پارت چهارم زایمان من👶
بعد چند دیقه که گذشت دیدم دارن شلوغ میشه ادمای جورواجور میان و منو دلداری میدن که چرا داری میلرزی اصلا ترس نداره کلی باهام حرف زدن که ارومم کنن دکتر خودم اومد داخل و وضعیت منو دید دستمو گرفت و گفت نگران نباش اصلا ترس نداره من ۳ تا بچه هام بیحس شدم اصلا ترس نداره و اینا منم یکم اروم شد که دیدم دکتر بیهوشی اومد داخل دوباره بدنم شروع کرد لرزیدن از ترس امپول بیحسی که دکترش گفت من هر وقت خواستم شروع کنم بهت میگم من هعی سرمو برمیگردوندم ببینم الان میخواد چیکار کنه هعی میگفتن خودمون بهت میگیم کی قراره شروع کنیم که دیگه خودمو سپردم به خدا و وقتی امپول و زد اول اندازه یه گاز مورچه بود بعدش فکر میکردی یکی داره از پشت فشارت میده در این حد بود فقط بعدش گفتن بخواب رو تخت که دیدم داره پاهام داغ میشه بعدش پرده رو کشیدن جلوی صورتم یکم حس داشتم هنوز که دکترم داشت شکممو بتادینی میکرد بعدش دیگه حس نداشتم هنوز طولی نکشیده بود که همه گفتن سلام شاهین خوش اومدی اوردن من ببینمش همونجا دیگه فقط گریه کردم و خداروشکر میکردم همش میپرسیدم بچم حالش خوبه تنفسش اوکیه چون ۳۶ هفته زایمان کردم همش میترسیدم خدایی نکرده بره دستگاه گفتن نه همه چیزش عالیه و اوردن تماس پوست با پوست دادن بهمون

الحمدالله بسلامتی قدمش مبارک باشه عزیزم 😍

عزیزم مبارکت باشه
خودت حالت خوبه؟؟

آخی عزیزم
انشاالله همیشه به سلامتی باشه

مبارکه 💕
وزنش چقدر بود

چندتا آمپول ریه بهت تزریق کردن

۳۶چند روز بودی.

وزنش خوب بود؟

عزیزززززم😍🥰
قدمش پرخیر و برکت باشه گلم

اوخیییی 🥹♥️
قدمش پر از خیر و برکت باشه براتون 🫀

چند کیلو بود ؟

مبارکه 😍😍😍

مبارک باشه عزیزم
دیدی گفتم بدنیا بیاد دیگه دستگاه نمیره

ویییی قدممممم نووو رسیدههههه مبارکهههه عشقمممم انشالله پاقدمش خیر باشه واستون سایه تون بالا سرش باشه عشقم🪐🫠🧿

مبارک باشه عزیزم دیگه راحت شدی