پارت سوم
رفتم داخل بخش زایشگاه و اونجا شروع کردن به نوار قلب گرفتن که باز هم خوب نبود و همزمان شروع کردن به زدن آمپول فشار یه 20دقیقه ای گذشت که چند تا ماما و شروع به معاینه کردن دیدن یه سانت شد دو سانت و منی که همچنان استرس نوار قلب و ترس زایمان همگی دست داده بود بهم دلم رو آشوب کرده بود.کم کم داشت درد زایمان در حد پریودی میومد سراغم بهشون گفتم خوب باید چیکار کنیم که دیدم رفتم و با یه دکتر دیگه اومدن و نوار قلب رو چک کردن دیدن خوب کار نمیکنه و شروع کردن به سون زدن بهم بنده خدا ها اینقدر با ملایمت زدن که من اصلا دردی نفهمیدم.سرمم رو قطع کردن و دست گاه نوار قلب رو هم جدا کردن و منو با ویلچر بردن سمت اتاق عمل.من همیشه از اتاق عمل وحشت داشتم ولی وحشت من همش الکی بود چون اون ترسی که من از اون اتاق برا خودم دارم انگار یه قول هس.خابوندنم رو تخت اتتق عمل دستگاه فشار خون و دستگاه ضربان قلبم رو بهم وصل کردن بلندم کردن و گفتن بشین دکتر بیهوشی چند بار پنبه الکلی کشید رو گودی کمرم و شروع کرد به سوزن بیحسی زدن و بلافاصله منو خابوندن تا بیحس بشم.هی میگفتن پاتو بگیر بالا هرچی تکون میدادم نشد پاهام اولش گرم شد در حد دو دقه طول کشید که بیحس شد و بعد 5دقع کار کردن یهو صدای بچم رو شنیدم که از خدا اون زمان رو برا همه چشم انتظارا و همه اونای که بچه ندارن آرزم میکنم.واقعا لذت بخش ترین مدت عمرم بود

۵ پاسخ

اره سزارین شدم ممنون عزیزم

مبارکت باشه عزیزم
منم همین مشکل داشتم ولی خدا لعنتشون کنه با دوسانت بستری شدم بدون درد همین صربان قلب بچه اصلا خوب نبود کاری کردن خون به جگرم کردن تا طبیعی بچه بدنیا اومد. ‌‌.گفتن سز نمیکنم آمار نره بالا...

