مشکلات بارداری و اقدام به بارداری من پارت دوم .
خلاصه من چند ماه رفتم پیش این دکتر و همسایه ممون هم رفت پیشش ، ولی اون خدا روشکر باردار شد چون مشکلی نداشت ، حالا به اون بنده خدا آمپول داده بود که برای کبد مضر بود که خب سر وقت باردار شد و خطر از بیخ گوشش رد شد . تو همون حوالی دکترش رو عوض کرد منم دیگه پیش اون نمی‌رفتم.
رفت‌پیش دکتر لیلا قربانی ، به منم معرفی کرد و منم تقریبا فروردین ۴۰۲ رفتم پیشش . اینم بگم که تو این بین دانشگاه ها باز شد و من هفته ای ۴ روز خونه نبودم که اصلا بخوام رابطه منظم داشته باشم .
خلاصه من فروردین رفتم و عکس برام نوشت ، عکس رنگی رحم انجام دادم
سونوگرافی آزمایش و اینا ، اصلا بهم دارو نداد .
اول اردیبهشت با جواب همه شون رفتم پیشش ، بهم گفت سالمی فقط تنبلی تخمدان داری و اضافه وزن و pco, همین ، من دارو میدم اینا حل بشه بعدا برای بارداری اقدام میکنیم و بهت تقویتی میدم . برام تشکیل پرونده داد .
در صورتی که دکتر قبلی اصلا پرونده سازی نکرد ، و حتی یادش میرفت خودم از اول بهش باید توضیح می‌دادم خیر نبینه .
خلاصه من رفتم کربلا اومدم ، دانشگاه هم همچنان میرفتم ، یکی دوبار کیستم ترکید که چیز خاص و خطرناکی نبود ، تا آذر ماه ۴۰۲ ، که ما خونمون رو فروختیم . تو این فاصله من سر خیلی چیزا استرس داشتم ، از طرف یه سری از فامیلا اذیت شدم . فقط همسرم کنارم بود خدا خیرش بده .
استرس دانشگاه یه طرف ، فکرم تو خونه زندگیم بود یه طرف .
مسائل فامیل یه طرف ، یعنی اونقدری استرس داشتم که نگو .
پارت بعدی

