نشسته بودم ب گذشته فک میکردم بعد زایمان ماهان اصلا سینمو نمیگرف خب منم تجربه نداشتم کسی هم کمکم نمی‌کرد اوق میزد ولی سینه میدادم خلاصه شب اول رو با آب قند گذروند و فرداش ک دکترم اومد بهش گفتم اونم پرستارارو دعواکرد که چرا یاد نمیدین اومدن یادم دادن اون روز قشنگ سینمو گرفت اومدیم خونه روز اولم گرفتم و بعدش شروع شد نگرفت اصلا همش میدوشیدیم میدادم خونمم خالم اینا و مامانم و مادر شوهرم اومده بودن اصلا دست ب سیاه سفید نمیزدم بچه رو هم اونا پوشک میکرد ۱۰ روز کامل استراحت بودم ولی چه استراحتی چون سینه نمی‌خورد افسرده شده بودم خالم اینا سرکوفتم میزدن که چرا چیزی نمی‌خوری شیرت کم میشه جاریتو نگا همش همه چی میخوره شیرشم زیاده و فلان بدتر اذیتم میکردن باحرفاشون فقط با نگاهم ب مامانم و مادرشوهرم میفهموندم که اذیتم میکنن شوهرمم ناراحت میشد میگف کاش برن آخه تا هفتم قرار بود تا اسم گذاری ماهان بمونن هرچی حرف بود بهم گفتنو جاریمو ب رخم کشیدم فقط مامانمو مادر شوهرم و شوهرم میدیدن چقدر وضع افسردگیم بیشتر میشد ولی شوهرم میگف چیزی نگو فک میکنن از خونه بیرون میکنیم خلاصه تا هفتم زبون رو جیگر گذاشتم اون روز رسیدو شام مفصل دادیم به فامیلا اسم گذاشتیم و خاله هامم رفتن بعد اونا رفته رفته حالم خوب شد مامانمم بخاطر بابام اینا رفت و مادر شوهرم و شوهرم کلی بهم رسوندن حالت روحیمو خوب کردن ماهان نوزاد بودنی من می‌گفتم زردی داره اونا قبول نمی‌کردن کره میکردن ب حلقش آخرش بعد اینکه رفتن بردم دکتر زردیش شده بود ۱۶ خداروشکر وقتش بردم و زودی با دستگاه آوردم پایین از اون روز ب بعد روی همه رو شناختم از دلم نمیره سرکوفت هاشون😢😢😢
ببخشید طولانی شد هرچی دلم بود نوشتم و سعی کردم.منطورمو برسونم

۹ پاسخ

عزیزم میفهمم حالتو منم دقیقا بعد زایمان افسردگی‌گرفتم بی دلیل اصلا دلم نمیخواست حتی شوهرمو ببینم به زور تحمل میکردمش
ولی ببین به این فکر کن خیلیا از روی منظور حرفی نمیزنن توروخدا به دل نگیر الکی نه ذهنتو مشغول کن نه کینه درست کن
همینجوری یچی به زبونشون میاد میگن فکر میکنن مثلا اگه اسم جاریتو بیارن توام انگیزه میگیری....یه مادر هیچوقت قصد نداره با حرفاش بچشو برنجونه اونم دختری که تازه زایمان کرده....
اگه قرار بر ناراحت کردنت بود زحمتتو نمیکشیدن اون ۷ روز
بنظرم ببخش و فراموش کن شاید ماام ۲۰ سال دیگه جای اونا باشیم عین اونا رفتار میکنیم

هر کسی به هر نحوی از اطرافیانش حرف شنیده دختر من کولیک داشت میچسبید به سینم فقط میل به مکیدن داشت از اولم پستونک رو قبول نکرد،همههه گیر داده بودن که شیر نداری بچه همیشه خدا گرسنست حالا بیا به اینا بفهمون که بابا اونیکه کولیک داره این مدلیه مگه میفهمیدن

ب نظرمن از سر دل سوزی میگفتن تا تو بیشتر ب خودت برسی بخوری.....

چه دوره بدی ب منم بعد گذشت ولی از لحاظهای دیگه.
من دورم تا حدودی خلوت بود.
ولی کسی ک ازم مراقبت میکرد کِس کار بود یه کتر5دیقه 3ساعت لفتش میداد😬

منم یاد اون موقع انداختی
دختر منم زردی داشت
خونواده شوهرم هفت روز موندن
هم خوب بود هم بد
همین سرکوفت سینه نگرفتن و شیرخشک دادن
دلم میخاست یه شب شوهرم بغلم بخابه
ولی نشد و افسردگی بدی سراغ منم اومد
راستش نمیتونم ببخشم کینه بدی تو دلم کاشتن

خاله هاذچرا باید بمونن پیش کسی که زایمان کرده دوروشو شلوغ کنن کسی که زایمان کرده به ارامش نیاز داره