خوشبحالت درد نکشیدی زود سزارین شدی مبارکت باشه

خب نفهمیدم مشکل چی بود مگه میشه توضیح ندن

سزارین شدی عزیزم ؟
خداروشکر به خیر گذشته و نینی تو سالم بغل کردی

سوال های مرتبط

مامان آریا مامان آریا ۸ ماهگی
پارت دوم
دکتر و ماما مریضاشون رو ول کردن وزنگ امبولانس بیمارستان زدن و دکتر یه سری توصیه ها به ماما کرد و نوار قلبا رو داد دستش و کلی منو دلداری داد که چیزی نیس فقط میخایم بری تو زایشگاه اونجا هم یه نوار دیگه بگیری.آخه ترس من از این بود که درمانگاه و زایشگاه که من چن بار پیاده مسیرشون رو رفتم شاید 1دقه طول میکشید هزار تا فکر پیش خودم گردم که اخه چی شده.نا گفته نماند شب قبلش هم احساس میکردم حرکت بچم کم بود انگار یه آشوب و دلهره ای تو دلم پیچیده بود ولی خیلی بهش اهمیت ندادم.دکتر ما رو راهی کرد و با ماما رفتیم پایین و سوار آمبولانس شدیم رسیدیم دم در زایشگاه و رفتیم تو و پرونده منو ماما داد به پذیرش زایشگاه و یه سری توضیح هم با اصطلاحات پزشکی خودشون بهش داد و رفت منم که گریه ولم نمیکرد از یه طرفم مامانم همراهم بود میخاستم اونم نفهمه که من گریه میکنم .کاغذ داد به مامانم و گفت برو حسابداری مامانم رفت و اومد شروع کردن به نپار قلب گرفتن.چون قلبش هم نوار قلب گرفته بودم با صدای منظم کار کردنش آشنا بودم ولی این نوار قلبه هم منظم کار نمیکرد.معاینه هم‌ کردن گفتن یه سانت بیشتر نیس گفتن باید بری تو بخش بستری بشی.باید همسرت باشه امضا کنه گفتم نیس فقط مامانم و داداشم همرام هستن گفت خوبه داداشت چون مردونه باید امضا کنه.زنگ داداشم زدم اومد و امضا کرد./اینو هم نگفتم شب قبل بیام انگار بهم الهام شده بود که وسایلات رو هم فردا همراه خودت ببر منم همرا برداشتم گذاشتم تو ماشین داداشم گفتم شاید لازم شد/منو بردن بخش اونجا شروع کردن به گرفتن نوار قلب
مامان فندقم🤰🏻💙 مامان فندقم🤰🏻💙 ۴ ماهگی
شروع تجربه سزارین با دکتر سروگل شهریور بیمارستان پیوند:
من یک هفته قبل از سزارین رفتم آخرین چکاب و پرداخت دستمزد دکتر برا عمل تاریخو بهم داد برا ۱۴۰۴/۶/۳ یک هفته گذشت و گفتن که ساعت شش صبح بیمارستان باش ما هم دوشنبه ساعت شش صبح با یه استرس وحشدناک رفتیم بیمارستان فرستادن بخش زنان برا کارهای پرونده اینا رفتیم اونجا تا تماهنگی ها انجام شده و سنو ها و پرونده رو تشکیل دادن و گفتم برید داروخونه پک زایمانو بگیرین بعد لباسش رو پوشیدم و فرستادن تو یه اتاق ک اونجا نوار قلب گرفتن و سرم وصل کردن و میخواستن سوند ادرار رو وصل کنن ک اونجا اجازه ندادم چون از قبل به دکتر گفتم بعد بیحسی بزنین برام بعد یه حدود نیم شاعت اینا با ویلچر بردن بخش اتاق عمل وای که نگم از استرس وحشدناکی که داشتم اونجا تو اتاق انتظار گفتن باید بمونی نوبتی برید عمل دو نفر بودیم عمل اول تموم شد و منو صدا زدن بردن اتاق عمل نگم از ویوی قشنگ اتاق عمل و فضای بیرونش حس خوبی داشت بعد نشستم رو تخت میخواستن سوزن بیحسی رو بزنن یه مرد بود تو اتاق عمل و بقیه همه خانم بودن داشتن با بتادین کمرم رو ضد عفونی میکردن یه لحظه حس کردم که کمرم گرم شد گفتم کمرم داغ شد که گفتن مال بیحسیه گفتم مگه زدین سوزنه رو گفتن اره مگه نفهمیدی و گفتن سریع دراز بکش یه دو دقیقه موندن و سوند ادرار رو گذاشتن برام که دیگه بیحس شدم و حالیم نبود
مامان نفس🐣🩷 مامان نفس🐣🩷 ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی (پارت۴)
❌❌❌❌❌
با کمک ماما بلند شدم رفت سمت اتاق زایمان تا بحال اتاق زایمان رو از نزدیک ندیده بود و وقتی رفتم داخلش خیلی ترسناک بود برام ،من تا الان دوبار اتاق عمل رفتم اینقدر برام ترسناک نبود که اتاق زایمان رفتم