۴ پاسخ

لیلا قربانی تو فردیسه

از دکتر لیلا قربانی راضی هستید؟

عزیزم دکتر قبلی کی بود که راضی نبودید ؟

بله میشناسم دکتر قربانی رو

سوال های مرتبط

مامان ماهلین و تودلی مامان ماهلین و تودلی ۱۲ ماهگی
مامان ماهلین و تودلی مامان ماهلین و تودلی ۱۲ ماهگی
پارت آخر بارداری من .
خلاصه که جمعه ۲۴ فروردین ۴۰۳ ما شدیم ۳ نفر ، با دوبار آزمایش و بیبی چک منفی ، دفعه سوم جواب مثبت تو دستام بود .اونم تو یک ماه به فاصله چند روز. هنوزم اومدن ماهلین برام معجزه اس ، انگار که خدا بهم گفت هر وقت که من بخوام میشه ... زور الکی نزن .
خلاصه تجربه من اینه ، اگه چاقی وزن کم کن ، استرس نداشته باش و بی خیال باش ، منتظر بچه نمون .
چون دقیقا اون موقع که رها میکنی خدا بهت میده .
و الان من ۱۱ فروردین ۴۰۴ متوجه شدم که دختر قشنگ دیگه ای خدا داره بهم میده . که هزار بار شکرش .
چون خیلی اذیت شدم وقتی بچه نداشتم همه سرکوفت میزدن که آره بچه بیار چرا نمیاری و طعنه هاشون زیاد بود ، البته که جوابشون رو‌می‌دادم اما تو تنهایی هام ذره ذره عذاب کشیدم از حرف هاشون و در آخر خدا جواب ناراحتی هام رو داد و الان همه اونایی که نیش و کنایه میزدن وقتی فهمیدن دومی رو باردارم از ناراحتیشون حتی تبریک هم نگفتن😂😂
حالا به دنیا اومدن ماهلین جان رو بعدا تعریف میکنم .
مرسی که خوندین❤️❤️🥰
مامان سید علی مامان سید علی ۱۰ ماهگی
پارت سوم:
ولی من حالم بدبود همسرم که حالمو دید ابمیوه و اینا بهم داد بردم خونه مامانم اونجا مامانم و بعدشم مادربزرگم اومدن کلی دلداریم دادن که خبری نیس تا فردا اروم شم و برم پیش دکترم
خلاصه از شبش تا فردا ی قررررن گذشت فردا بعداز ظهر باکلی استرس رفتیم سمت دکترهمسرم به من گفت درمورد سون چیزی نگم بزار ببینیم خودت دکتر چیزی میفهمه حرف نزاریم تو ذهنش اوکی دادم رفتیم سونو دکتر بررسی کرد و گفت همه چی بچه خوبه خیلیم شیطونه نشونمونم داد گفت نگا حالت سجدس و بعله پسره همسرم میگفت دست و پا داره دکتره میگفت بعله چرا نداشته باشه همسرم میگفت همه چی تشکیل شده دکتره میگفت بعله چرانشه خلاصه هی چک کرد اخرم گفت سالمه ماهم دیدیم نه واقعا انگار سالمه اون دکتره شیش میزده خلاصه خوشحال و خندان اومدیم بیرون به خانواده ها هم گفتیم سالمه و تشخیصش اشتباه بوده و فلان خلاصه گذشت دو هفته دیگه من ۱۹هفته شدم دکترمو عوض کردم چون اون بیمارستانی که میخواسم نبود دکتر جدید ازم سونو خواست
منم رفتم ی مرکز سونو که وزن بچه رو بهم بگن با دهانه رحم و این چیزمیزا دیگع شده بودم ۲۰هفته اینورا خلاصه اینجاهم رفتم باکلی استرس نکنه اچن دکتره نفهمیده اینجا چیزی بگن ولی نه مانیتور جلوم بود بنظر بچه طبیعی بود دکتر سونو هم چیزی نگفت پس اوکی بود خداروشکر باخیال راحت اومدم بیرون دکترم زفتم همه چی اوکی بود برای سونوی وزن که ۳۰هفته بود بهم گفت برم پیش ی دکتر دیگه اونجا رو فقط قبول داره منم اوکی دادم تو این مدتم ی بارداری کاملا طبیعی داشتم جوری که پنج ماهگی ی سفرم رفتم بی هیچ مشکلی
مامان ✨ܥ‌‌ܠߊ‌ܝ̇ߺߊ✨🐣 مامان ✨ܥ‌‌ܠߊ‌ܝ̇ߺߊ✨🐣 ۱۲ ماهگی
سلام مامانا
میدونین که هر اتفاقی تو دوران بارداری و روزای اول زایمان بیوفته تا ابد یادمون میمونه مثل یه زخم باز روی دلمون اثرش هست و خواهد موند...
من اوایل بارداریم بود و سونوی قبلش بهم گفته بود خونه تو رحمت جمع شده باید خیلی مراعات کنی و...
بعد پسر خواهرشوهرم ۶ سالشه و شیطونه همیشه رد میشد یه تنه هم به من میزد من چون میترسیدم همیشه بهش میگفتم نکن نگو این هی حساس تر میشده چون تو سن لجبازی هست
خلاصه یه روز اومد جلوم وایساد دوتا مشت گذاشت تو شکمم که تازه بالا اومده بود من شوک شدم برای اینکه سومی و چهارمی رو نخورم سرشو گرفتم فرستادمش یه طرف دیگه درستش اینه که هولش دادم تنها دفاعم همین بود و اخم هم کردم ک بفهمه این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست و چون من قبلا شاهد تنبیه فیزیکی والدینش بودم برای اینکه نزننش گفتم من زدمش در صورتی فقط هولش دادم اونم کارم اشتباه بود نمیتونستم خودم جابجا شم به یه سری دلایل.....
این رو دلم مونده شوهرم هیچوقت حمایتم نکرد و خواهر شوهرمم برخورد خیلی بدی باهام داشت همشونم برچسب حساس زدن روم
حالا سوال من از شما اینه من کارم بد بود؟؟
من حرفم اینه اصلا من باردارم نباشم بزرگتر اون بچه هستم که نباید اصلا دستش به من بخوره حتی هفت ماهه بودم یه لگد گذاشت تو پهلوم که نزدیک بود سکته کنم از ترس
من هنوزم که هنوزه میبینمش میترسم و از پسر بچها میترسیدم تو دوران بارداریم در حدی که پنیک میشدم
مامان مـاهـلـیـن🌙🧿 مامان مـاهـلـیـن🌙🧿 ۱۷ ماهگی
مامانا نمی‌دونم به چشم زخم اعتقاد دارید یا نه
اما من احساس میکنم دخترم چشم خورده
دختر من از ۶ ماهگی که غذاخور شد ، غذاشو به اندازه میخورد
یک بار خونه مامانم بودم برای دخترم موز له کرده بودم داشتم میدادم یه بنده خدایی اومد خونشون ، موز که تموم شد دخترم گریه کرد که دوباره میخواست ، پاشدم دوباره براش موز له کردم ریختم تو پیاله
بعد اون بنده خدا گفت خوب میخوره نوه ی من نمیخوره اصلا
از همون موقع به بعد دختر من دیگه لب به موز نزد
غذا هم که اصلا دیگه مثل قبل نمیخوره اصلااااا
با التماس شاید دو سه قاشق