وا اونا دیگه چ مدل خاله ای بودن چرا اصلا باید دخالت کنند!!عجبا خیلی بده تو زایمان و بارداری رفتار همه تو‌ذهن آدم میمونه

الهی بمیرم چقدر سختی کشیدی خدا جوابشون رو بده بعضی آدما اینقدر عقده‌ای هستن که اصلا انسان بودن رو یادشون رفته

من که حتی یه نفر محض رضای خدا نیومد بگه چطوری

واای آخه خالت چرا باید میموند خودش باید بفهمه که نیاد تو این موقعیت 😐اینطور بودن همون روز اول اسم گذاری میکردی اوناهم دمشون میزاشتن کولشون میرفتن

سوال های مرتبط

مامان آتوسا🌻 مامان آتوسا🌻 ۱۲ ماهگی
پارت ۴
بوسید... بعدش پرستارا زیاد اجازه ندادن ملاقات کنیم فرستادن بیرون همشونو بعد گف فقد ینفر میتونه بمونه همراه مامانم چون درد داشت نتونست بمونه.. رفتن همه خونه خواهر شوهرم موند داشت بهم ابمیوه میداد ک پرستارا اومدن سوال بپرسن و رسیدگی کنن گفتن زیاد خونریزی داری.. نگاه کردن یجا باز مونده بود😣باز دوباره بساط اوردن بخیه زدن خیلی درد داشتم همش دسته خواهر شوهرم و فشار میدادم میگفتم نکنین تورخدا گفتن میزنیم و تمام... خلاصه شبو ب زور صبح کردیم مامانم اومد پیشم منتظر موندیم عصر شد شوشو اومد اوردمون خونه.... نگم از اون شب ک خیلی خسته بود اون چهار شب اول ک درد داشتم شدید... هم خوشحال بودم هم ناراحت ک چی میشه.. نمیدونم شمام مث من بودید یا نه من چون خیلی درد داشتم اصلا انگار نزاییده بودم افسرده بودم الان ک فک میکنم میگم چرا اون شب بیدار نموندم ک فقد بالا سره بچه باشم چرا فقد بفکر خواب بودم.. بیدار میشدم شیر بدم اما کدوم شیر؟!... 🥲💔دخترم۲۹٠٠دنیا اومد اما چون من شیر نداشتم دخترم زردی داشت کم کرد شد۲۴٠٠💔اول زردی نداشت بعد متوجه شدیم.. بردیم دکتر گف کم ابه بدنش شیرخشکـ تجویز کرد هشت روزگی...خلاصه من همون هشت روزگی فهمیدم بخیه هام باز شده🥲💔روز دهم باز رفتم بخیه زدن کلی درد داشتم... کلی گریه کردم افسرده شده بودم.. بخیه ک زدن اومدیم ک این ده روز اول ک خونه خودم بودم همه چیو جمع کردن مامانو خواهرم رفتیم خونه مامانم... اونجا استراحت مطلق بودم ک بعد چند روز باز فهمیدم بخیه هام باز شدن🥲💔داداشم زود رسوند بیمارستان گفتن اگه بزنیم فایده نداره بازم باز میشن... دارو دادن با دارو خوب شد بعد دوماه...
مامان Delarose🎀🫧 مامان Delarose🎀🫧 ۱۴ ماهگی
مامانا شما از روازای اول زایمانتون خاطره خوب دارید یا بد 🤕!!!
من خودم روز زایمانم خیلی قشنگ بود خیلی حس خوبی بود برام
جوری ک دوسدارم هر روز تجربش کنم حسی قشنگتر از اون لحظه من تو زندگیم ندیدم و همیشه دلتنگ اون روز هسم 🫧🤍
ولی….. فردای اون روزی ک اومدم خونه..
امان از آدمایی ک هیچ درکی هیچ فهمی هیچ شعوری ندارن…
یادمه وقتی اومدم خونه اطرافیان ک عیادت میومدن از دخترم ایراد میگرفتن ک وای چرا بچه اینقد ریز و لاغره وای تیره پوستش
برای منی ک اولین باااره مادر شدم اولین تجربه زندگیمو خراب کردن قشنگترین حس مادرانمو ازم گرفتن منی ک شب و روزم شده بود گریه بعد از رفتنشون حتی دلم نمیخواس ب بچم نگاه کنم
یادمه یکی از آشنای شوهرم ک مثلا تحصیل کرده بود میگف
وای نگاه کن چرا اینقد درازه ،پاهاش دختر بچه بزرگ بشه سایز کفش براش چی
بعد این حرف دیگ بغضمو جلوی مامانم شکوندم زدم زیر گریه ب هق هق اوفتادم مامانم همینجوری با من گریه میکرد میگف نمیبخشم این آدم و ک اینجوری دل بچمو شکوند ک اولین بااره مادر شده