سریع روی تخت دراز کشیدم و دستگاه اکسیژن و فشار خون و ان اس تی وصل کردن برام ،خیلی درد داشتم و اصلا نمی‌تونستم تحمل کنم که دوباره یه دوز دیگه برام تزریق کردن،دکترم میگفت زور بزن و نمیدونم توان زور زدن رو نداشتم یا زور میزدم بچه بدنیا نمیومد،همون لحظه ضربان قلب بچه کم شد و میخاست ببرن منو سزارین کنن ولی دکترم سریع اومد بتادین ریخت روم و لحظه برش زدن واژن رو هم حس کردم و دونفر کنارم رفتن روی پایه محکم شکممو فشار دادن ،اون لحظه از درد و ترس کلی جیغ زدم و تا مرز سکته کردن رفتم ولی وقتی دخترم بدنیا اومدن اصلا نفهمیدم چی شد فقط اون لحظه بچه رو گذاشتم بغلم همه چیز فراموش شد و باورم نمیشد،دکترم گفت حالا زور بزن که جفتت بیاد بیرون که از درد و ترس رو به بهوش شدن بودم که دکترم گفت برات بیهوشی میزنم راحت بخوابی که جفتت رو بکشم بیرون هم برات بخیه بزنم
مامان شفتالو مامان شفتالو ۹ ماهگی
سلام مامانا
میخوام تجربه زایمانم رو بگم انشاالله که به دردتون بخوره
من طبق تاریخ ان تی قرارشد ۱۶ اسفند به روش طبیعی اپیدورال زایمان کنم.. تاروز ۱۶ پیاده روی، شیاف گل مغربی، اسکات، دوش آب گرم، گرمیجات و..... همه رو انجام میدادم ولی دریغ از یه ذره درد روز ۱۷ سرماخوردم رفتم زایشگاه گفتم مریض شدم یه دارو بدید تافردا که قراره بیام برای بستری دیگه بادکترم تماس گرفتن و همون روز جمعه ۱۷ اسفند من بستری کردن و از ساعت ۶ عصرآمپول فشاررو شروع کردن تا ساعت ۱۲ بهم وصل بود ولی دردنداشتم معاینه هم شدم گفتن رحم عالیه ولی دهانه بسته ست روز شنبه هم از صبح آمپول فشاررو شروع کردن واسم تا عصر، ان اس تی هم مدام بهم وصل بود که شنبه عصرمتوجه شدن ضربان قلب بچم اومده پایین و اکسیژن وصل کردن بهم و آمپول رو قطع کردن روزی سه بار معاینه میشدم ولی دریغ از یه سانت باز شدن، شب بازم بهم وصلش کردن تا ساعت ۱ شب دوباره قطع کردن تا ساعت ۳ شب بازم وصل کردن صبح بازم اومدن معاینه گفتن همچنان بسته ست ساعت حدودای ۱۱ بود دستگاه مدام آلارم میداد که ضربان قلب بچه اومده پایین روی ۱۰۰ یا پایین تر اومده بود سریع اومدن آمپول رو قطع کردن و بازم اکسیژن وصل کردن بازم اومدن معاینه کردن که واقعا جونم داشت بالا می اومد از درد و قصد داشتن کیسه آب رو پاره کنن که هرکاری کردن نشد دیگه خودم شروع کردم به جیغ وداد که دیگه نمیزارم بهم دست بزنید وواقعا هم نزاشتم 😂به دکترم بگید بیاد پولش رو میدم سزارینم کنه پرستاراهمه موافق بودن خودشون هم میگفتن توکه درد نگرفتت دیگه نمیگیرتت
مامان توت فرنگی🍓🍒 مامان توت فرنگی🍓🍒 ۸ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۳#
بعد معاینه و سونو بهم لباس دادن و گفتن برو بالا برا زایمان
حالا من که آمادگی نداشتم ولی واقعا خسته شده بودم و دلم میخواست زودی زایمان کنم قیافم اینجوری بود😭😐🤔😳😍
ساعت ۲ بود رفتم بالا بخش زایشگاه اونجا رگ گیری کردن ‌و انژوکت زدن که البته ما گفته نماند که ۳ بارش با ناموفق بود و😭🥲 رگ دستمو پاره میکردم دانشجو های ......😤🤬
بعدش کم کم سرم زدن و بازم معاینه کردن که بعضیاشون عین وحشیا بودن و واقعاااا هم درد داشت 💔
دیگه شروع کردن به زدن آمپول فشار که ۳ تا زدن با یکدونه قرص زیر زبونی و آمپول برای دهانه رحم نرم شده🙋
دیگه کن کم دردا داشت شروع میشد و نوار قلب به شکمم وصل کردن و انقباض ها داشت شروع میشد 😵‍💫😊
من همشون رو با نفس عمیق رد میکردم چون واقعا فوق العاده برام عمل می‌کرد 🫂🥰
