خالم یه شهر دیگه زندگی می‌کنه. چند وقت پیش اومد خونمون، منم تازه زایمان کرده بودم. پنج روز ازش پذیرایی کردم، حتی رستوران بردیمش و شوهرم هم حسابی گردوندشون. بعد گفت حوصلم سر رفته، منو با دوستات آشنا کن. منم ساده‌لوحانه بردمش خونه دوستام. باهاشون آشنا شد و بعد از رفتنش دیدم دوستام ازم دلگیر شدن و میگن پشت سرشون حرف زدم. خلاصه خالم از روی حسادت بین ما فتنه انداخت و دوستی‌مون خراب شد. چند ماه گذشت تا دوستام فهمیدن حق با من بوده و خالم دروغ گفته.

اخیراً خالم پیام داده که بیا آشتی کنیم، ولی من می‌دونم آدم حسود و فرصت‌طلبیه. خیلی اذیتم کرد و نمی‌خوام دوباره راهش رو باز کنم یا دهن‌به‌دهنش بشم. به نظرم جوابشو ندم بهتره، چون مطمئنم دوباره فتنه‌ای تازه درست می‌کنه. من از این جور آدما فراری‌ام...به نظرتون کار اشتباهی میکنم جواب پیامشو نمیدم يا آشتی نمیکنم ؟البته قهر نیستم فقط نمیخوام دیگ در ارتباط باشم باهاش ...

۱۱ پاسخ

نه عزیزم دقیقا کار درستی کردی 👌

بگو آشتی هستم اما نمیخوام ارتباط داشته باشم دوری و دوستی

ببخشید ولی چه خاله فتنه ای داری یعنی چی که بیاد بخوره بخوابه گردش ببرین بعد بره به دروغ زیرآبتم بزنه

وای من ی هم چی ادمی دورمه خیلی روابطمو باهاش کم کردم چون وقتی نزدیکش میشم وایب خوبی ازش نمیگیرم همش گله و شکایت و داستان درست میکنه منم قهر نیستم باهاش ولی روابطمو کم کردم

حق داری آدم از دشمن و غریبه بخوره زورش نمیاد ولی از خودی اونم خاله واقعا ناراحت کننده است
جواب پیام‌شو نده
هر کار اشتباهی تاوان داره

من باشم بهش میگم قطع ارتباط با شما برابره با آرامش زندگیم لطفا ب من پیام ندین
و بلاکش میکنم

کارت درسته بگو قطع ارتباط

سرد باهاش برخورد کن
جوری که بفهمه از دستش ناراحت شدی و دلت نمیخاد رفت و آمد داشته باشی

کسی که خوبی نفهمه هیچ جوره نمیفهمه قطع ارتباط=اعصاب راحت

قهر نباش ، ولی سعی کن کمترین تعامل باهاش داشته باشی دوری و دوستی

بگو ما قهر نیستیم باهم..اگه ام یوقت زنگ زد بیاد خونتون بگو من خونه نیستم بگو میخوام برم‌مسافرت یا خونه مادر شوهرم...یجوری دکش کن

