پسرمن که دوسال میره مهد عاشقشم هست جمعه تعطیلیه بهونه میگیره اولش جدایی مادر سخته یکماه که میرن انقد جذب میشن ک خونه واسشون دیگه جذاب نیست
واقعا درست میگی عزیزم
اما بعضیا مجبورن برن. اینقدر که گرونی شده. مجبورن زن و شوهر کار کنن
من خودمم مخالفم شدید که مادر بخاطر کار بچه را بذاره مهد یا پیش مامان و کسی.
آخ چه غم انگیز
به عنوان یه مادر درکت میکنم
گرچه تجربه ی شاغل بودن ندارم اما برای دانشگاهم 4 سال از پسرم هر روز دور شدم اما الان حس بدی ندارم از اون 4 سال کلی انرژی خوب و سرزندگی ذخیره کردم درخودم
شاید برای این بود که آرزوم بود دانشگاه برم و حق اینو دادم به خودم که باید یه وقتی رو بگذرونم مختص برای خودم و نزارم بچه جلودار خواسته هام بشه
آره حق داری سخته
ولی من الان احساس پوچی میکنم دلم میخواد یا کاری بلد بودم یه شغلی داشتم ولی با وجود بچه و اینکه کسی نیس نگهش داره پشیمون میشم ولی از اول ته دلم کارمندی بود ولی حیف که نمیرسم بهش
با خوندن پیامت قلبم از جاش کنده شد
بدترین حس دنیاس که از پاره تنت جدا بشی...
من دوست دارم خانهدار باشم ولی میدونم اونم حالمو بد میکنه
باز خداروشکر میکنم پسر من عاشق بازی کردن با بچههاس ولی واقعا فکر این که نکنه مربیش حتی بهش اخم کنه قلبمو به درد میاره
کاش میشد بچه رو نزدیک خودم نگه دارم تند تند بهش سر بزنم
حالا ماهایی که خونه ایم روزمرگی داره کلافمون میکنه
اکثرمون حس پوچی داریم که چرا شغلی برای خودمون نداریم و…
چرا من هیچ وقت اینطوری ب موضوع خانه داری نگاه نگرده بودم اینکه داعما با بچت باشی چ لذتی داره . همیشه آرزوی درس خوندن و شاغل شدن رو داشتم و حسرت میخوزدم اما با این پیام شما یکم آروم تر شدم
حالا من برعکس عاشق کارم و هرگز دلم نمی خواد ترکش کنم با اینکه این حسایی که گفتی هم تجربه کردم و دخترمم شاید حالا حالاها نفهمه که چقدر کار داشتن برای یک زن در جامعه مهمه اما باور کن به نظر من هر زنی باید حتما شغلی داشته باشه تا جایگاه اقتصادی و اجتماعی مناسبی داشته باشه وگرنه خیلیاشون نمی تونن جایگاه خانوادگی خوبی داشته باشن
من خانه دارم
امسال میخوام هر دوتا پسرام را بفرستم مهد
یکی ۳ ساله و یکی ۴ و نیم
چه اشکالی داره
چرا عذاب وجدان اخه
کاش هیچوقت این پیامت رو نمیدیدم
چون منم درگیر همین حسم و تازه با خودم کنار اومدم که بذارمش مهد
من خانه دارم..ولی امسال میخام پسرم ببرم مهد
تا با دوستاش بازی کنه..تو خونه حوصله ش سر نره
من خودم مربی مهد بودم و با مهد رفتن بچه کاملا مخالفم چون اون طوری که مادر از بچه مراقبت میکنه مربیها نمی کنن و چه بسا بچه از نظر روحی آسیب می بینه من شاغل نیستم ولی اگه شاغل بودم ترجیح میدادم بچه ام رو بزارم پیش مامانم یا براش پرستار بگیرم
منم یه دوره ای این حس رو تجربه کردم واقعا خسته و کلافه بودم گریه میکردم زمانی که دخترم کوچیکتر بود با اینکه مهد نمی رفت ولی واقعا دلم براش می سوخت که چرا باید بچه ی من صبح زود بد خواب بشه بقیه بچه ها راحت بتونن تا ظهر بخوابن، ولی الان که خداروشکر بزرگتر شده و میبینم مستقل هست و از پس خودش برمیاد خیالم راحت تر شده و کمتر اذیت شدم ، ایشالا همه ی این روزها میشه خاطره و بچه ها بزرگتر که میشن تصویر زیادی از این روزها توی ذهنشون نمی مونه ولی آینده ی روشن و امکانات رو میخان ازتون
تازه فکر کن با تمام این حرفا از همسرت هم جدا شده باشی و تمام مسئولیت و کارای بچه رو تنهایی به دوش بکشی، مثل من🥲
فکر کنم همه مادرهای شاغل هر روز همین نشخوارهای فکری رو دارن
من هنوز شاغل نشدم ولی در شرفش هستم و مر از نگرانیم از همین الان
این که صبح زود باید بیدارش کنم، این که چند ساعت ازش دور باشم و وقتی میام پیشش انقدر خسته باشم که نتونم خوب مادری کنم
همهش میگم کاش مثه خیلی از خانومای دیگه از خونه داری و بچه داری صرف لذت میبردم و حس کافی بودن بهم میداد که نخواد برم سرکار بعد میگم پس این امه زحمت کشیدن و درس خوندن چی میشه، کاملا درکتون میکنم.
حرف و درسته و من درکت میکنم یکی از دلایلی که من سر کار ترفتم بخاطر بچم بود دوست نداشتم اذیت بشه دلم میخواست خودم پیشش باشم ولی الان که با فوق لیسانس هرجا که میرم میگم خانه دارم خیلی حس بدی دارم
بنظرم استقلال مالی به آدم اعتماد به نفس میده
💚
امیدوارم یه مهد امن و خوب پیدا کنی و مردِ کوچک راحت و خوشحال مستقل بشه .
این روزها هم قطعا میگذره و ان شاءالله به خوشی و راحتی
این حس رو داری چون بخاطر علاقه خودت نمیری سر کار بخاطر قصاوت و رضایت دیگران میری
به انتحاب خودت احترام بزار هرچی که دلت میخواد
البته من خیلی موافق صحبت درد مورد مهد و... نیستم
اگه نمیتونی با مهد گذاشتنش کنار بیای نرو سرکار چون هنوز خودت از نظر روحی آماده نیستی
من استخدام رسمی ام مجبورم برم سرکار
عذاب واقعی زمانیکه که میگه میای دنبالم دیگه نه!
هوا سرد میبینی همه همسن و سالاش تا 12 خوابن اما شش صبح بیدارش میکنی میگه بزار یه کوچولو دیگه بخوابم اما تو نمیتونی اجازه بدی
من هر روز دارم لمس میکنم این شرایطو
خیلی سخته واقعا.خدا توان و صبر بده بهتون انشالله.منم شاغل بودم مرخصیم تموم شد دیگه نتونستم برم.شوهرمم مخالف بود.
من کار بیرون تجربه کردم خیلی بده خیلی زیاد
درکت میکنم
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.