ساعت ۶ و نیم اومدن معاینه که بعد گفتن سر بچه تو لگن نیس و ورزش کن تا بیاد منم با وجود درد حرکت قر دادن رو رفتم 💪نزدیک یکساعت ورزش کردم و نچتاکید داشتن که موقع درد و انقباض حتما انجام بدم که بهتر عمل می‌کنه 🥴
حرکت سجده رو رفتم ک بنظر من موقع انقباض سخت بود برام ومیگفتن تو اتاق راه برو و ایستاده باش تا بیاد ب لگن
مامان آدرین مامان آدرین ۴ ماهگی
شب قبل از زایمانم یه شام خیلی سبک مثل سوپ خوردم و بهم گفتن مایعات از ۱۲ شب به بعد هیچی نخورم و چون من لووتیروکسین می‌خوردم گفتن با حجم خیلی کمی آب قرصمو بخورم صبح ساعت ۵ رفتیم بیمارستان
بهم سرم زدن و فرم سلامت روانی و اطلاعات پدر مادر رو پر کردیم
با دستگاه ضربان قلب بچمو چک کردن که ضربانش پایین بود و خیلی نگرانم کرد که بعد دنیا اومدنش مشخص شد بند ناف یک دور دور گردنش و یک دور دور شکمش گیر کرده بوده
ساعت ۸:۳۰ دکترم اومد و منو بردن به سمت اتاق عمل
بیشتر از استرس ؛ ذوق داشتم از اینکه بچمو چند دقیقه دیگه میدیدم
وارد بخش اتاق عمل که شدم منو بردن یه اتاق به اسم اتاق استراحت حدود ۱۵ دقیقه اونجا دراز کشیده بودم بعد با ویلچر منو به سمت اتاق عمل بردن بعد از چک اولیه ضربان قلب و فشار خون و وصل کردن سوند پزشک بیهوشی اومد و آمپول اسپاینال رو به نخاع تزریق کرد
دردش وحشتناک بود فقط باید نفس عمیق بکشی و هرگز تکون نخوری بی حسی که وارد نخاع میشد همزمان درد وحشتناکی رو تو نخاع حس میکردم بلافاصله از نوک انگشت پاهام احساس گرما کردم تا رسید به کمرم
کم‌کم بیحس شدم و کاملا بی جون افتادم روی تخت در عرض ۵ دقیقه که دکترم اومد صدای گریه بچمو شنیدم
اصلا هیچی حس نکردم فقط تکون تکون می‌خوردم روی تخت
و یکم هم‌ حالت تهوع در حین عمل بهم دس داد بخاطر خونریزی بود که داشتم
پرستاری بود که تماما کنار من بود و ضربان و فشار و نبضمو چک‌میکرد و بهم گزارش میداد که الان در چه مرحله ای از عمل هستیم و چقدر از عملم مونده
نی نیم که دنیا اومد آوردن گذاشنش روی سینم و با صدای من بچم آروم شد و حس قشنگ بین مون رد و بدل شد اونجا بود که انگار از من یه آدم دیگه متولد شد😍
مامان شاهان👼🏻👑 مامان شاهان👼🏻👑 ۷ ماهگی
تجرتجربه زایمان
خب میدونین من خیلی تاپیک زدم که حرکات جنین توی دوتا سونو بیوفیزیکال کم بود اما نوار قلب خوب بود بستریم نمیکردن
یکشنبه رفتم جای دکترم سونوهامو دید و گفت جفتتم خطرناکه گرید ۳ خون‌رسانی به جنین کمه سونو داپلر انجام بده
منم که خسته از سونو رفتن دیگه اینو محل ندادم ساعت ۶ شب داشتم روی توپ مخصوص ورزش میکردم برای زایمان که خیسی احساس کردم رفتم بیمارستان هاشمی نژاد ببینم کیسه آب بوده یا نه که گفتن نیست و معاینه هم کردن به زور ی سانت باز بودم گفت‌نوار قلب ازت باید بگیریم منم دستشویی داشتم اومدم بیرون شوهرم اومد دنبالم که دکترت راحله ابراهیمی به مامانت زنگ زده بیا بستری کنیمت منم از خدا خواسته از هاشمی نژاد فرار کردم اومدم امام حسین که بستری شم
ماما ها اصلا دوست نداشتن بستریم کنن میگفتن الکی اومدی اونجا هم معاینم کردن و گفتن دو ساعت دیگه نوار قلب بده خلاصه من نوار قلب دادم داشت خوب پیش می‌رفت اما یهو ضربان قلب جنین رسید ۹۰ خودمم نفس کم آوردم اکسیژن بهم وصل کردن بردنم زایشگاه گفتن به احتمال زیاد سزارین منم که از خدا خواسته دعا کردم فقط سزارین شم وقتی صدای جیغا رو می‌شنیدم بردنم توی اتاق سرم زدن دوباره دستگاه نوار قلب گفتن اگه ایندفعه هم مثل قبل بشه میری اتاق عمل که دوباره همون‌جوری شد اومدن بهم سوند وصل کردن یکم دردناک بود و بردنم اتاق عمل
مامان إلا🩷 مامان إلا🩷 ۱ ماهگی
«پارت سوم تجربه زایمان طبیعی و سزارین با هم »