سوال های مرتبط

مامان 🐥ایلیا 🐣 مامان 🐥ایلیا 🐣 ۱۳ ماهگی
من افسردگی شدید بعد از زایمان دارم ، به حدی که به خودم آسیب میزنم جیغ میزنم خودمو محکم در حد مرگ میزنم سر بچم خیلی بد داد میزنم ، چند باری خواستم بزنمش خفش کنم ولی خودمو کنترل کردم😭😭 بعضی اوقات ازش متنفر میشم ، پسرم هم از من یاد گرفته خودشو میزنه😭 من خیلی روانی سختی تنهایی گذروندم ، توی بارداری خیلی اذیتم کرد چیزی ویار میکردم نمیخرید هی میگفت طلاقت میدم ، خودم تنها رفتم زایشگاه وقتی مرخص شدم برام گل نخرید حتی بوسم نکرد ، بچم توی سه روزگی با زردی شدید بستری شد منم یه زایمان افتضاح سخت تجربه کردم بخیه هام باز شد با اون حال سرپا شیر نداشتم توی بیمارستان آواره ولم کرد به امون خدا تنها رفت پیاده روی اربعین زنی که ۳ روزه زایمان کرده رو اجباری کرد باید شیر خودتو بدی ، دندونام پودر شد ریخت حتی پول نداد درست کنم ، کولیک رفلاکس و بی خوابی و از همه بدتر بدغذایی بچه رو تحمل کردم ، نزاشت واکسن بچم بزنم بخدا خیلی ازش سر ترم ولی هیچوقت ازم تعریف نکرد حتی نمیتونم جدا شم چون خانوادم بر این اعتقادند دختر با لباس سفید میدیم با کفن تحویل میگیریم ، عاقا جان من حالم بده دارم میمیرم نمیدونم باید برم پیش روانپزشک یا روانشناس ، فقط میخوام یه قرص بدن بخورم به بیخیالی فارق ز حیاهوی جهان بشم
مامان 🌸m.m🌸 مامان 🌸m.m🌸 ۱۷ ماهگی
خانما امشب خونه دختر خالم دعوتم دومین دفعس که داره خانوادگی دعوتمون میکنه ۳ ساله سر خونه زندگیشه تقریبا باهم رفتیم خونه خودمون ولی یه جیزی که هس همینکه خیلی پولداره هم کلا عاشق مهمونی رفتن و گهمون دعوت کردنه غیر از این که خانوادگی دعوتمون کنه خیلی مراسمای دیگه زنانه دعوتمون کرده ولی خواهرش زندگی معمولی داره فقط یه بار هممونو خانوادگی دعوت کرد تقریبا ۱۰ ساله سر خونه زندگیشه چون دیگه مهمونی نتونست بگیره خیلیا طردش کردن پشت سرش میگفتن شوهرش مفت خوره فقط یاد داره بیاد بخوره نمیکنه یه بار مهمونی بگیره بعد منم تاحالا نتونستم دعوتشون کنم میخواستم موقع بارداریم دعوتشون کنم که بعد از سونو انتی که یکم مشکل دار نشون داد مهمونیم عقب افتا ه تا اینوه امنیو دادم و استراحت مطلق بودم خواستم مهمونی بگیرم دردای شکمی خیلی زیادی داشتم رفتم دکتر گفت جفتت خیلی پایینه استراحت مطلق بهم داد بعد از زایمانمم که یه روز خوش نداشتم ولی مجبوری خواهر شوهرامو دعوت کردم ولی خاله هامو داییامو دخترا و پسراشوونو دیگه نتونستن دعوت کنم فقط سه بار طنا اونم واسه جشم سیسمونی الان میترسم برم بگن مفت خورن باز میترسم نرم دختر خالم ناراحت بشه چون به شدت بی عزتی میدونه کسیو دعوت کنه کسی دعوتشو نپذیره چیکار کنممم یه جوریم دلمم گیخواد برم ولی از حرفای بعدش میترسم پشت سر ماهم بد بگن الانم اصلا موقعیتشو ندارم چون صاب کار شوهرم واسه این ماه فقط واسمون ۴ تومن زد از قسطمون کم کرد گفتم بزارم بعد ای اینکه مشاینو گرفتسم دعوتشون کنیم ولی الانو چیکار کنمممم؟
مامان پسته مامان پسته ۱۳ ماهگی