من تا اونجا رسیدم ک ب مامانم میگفتم ب شوهرم میگفتم بچه رو از خونم ببرین من نمیخوامش دیگ 🥲
مامان سبحان مامان سبحان ۱۲ ماهگی
دیشب خدا بهم رحم کرد🥲 دیروز بچم رو بردم بیرون اومدیم خونه بچم آروم بود یهو بچم خوابید تو خواب همش گریه میکرد همش با خودم میگفتم برم اسفند دود کنم برای بچم چیزیش نشه وقتی از خواب بیدارش شد همش گریه می‌کرد گریه بند نمیشد خواهر شوهرم اومد سرگرمش کرد آروم شد خواهر شوهر هم بهم گفت براش اسفند دود کن گفتم بهش غذا میدم بعد به بچم غذا دادم سپردمش دست باباش رفتم براش زغال بزارم تا اومد انگار یه چیزی خورده بود تو گلوش گیر کرده بود چ‌وضعی بود😑شوهرم که فکر میکرد نون خورده تو گلوش گیر کرده بهم میگفت بهش آب بده تا بره پایین 🤦🏻‍♀️ولی من اینکارو نکردم پشتش زدم تا یه یکم بالا اومدیکم خون هم اومد بردم بیرون زدم پیشتش تمام غذایی که خورد بود رو بالا آورد با کمی خون دیدم یه تکه پوست تخمه هم بیرون اومد😑😑گلوش رو بریده بود تا اومد بیرون 🥲🤦🏻‍♀️ از یه طرف هم مادرشوهر تا دید اومد شروع کرد به فوش دادن من عصبی بود 😅😐همش اسم‌مردن میورد 😑😒 بچت میمورد بچت فلان میشد
مامان 💜ᗩʀᗩ𝚍💕🤱 مامان 💜ᗩʀᗩ𝚍💕🤱 ۱۵ ماهگی
یک روز خیلی سختی رو گذروندم و خداروشکر که تموم شد🥺🥲از دیشب این موقعا نفش تنگیم شروع شد و خی رفته رفته شدیدتر شد تا نزدیکای صبح بود ک دیگ پر پر میزدم نفسم درنمیومد رفتیم بیمارستان تا رسیدیم امپولو ااکسیژن بهن زدن همونجا ازحال رفتم دکتر میگف ضربان قلببم خیلی بالا بوده و اکسیژن خونم خیلی کم شده بود اگ دیترمیرفتیم نمیدونم چی میشد🥺🥺🥺اگ شوهرم مثل هرروز سرکار بود .. اگ من مث همیشه لج میکردم ک دکتر نمیام ... نمیدونم چی میشد ولی فققدد تو تمام فعل انفعالاتی ک تو ذهنم میسازم دلم برای آرادم خیلی میسوزه.. درسته ک بچها متوجه حالات ما میشن امروز مم فهمیدم چون من حالم خوب نبود اونم ی بند گریه میکرد فک میکردم مریضه ولی تا ی ذره بهتر شدم اونم ارومه اروم شد ..‌ چقدر حرف زدم ممنونم که اینجا شماها رو اارم گوش شنوایید برام همیشه. نیاز داشتم امشب حرف بزنم.❤️💜 واسه کم شدن نگرانیای حانوادم ممجبورم بگم خوبم و تظاهر ب خوب بودن کنم ولی حالم خیلی بده چقد سخته پرروسه قوی بودن...
مامان طهورا مامان طهورا ۱۲ ماهگی
سلام مامان امیدوارم حالتون خوب باشه..
مدتی تو گهواره نیومدم..
اما امروز اومدم تجربه مو و اتفاقی که افتاد رو باهاتون ب اشتراک بذارم..
دخترم پنجشبه عصر تب کرد،با شدت زیاد تا حدی که از گوشاش حرارت مبزد بیرون..و بیحال بود و میسوخت واقعا..
بردم دکتر و با استامینوفن تبشو کنترل کردم و بعد ۳ روز که یکشنبه شب باشه کم کم بدنش ریخت بیرون،روز بعدش کلا صورتش قرمززز شده بود
و دیروز بردم دکتر خودش متخصص ک گفت این یه ویروسه که بچه اول تب میکنه و بعد چند روزم میریزه بیرون..
بچم چند روزم هست قبل از تبش بی اشتها شده بود و غذا نمیخورد،و لثه شاش هم التهاب داره..
خلاصه این چند روز من پیر شدم،چون هم خیلی بچه اذیت بود هم غذا نمیخورد و این واقعا حالمو بد میکرد..و این‌ویروس لعنتی که صورتشو میدیدم دلم ریش میشد..
خودتونم که دیدین بچه یه طوریش میشه خودت غم داری باید ب بقیه هم جواب پس بدی ک چرا بچه اینجور شده..
شماهم حالا حواستون ب این ویروس جدید (برای من لااقل جدید بود) باشه..