میشه یکم آرومم کنین
صبح دخترم از خواب بیدار شد گفت مامان بینیم گرفته میشه بیای خالیش کنی من بردم داخل دستشویی بینیشو دربیارم ( خودش بلد نیست و همیشه خودم براش میگیرم ) یوهو نمیدونم خشک بود چجوری بود کلی خون از پشت اون بینی که درآورده بودم ریخت بیرون انقد ترسیدم داد زدم شوهرم رو صدا کردم بیاد کمک بمیرم الهی بچه م ترسیده بود بعد کلی خون اومدن دیگه خونش بند اومد و آروم شد
انقد حالم بد بود یواشکی رفتم تو اتاق خودم نشستم کلی گریه کردم یوهو شوهرم اومد تو اتاق هرچی از دهنش دراومد بارم کرد که بچه رو ناقص کردی فلان
هنوز حالم سرجاش نیومده
خداشاهده از روزی این بچه به دنیا اومده تو شهر غریب تک و تنها عین برگ گل نگهش داشتم
خداشاهده تا الان حتی سرش داد هم نزدم چه برسه به دعوا و کتک و ...
خداشاهده هیچ کس حتی شوهرم ذره ای کمکم نکرد خیلی وقتا کم آوردم ولی باز به خاطر دخترم جنگیدم تو اوج کارم هر روز باهاش بازی کردم پارک بردم بهش رسیدگی کردم
هرچی پول و حقوق بیاد تو کارتم یا برای بچه م طلا میخرم یا خرجش میکنم چیزایی که دوست داشته باشه براش میخرم چون باباش خیلی اهمیت نمیده بهش من دلم میسوزه انگار نقش دو نفر رو براش بازی می‌کنم
حالا اینجوری زد تو پرم اونم وقتی که خودم داشتم پر پر میشدم برای بچه م
عصرم مهمون دارم به زور دارم راه میرم و خودمو نگه داشتم
انقد حالم بده که حس میکنم قلبم مثل همیشه نمیزنه

۶ پاسخ

همیشه خودت قوی بگیر تا کسی نتونه سواستفاده کنه چون داشتی گریه میکردی شوهرت فکر کردی تو مقصری

سلام خوبی مایه گروه دوستانه توروبیکاداریم به عضوفعال نیازداریم اگرفعالی اکانتت بده ببرمت

عزیز دلم تا بوده همین بوده.شوهر منم همین.من دارم جونمو میزارم توو این زندگی.هم کار مردو میکنم هم کار زن.اونوقت گاهی یه حرفایی میزنه دلم میخواد سر ب تنش نباشه

در درجه اول شما باید ی مامان قوی باشی نه اینکه بشینی گریه کنی اتفاقی نیفتاده ک بخوای اینجوری خودت ناراحت بکنی

سلام عزیزم اولا اصلا نیاز به ناراحتیت نبود همیشه خودت دست پیش بگیر پس نیوفتی...

عزیزم ناراحت نباش ...حتمن بی نیش خشک بوده خون اومده اشکال نداره منم تجربش دارم برای دخترم..
اینم بگم مردا خیلیاشون مث همن...اصلن فکر نمیکنن سریع همون لحظه پرخاشگری میکنن..شوهر منم دقیقن همینه...
خدا بهت توان و قدرت بده...منم دوتا دارم شوهرم توی هیچ مورد کمک نمیده همش خودم...الآنم بلند شو کمی آب خنک بزن صورتت کمی آروم بشی.

