۴ پاسخ

منم دقیقا همدردم باهات

تنها نیستی من به همسایمون گفتم اهنگ دیمه دیمه گذاشتم

پسر منم خییییییلی شیطون شده😃

منم همینم باور کن تنها نیستی
ما که یکم راهمون دوره ماشین هم نداریم میریم مجبوریم بمونیم یکی دو روز قشنگ حس بدبختی و مزاحم بودن به آدم دست میده با اینکه اون بنده خدا ها هی میگن مشکلی نیست بچه اس ولی خودم اذیتم دلم میخواد با بچه فقط خونه بمونم تکون نخورم اما تو خونه هم چند روز که میگذره آنقدر اذیتم می‌کنه میگم کاش یکی بود برام یه ساعت نگهش می‌داشت من یه نفس فقط بکشم ولی خوب دست تنهام. و کسی نیست

سوال های مرتبط

مامان نفس مامان نفس ۱ سالگی
از خدا هیچی نمیخوام فقط میخوام هیچکسو محتاج بندش نکنه محتاج خود خودش بکنه چون محتاج خدا بودن بدون منته
دیروز واکسن بچه هامو زدم اومدم خونه مادرم که شبا کمک حالم باشم چون خونه مادرشوهرم تنها نمیتونم برسم به دوتاشون کسی کمکم نمیکنه همشون میگیرن میخوابن منم تنها تو اتاق با دوتا بچه نمیتونم واقعا بدنم کشش نداره دیگع
برا همین دیروز اومدم اینجا البته مادرم روزا کلا سرکاره ۷ صبح میره ۹ شب میاد به اسرار خودش میره سر کار ها واکرنه هیچ احتیاجی نداره
امروز ظهر که بچه ها خیلی بی قراری میکردن گریه میکردن هول هولکی یکم نهار اماده کردم برا خودمون که بچه ها هم بخورن یکم هر چند چیزی نخوردن خودمم زیاد میلی نداشتم برادرم و پدرم خوردن سفره همون‌جوری باز مونده بود بچه ها هم گریه میکردن بردم خوابوندم دیگه انقد خسته بودم سفره رو حمع کردم یکم سوپ مونده بود ته قابلمه یکمم برنج بود یکی دیگه از قابلمه ها اونم گذاشته بودم رو گاز یادم رفته بود بزارم یخچال پدرم الان برداشته هر دوتاشونو با یه دست قابلمه هارو کذاشته رو هم به زور میخواد که جا بدع تو یخچال قابلمه ها رو هم جا نمیشن ها باید یکی یکی بزاری کنار هم شیشه رو میبره بالا که اینا رو هم جا بشن که اونم قابلمه سوپ سر خورد افتاد زمین همه جا شد سوپ یخچال فرش ماکت رو فرش همه جا شوپ شد عوضش به خود دست پا چلفتیش غر بزنه به من فحش میده به من غر میزنه که تقصیر توعه یدونه قابلمه رو از دست من نمیگیری انکار خیلی پیر شدی مگه چند سالته ۵۰ سالته دیگه والا مردای دیگه ۷۰ سالشونه هنوزم زرنگن
اخه بکو تو که میخواستی زرنگ کاری کنی ظهر سفره رو جمع میکردی که نمیموند رو زمین الان اومده غذا میزاره یخچال
سر بچه هام داد میزنه سر خودم داد زد
مامان 𝒶𝓋𝒾𝓃𝒶👼🏻 مامان 𝒶𝓋𝒾𝓃𝒶👼🏻 ۱ سالگی
بچه ک بودم همیشه ازخدامیخاستم بهم خواهربده مامانم باردارشد انقدر ذوق زده بودم باهاش رویا ساختم براش اسم انتخاب کردم تا مامانم رف سونو و گفتن پسره خیلی ناراحت شدم اخه دوتا داداش دیگم داشتم ایندفه همه امیدم این بود دختربشه ک نشد تنشون سلامت باشه الان مردی شدن براخودشون مامانم دیگه بچه نیورد از مامانم قط امید کردم همیشه بخدامیگفتم حاستی دوس داشتنتو ثابت کنی بهم دختربده خواهرک ندادی از تنهایی دربیام سالها پشت هم گذشتو منم ازدواج کردم همش دلم میخاست هروقت امادگیشو داشتم خدابهم بچه بده اونم دخترک همینطورم شد دوسال بعد ازدواجم اقدام کردمو با بیبی چک مثبت رو ب رو شدم روزها میگذشتو من هرروز ب امید اینکه تو دلیم دختره باهاش حرف میزدم تا انومالی ک صد درصد مطمئن شدم دختره داداشام مامانم خودم از ذوق گریه میکردیم اونجا بهم ثابت شد خداخیلی دوسم داشته هرروز بابت بودنش هزاران بار شکرش میکنم (چن روز پیش صب زودتراز من بیدارشده بود نشسته بود بالا سرم دست میکشید روصورتم چشامو واکردم خندید سرمو بغل کرد دوباره چشامو بستم خیلی خابم میومد ایندفه بوسیدم و همچنان نوازش میکرد چشامو ک واکردم انق بامحبت نگا میکرد لبخند میزد دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم محکم بغلش کردم بوسیدمش )از اونروز هربارنشستم فیلم نگامیکنم میاد این حرکتارومیزنه و من هزاربار اون لحظه براش میمیرم قبلا بچه بود وقتایی ک خاب بود یا بیارمیشد من اینکارا رو میکردم الان داره برام جبرانش میکنه با اون دستای کوچیکش خدایا مرسی ک
انقدر بهم لطف داشتی🫀🌱🫠