باز رفتم صولت اونجا گفتم خونریزی دارم با لک قهوه ای باز طبق معمول معاینه کردن نوار گرفتن یکی دو ساعت بعدش گفتن این لکه بینی و خون ریزی بخاطر معاینه بوده بعد موندم باز گفتن یه سانت یه ذره باز شدی به دکترم زنگ زدن دکتر گفت باید بستری کنید تحت نظرم باشه خب بستری شدم همه چی از اونجا شروع شد دو روز موندم بستری بیش تر از صد بار معاینم کردن هی شیفت پرستارا عوض میشد و یه دسته میومد معاینم میکردن دیگ هر کی می‌رسید بلافاصله معاینم میکرد درد هم یه ذره داشتم خب دو شب موندم با معاینه اینا بعد شنبه صب دیدم طرفای ظهر منو بردن اتاق زایمان آنقدر معاینم کردن دستکاری کردن گفت میخایم کمکت کنیم دهانه رحمت باز بشه واقعا یعنی مردم و زنده شدم دکتر گفت آمپول فشار اینا رو شروع کنید سرم فشار زدن با هر قطرش که می‌رفت داد و فریاد میزدم
یه دونه قرص زیر زبونی گذاشتن نوار هم کلا بهم وصل بود ماما اومد گفت الان بهت ورزش اینا میدم دیگ زود زایمان کنی منم گفتم باشه ولی وقتی سرم اینا رو قطع میکردن دردمم هم می‌رفت.....🥲💔
مامان آریا مامان آریا روزهای ابتدایی تولد
سلام خوبید خانوما می خوام از زایمان طبیعی با آمپول فشاری که تبدیل به سزارین براتون تفریف کنم منم بالاخره زایمان کردم ولی طبیعی نشد آخرش سزارین شدم بخاطر دفع مدفوع من ۴۰ هفته کامل شدم ولی دردام شروع نمیشد و چون سر زایمان اولم که طبیعی بود دقیق ۴۰ هفته دردام شروع شد و آخرش موقع پاره کردن کیسه آب فهمیدم کیسه آب سبزه و بچه دفع مکنیوم داشته میترسیدم بیشتر بمونم پس رفتم بستری شدم و برام آمپول فشار رو شروع کردن با سرم اول دردی به اون صورت نداشتم همش هم نوار قلب میگرفتن از بچه همش هم میگفتن نوار قلبش خوب نیست و یه چیزی بخور با سرم فشار دوم کم کم دردام شروع شد بعد رفتم اتاق زایمان برام سوند رحمی گذاشتن و اومدم بیرون دیگه داشتم درد میکشیدم و معاینه هم چند بار شدم تا رسیدم به ۳ سانت یهو دیدم زیرم‌خیس شد گفتم فکر کنم کیسه آبم پاره شد گفت نه کیسه آب نبوده سوند رحمی بود بعد سوند رو در آورد و با دست شروع کرد به تحریک کردن آنقدر فشار داد تا کیسه آب پاره شد و رفت بیرون دیدم میگه سزارین دیگه دونستم دفع مکنیوم داشته و بعد از گذاشتن سوند بردنم اتاق عمل و بی حس شدم و پسرم به دنیا اومد بعدش هم رفتم ریکاوری و وقتی رفتم بخش حالم خیلی بد شد نگو به پنی سیلین حساسیت داشتم همش میلرزیدم تا اومدن برام یه آمپول زدن و کم کم بهتر شدم له عنوان کسی که هر رد زایمان رو کشیده هنوز هم طبیعی رو ترجیح میدم این بود خاطره زایمان من