سوال های مرتبط

مامان آیهان مامان آیهان ۴ سالگی
امروز اولین روز مهد پسرم بود ، بدون من که نموند من تمام سه ساعت رو کنارش بودم ، بعد خجالت میکشید اصلا حرف نمیزد یا اگر حرف میزد خیلی آروم پیش من حرف میزد که مربیشون اصلا صدای اینو تو این همه بچه نمیشنید ، بعد بچه ها چون این از همه کوچیک تر بود و خجالت میکشید و حرف نمیزد یکیشون که خیلی بی ادب بود هی میگفت من از این خوشم نمیاد پیش من نشینه بقیه هم به تبع اون همین حرف رو زدن ، وای داشتم سکته میکردم همونجا گریه ام ولی خودمو جمع کردم ، نسبت به پارسال که یه بار بردمش اصلا نمیموند میرفت فقط بازی ایندفه مینشست و توجه اش بیشتر بود اما مثلا مربی میگفت رنگ کن رنگ نمیکرد ، از یه طرف از این خوشحالم که اینقد این سه ساعت همکاری کرد و نشست از طرفی از اون حرفای بچه ها به شدت دلم شکسته و آخرشم مربیش گفت پسرت حرف نمیزنه ؟ گفتم حرف میزنه ولی اینجا خجالت میکشه ، اونجا بچه ها رو نگاه میکرد ولی با هیچ کدوم سعی نکرد دوست بچه ولی اومدم خونه با بچه های همسایمون کلی بازی کرد ، خدایا خودت کمکم کن پسرم رو راه بندازم خیلی سخته از طرفی از نطر روحی خودت داغون باشی و کلی دلشوره که یعنی همه چی درست میشه ؟ از طرفی باید محکم پشت بچه ات باشی ...
مامان یاس مامان یاس ۴ سالگی
سلام دوستان
چند تا مسئله از دخترم ذهن من رو درگیر کرده میخوام از شما مشورت بخوام و بینم بچه های شما چطورن،یکی اینکه دخترم میان جمع مثلا تو پارک زیاد حواسش به وسایلش نیست،مثلا اسکوترش رو ول میکنه میره با ی بچه بازی میکنه یا تار بازی میکنه،یا ی بار کلاهش افتاد اصن توجهی نکرد همینطوری داشت به بازیش ادامه میده، ی مورد دیگه اینکه وقتی بیرون میریم تو ی فروشگاه خیلی هی میگه اینو برام میخری یا اصرار میکنه بریم قسمت بازیش که بازی کنم،یا بریم غدا سفارش بدیم،در صورتی که میبرمش استخر شهربازی پارک ،یا خوراکی براش میخرم، هم من هم باباش،هم بابای خودم ولی نمیدونم باز چرا انقدر اصرار میکنه،مخصوصا اگه یکی همراهمون بیاد بیرون،بعضی اوقات خجالت میکشم،میگم الان فکر میکنه من هیچی براش نمی‌خرند که انقدر بچه داره اصرار میکنه،ولی تنها باشیم بهتره باز،مثلا میگم مامان الان ما اومدیم خرید خونه الان وقت شهربازی نیست،یا قانونمون اینکه فقط میتونه ی خوراکی انتخاب کنه،که اکثر اوقات جواب داده ولی خدا نکنه یکی همراهمون باشه سر هر چیزی هی اصرار،هی اصرار،انقدر انرزی میزارم که همش متعدد کنم دیگه از بیرون رفتنم لذت ننبرم
مامان رادمهرورادوین مامان رادمهرورادوین ۴ سالگی
سلام،خانومایی که دوتا بچه دارین چطوری برای دومی وقت گیذارین؟ اصلا میتونید اون بازی هایی که با اولی انجام دادین یا کارهایی که یادش دادین به دومی هم یادبدین؟ من کلا دراختیاز بزرگه استم کوچیکه هم که اضطراب جدایی ش شروع شده فقط بغلش میکنم بچه به بغل به رادمهرمیرسم که دادشون درنیاد، خیلی ناراحتم نمیتونم برای دومی وقت بدارم
رادمهر هم خیلی حسادت میکنه به کوچیکه امروز دست پدرش عصبانی بود چندتا لگد محکم به کوچیکه زد مجبور شدم محکم کشیدمش از بچه دورش کردم😔مادرم میگه هیچ کس حوصله رادمهرو تداره توبد تربیتش کردی خیلی لجبازه، رادمهر عمه شو دوست داره عمه هم همش داره بهش تشر میزنه من چسبیدم به رادمهر که کمبود احساس نکنه ولی رادوین بیچاره همش تنهاست موقع غدا به جای اینکه به کوچیکه غدا بدم بزرگه می شینه روی پام میگه غذا بود قبلا اینطوری نبودا، برای رادنهر کلی غذا انگشتی میپختم الان برای رادوین فقط نون میدم دست بچه م هرروز سوپ میپزما عدای خودمونم بی نمک براش جدا میکنم ولی خیلی احساس گیجی و ناتوانی میکنم پام نمیکشه جایی برم😔