حالا همه ی این قضایا به کنار


دیروزم یه بنده خدایی اومد خونم ، دخترم که اولش آنقدر شیرین کاری درآورد پیشش ، انقدر خندید و شیطنت کرد خسته شد بعدش دخترمو شیر دادم خوابید راحت

بعد از اینکه اون شخص از خونمون رفت ، دخترم بعدازظهر خواب بود یهو با گریه از خواب پرید دیگه نخوابید هرکار کردم
بعد اونم دیشبو تا خود صبح گریه کرده و نخوابیده اصلا
همش سه چهار دقیقه خوابیده باز با گریه بیدار شده
منم پا به پاش بیدار بودم

یعنی ممکنه چشم خورده باشه ؟!
یا نگاه اون طرف سنگین بوده باشه

نمیدونم خدایا اصلا کلا همه ی قلق های دخترم به هم ریخته

اینم بگم دندونش درومده دوتا پایین دوتا بالا
بخاطر دندون نیست این رفتاراش
مامان نرگسی🐥علی‌‌آقا مامان نرگسی🐥علی‌‌آقا ۱۷ ماهگی
من اعتقادی به غربالگری نداشتم
یعنی میگفتم بچه ام دور از جون اگر مشکل هم داشته باشه من اجازه سقط کردنش رو ندارم، شاید امتحان خدا باشه برام (مثل همین الان که این یکی رو خداخواسته باردار شدم و سقط نکردم)
(از نظر شرعی هم پرسیده بودم گفتن فقط زمانی میشه بچه رو سقط کرد که حضورش برای مادر ضرر داشته باشه وگرنه صرف مشکل داشتن جنین نمیشه سقطش کرد)
به علاوه میگفتم خب مثلا بگه بچه‌ات فلان مشکلو داره، من که اهل سقط هم نیستم، فقط قراره تا آخر بارداریم زجر بکشه و کارم بشه گریه؟ پس اصلا نمیرم که تا اون روز آخر از مشکلش خبر نداشته باشم
یادمه رفتم زایشگاه، مامائه اومد اطلاعاتمو ثبت کنه....من همه ی سونوگرافی هامو تو کلربوک گذاشته بودم مرتب و به ترتیب تاریخ...
بعد بهم گفت سونو‌ ان‌تی رو بده
گفتم نرفتم
یهو برداشت گفت چرا نرفتی؟ اگر بچه‌ات مشکل داشته باشه چی؟ اگر یه چیزیش باشه چی؟ تو چه مادری هستی و فلان؟!
ینی تصور کنین، زنی که اومده واسه زایمان، تو داری این حرفو بهش میزنی! اصلا عقل داری؟!
منم گفتم عزیزم فکر نمیکنین این حرفا الان مناسب نباشه و دیگه تاثیری هم نداشته باشه؟!
یعنی باورم نمیشه 🤌🏻 انقدر هم عقل نداشت!
حالا اصلا بچه طرف دور از جون سندروم داون! خب الان چیکار میتونی بکنی براش جز اینکه روحیه‌شو واسه زایمان طبیعی خراب کنی؟!
به خدا یادم افتاد اعصابم خورد شد کاش چارتا درشت دیگه بارش میکردم....