۲ پاسخ

من همش می‌ترسم خواب زایمان میبینم 🥲
پس حرف نمیزدی؟ من شنیدم میگن برا بی حسی سرتو نمیتونی تکون بدی حرف هم نمیتونی بزنی عوارض داره بعدش

من میترسم حالم بد بشه
چطور حرف نزنیم

بی حسی از کمر به پایین شدی؟
درد بی حسی که تو کمر میزنن چطوری بود ؟

سوال های مرتبط

مامان توت فرنگی🍓🍒 مامان توت فرنگی🍓🍒 ۵ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۸
یه پرده ای جلوم گذاشتن که نمی‌دیدم چیزی ولی وقتی تیغ اول رو کشید قشنگ حس میکردم و لایه های پوست. رو فقط درد نداشتم
وقتی رسیدن به لایه های پایین انگار داش با دستش باز میکرد چون کمرم قشنگ تکون خورد وقتی میخواستن بچه رو بردارن انگار بهم چسبیده بود و کنده نمیشد ولی وقتی برداشتن قشنگگگگ شکمت خالی میشه و سبک میشی انگار
چند ثانیه ای گذشت و دیدم گریه نمیکنه منم انقد ترسیده بودم میگفتم چیزیش شده چرا گریه نمیکنه چرا صداش در نمیاد سالمه ؟؟؟
گفتن اره و بلافاصله یه صدای گریه ای پیچید تو اتاق ولی زود ساکت شد باز گریه میکرد و انگاری آب تو دماغش اینا بوده منم این طرف هم از ترس هم از ذوق اشکام میریخت 🥹
وقتی که صدای گریشو می‌شنوی و میارن کنار صورتت اصلا همشو فراموش میکنی و خیلی لحظه شیرینیه🥰🍓
کم کم نفسم داشت سنگین میشد و داشتم گیج میشدم دستگاهم هر چند ثانیه بوق میخورد گفتم نفسم نمیاد و هی میپرسیدن خوبی
منم نفسم سنگین شده بود و نفسم نیومد میگفتن نفسم نمیاد
برام ماسک اکسیژن گذاشتن و میگفتن چرا اینجوری شد بعد که قندم و گرفت گفتن قند و فشارش افتاده
خیلی گیج بودم و حالم خوب نبود که دخترمو آوردن میگفتن ببین چقدر نازه صورتشو نگاه کن اونم گریه میکرد وقتی صورتشو چسبوندن به صورتم چون گریه میکرد منم منم گفتم جان دختر نازم ساکت شد و اینم بگم ک من وقتی تو شکمم بود هر وقت باهاش حرف میزدم دختر نازم صداش میکردم 😊🥰
انگاری صدامو می‌شناخت برداشتن بردنش و دکترم شروع کرد به بخیه زدن که حالت تهوع منم شروع شد هی عوق میزدم و حال خیلی بدی داشتم پرستار تو سرم یه آمپول برا حالت تهوع زد
مامان رستا خانم💜 مامان رستا خانم💜 ۵ ماهگی
سزارین ۳
نشستم رو ویلچر و همه چی به سرعت گذشت دیدم رسیدیم اتاق عمل .از همون درد سوند که بدنم منقبض بود و استرس داشتم خیس عرق شده بودم خیلی وحشت کردم اول اما بعد که دکترمو دیدم یکم بهتر شدم.گفتن بشین رو تخت دکترا و دستیار بیهوشی اومدن گفت یه سوزن ریز می‌خوایم بزنیم پشتت تکون نخور تا جایی که میتونی خم شو با صورتت...اصلا درد نداشت اون آمپول بی حسی.بعداز چند ثانیه پاهام داغ شد و دراز کشیدم.همه آماده شدن و جلوم پرده کشیدن.به دکتر گفتم دارم حس میکنم.گفتن خب حس داری اما درد نداری عین دندون پزشکی.همه اش صلوات می‌فرستادم و نفس عمیق می‌کشیدم اما انگار واقعا داشتم میرفتم اون دنیا.همه اش منتظر صدای دخترم بودم .۱/۱۹ ساعت یه ربع به شیش بعداز ظهر رستا خانم صدای گریه اش اومد و من یه نفس راحت کشیدم همه ی اتاق عمل تبریک میگفتن یکی میگفت وای قدش بلنده یکی میگفت وای چشاش بازه.تمیزش کردن آوردن کنار صورتم خیلی حس قشنگی بود. چشماش کامل باز بود داشت فضولی میکرد 🥺😂 بوسش کردم و بردنش
مامان نخودي مامان نخودي روزهای ابتدایی تولد
مامان دلوین👧🏼🎀 مامان دلوین👧🏼🎀 هفته سی‌ونهم بارداری
مامان آراد🪸پناه🌻🐌 مامان آراد🪸پناه🌻🐌 هفته سی‌وهشتم بارداری
مامان معجزه مامان معجزه ۲ ماهگی
تجربه سزارینم
من بخاطر جفت پایین (پرویا) مجبور به سزارین اجباری بودم
شب قبل رفتم برای کارای بستری نوار قلب و... گرفتن و ازمایش خون و ادرار
بعدش رفتم خونه فردا صبح ساعت ۶ رفتم بیمارستان
دیگه آنژوکت وصل کردن و لباس و دوباره نوار قلب و این داستانا
بعدش رفتم تو قسمت اتاق عمل استرس نداشتم مسئولی ک امپول بی حسی زد خیلی مهربون بود اصلا درد حس نکردم درد سوزن رو و سریع پاهام گرم شد گفتن دراز بکش دراز کشیدم و اون پارچه رو وصل کردن ک نبینم اما سقف اتاق عمل حالت شیشه ایی بود انعکاس شکم اینام رو میدیدم وای بد بود این چیز ک دیدم اما سریع چشام بستم
خلاصه شروع کردن عمل منم دل و روده ام دیدم رحمم مشخص بود اما دیگه چشم بستم
مدام هم بهم امپول اینا تزریق میکردن
بچه بیرون اومد صدای گریه ش شنیدم خیالم راحت شد فقط دعا میکردم و ایت الکرسی میخوندم خلاصه بچه هم ندادن ببینم بخاطر شرایط ترسیده بودن شرایط فعلی منظورمه
بعدش همش احساس کشیدگی میکردم حس میکردم دارم شکمم رو میکشن
و اینکه یهو ی فشاری به قفسع سینه م اومد و سینه هام بشدت درد گرفت گفتم وای الانه ک ترکید آه و ناله کردم همش درد دارم دیگ ی امپول زدن یهو انگار خاب رفتم
دیگه عمل تموم شد رفتم ریکاوری حس بدش این بود ک انگار پا نداری ب پرستار گفتم بیچاره به اونایی ک پا ندارن
دبگه از ریکاوری هم اومدم بخش همش هم بهم امپول و سرم میزدن
شب هم سوند رو برداشتن من صبح زود عمل شدم