سلام مامانا بعد چند روز پر کار سلام
عمم با بچش اومد اینجا چند روز وایستاد منم ازش نگه داری کردم بعدش خودش که یکم حالش بهتر شد گفت حالا میرم منم گفتم باشه ولی همیشه در این خونه به روت بازه همین ی ساعت پیش رفتن دخترم از دیروز صبح فقط تب داشت روز قبلش یعنی پری روز اسهال شده بود شدید و بعدش دیروز تب داشت دیروز چون جمعه بود من فقط تونستم مشاور ۱۵ دقیقه ای از یکی از این دکترای های گهواره بگیرم که پولش ۴۰۰ و خورده ای شد ۱۵ دقیقه فقط حرف اونم بعد از ۴ ساعت نوبت دهی دادن
بعدش رفتم داروخانه و چیزایی ک گفت گرفتم امروز حالا هم تب داره هم بدن درد و هم عطسه و از چشاش مشخصه کلا همه چی دماغش هم خیلی دست میزنع بگم دندونش هم در اومده بچه ها کلا زده بیرون تبش الان با دارو شده ۳۸ زنگ زدم دکتر هم امروز اصن وقت نداد گفت انقد شلوغه چیکار کنم فقط برای سرماخوردگی من پیش دکتر بیانی میبردم و دکتر مولود صفاری راد فقط برای تغذیه کودکه که نلا این چند روز حتی اشتهاش هم صفر شده از هر دو دکتر وقت خاستم ندادن برای امروز برای فردا ساعت ۸ شب بیانی وقت داد و ۱۰ صبح مولود صفاری راد چیکار کنم تا فردا خیلی حالم بدشده میبینمش اینجوری منم همراه نلا گریه میکنم
مامان ماهان💙 مامان ماهان💙 ۱۳ ماهگی
نشسته بودم ب گذشته فک میکردم بعد زایمان ماهان اصلا سینمو نمیگرف خب منم تجربه نداشتم کسی هم کمکم نمی‌کرد اوق میزد ولی سینه میدادم خلاصه شب اول رو با آب قند گذروند و فرداش ک دکترم اومد بهش گفتم اونم پرستارارو دعواکرد که چرا یاد نمیدین اومدن یادم دادن اون روز قشنگ سینمو گرفت اومدیم خونه روز اولم گرفتم و بعدش شروع شد نگرفت اصلا همش میدوشیدیم میدادم خونمم خالم اینا و مامانم و مادر شوهرم اومده بودن اصلا دست ب سیاه سفید نمیزدم بچه رو هم اونا پوشک میکرد ۱۰ روز کامل استراحت بودم ولی چه استراحتی چون سینه نمی‌خورد افسرده شده بودم خالم اینا سرکوفتم میزدن که چرا چیزی نمی‌خوری شیرت کم میشه جاریتو نگا همش همه چی میخوره شیرشم زیاده و فلان بدتر اذیتم میکردن باحرفاشون فقط با نگاهم ب مامانم و مادرشوهرم میفهموندم که اذیتم میکنن شوهرمم ناراحت میشد میگف کاش برن آخه تا هفتم قرار بود تا اسم گذاری ماهان بمونن هرچی حرف بود بهم گفتنو جاریمو ب رخم کشیدم فقط مامانمو مادر شوهرم و شوهرم میدیدن چقدر وضع افسردگیم بیشتر میشد ولی شوهرم میگف چیزی نگو فک میکنن از خونه بیرون میکنیم خلاصه تا هفتم زبون رو جیگر گذاشتم اون روز رسیدو شام مفصل دادیم به فامیلا اسم گذاشتیم و خاله هامم رفتن بعد اونا رفته رفته حالم خوب شد مامانمم بخاطر بابام اینا رفت و مادر شوهرم و شوهرم کلی بهم رسوندن حالت روحیمو خوب کردن ماهان نوزاد بودنی من می‌گفتم زردی داره اونا قبول نمی‌کردن کره میکردن ب حلقش آخرش بعد اینکه رفتن بردم دکتر زردیش شده بود ۱۶ خداروشکر وقتش بردم و زودی با دستگاه آوردم پایین از اون روز ب بعد روی همه رو شناختم از دلم نمیره سرکوفت هاشون😢😢😢
ببخشید طولانی شد هرچی دلم بود نوشتم و سعی کردم.منطورمو برسونم