سوال های مرتبط

مامان نی نی مامان نی نی ۲ ماهگی
#پارت_سه_تجربیات_بارداری

برای کسی ک مثل من بارداری سختی رو میگذورنه قسمت اولش تو تاپیکام هست
تا اونجاای گفتم ک بهماتوم بارداری خون جم شده پشت جفت مبتلا شدم از اونجاای بعد تماس های فراوان خودم با دکترم تونستم باهاشون صحبت کنم گفتن شرایط فعلا امنه و میتونم برم مطب برای برسی بهتر و از اونجاایی ک بیمارستان الزهرا هیچ کمکی بهم نکردن.و گفتن نموندم نموند خودم رفتم سونو گرافی دکتر فرج نژاد عزیز ساعت نزدیک یک شب سونو شدم و هماتوم ب اندازه ۱۲میلیمتر دیده شد اما این ترس با شندیدن صدای قلب کوچولوم توی هفته هفتم بارداری اروم شد و بهم امید دادن ک برای خیلیا بوجود میاد و ب خودی خود با استراحت جذب میشه جایی نگرانی نیس برای اطمینان بیشتر لازمه ب دکتر خودمم جواب رو نشون بدم
هماتوم عزیز با استراحت بعد قبل از غربالگری اول دفع شد و بعد از اون مقدار باقیموندش دف شد
من از روتین بارداری ازمایشات و چکاپ های روتین چیزی نمیگم چون میدونم همه مطلعین و نیاز ب تکرار واضحات نیس
اما دردسر بارداری برای من تموم نشد 😅🙃
مامان نی نی مامان نی نی ۲ ماهگی
پارت_چهار_تجربیات_بارداری
من قبل بارداری یک دوره افسردگی سخت و گذروندم وچیزای سختی پشت سر گذاشتم زندگی برای همه فراز نشیبای زیادی داره این قسمت از تجربیاتم
#افسردگی
همونجور ک میدونین افسردگی زایمان وجود داره دلیلشم تغییرات هرمونیه اما یچیزی ب اسم افسردگی بارداری هم وجود داره ترس از اینده بچه ترس ازمادر کافی بودن ترس بهم ریختن بدن دیگه جذاب نبودن ترس از چاق شدن ترس از هرچی ک ک بگی فشار عصبی زیادی روی بدن و روحیه ادم میاره و متاسفانه من درگیر چنین حالت روحی شدم ک رفته رفته تو بارداری شدید تر میشد و من فقط اون رو ت تغییر خلقی توی بارداری و زودرنجی ذاتی توی بارداری ربط میدادم از شرایطش بخوام بگم همون پی ام اسه شدیدتر همین باعث میشه با تغییر خلقی اشتباه گرفته بشه و من این رو ب اون مادر عزیزی میگم ک فکر میکنه توی بارداری گریه طبیعی ناراحتی طبیعیه و گه حس خوبی ب هیچی حتی همسرش نداشته باشه فقط فقط بخاطر بارداریه ن متاسفانه شاید مث من نیاز ب برسی داشته باشه کاری ک من درحق خودم نکردم و من رو ب افسردگی بعد از زایمان شدیدی رسوند ک توی پارت های بعدی حتما توضیحش میدم
مامان نی نی مامان نی نی ۲ ماهگی
#پارت_دو_تجربیات_بارداری
برای کسی ک مثل من بارداری سختی رو میگذورنه قسمت اولش تو تاپیکام هست
تو بارداری مث من ممکنه ب هماتوم مبتلا بشی البته ک خدا نکنه من هم شدم هماتوم ب هرنوع خون ریزی گفته میشه ک درجایی از بدن جم بشه و دربارداری معمولا گوشه ای از رحم و در مراحل شدید تر در پشت جفت جم میشه ک خب قابل حله اما نیاز ب صبوری و استراحت داره من نمیدونستم وباخیال راحت ب فعالیتای روزانم میپرداختم
ک یهو توی مهمونی خونریزی کردم صحنه استرس زایی بود مخصوصا وقتی حتی کسی از بارداریت باخبر نیس و نمیخوای تا موقع درستش ب کسی بگی
خیلی سریع ب بیمارستان قائم رشت رفتیم با دکترم تماس گرفته سد و چون در دست رس نبود منو رو ب بیمارستان الزهرای خراب شده ارجا دادن
تو این شرایط چیزی ک من نمیدونستم اینه ک برای اندازه گیری درست خون ریزی باید حتما پد بزارین
ب بیمارستان الزهرا رفتم و تا اون موقع خون ریزی چندین ساعت بود ک قط شده بود وقتی شرایط رو برای دکتر اوژانس توضیح دادم بهم گفتن برای جنین شیش هفته ای ک گریه نکن خب نموندم نموند بنظرم شاید همینا استارت تنفر منو از اونجا زد
#هماتوم_بارداری
مامان نی نی مامان نی نی ۲ ماهگی
#پارت_فکر_کنم_شیشم_تجربیات_بارداری

برای کسی ک مثل من بارداری سختی رو میگذورنه قسمت اولش تو تاپیکام هست
تو قسمت قبل راجب
#هماتوم #افسردگی بارداری گفتم
وحالا انگار مرحله جدیدی برام انلاک میشد بله توده پستانی با نشونه ی ترشح زرد رنگ گاهی خونه از یک پستان و از یک نقطه
باید بگم ک خب کم پیش میاد مثل من کسی توی بارداری چالشاش انقد عجیب شروع بشه و من قصدم ترسوندن هیچ مادر بارداری نیست فقط با درختیار گذاشتن تجربیات بارداریم میخوام اطلاع رسانی کنم و شاید کسی نیاز داشته باشه مثل من با خودن این مطالب بدونه کسی مثل خودش بوده و باعث دلگرمیش بشه
بزرگ شدن توده های پستانی توی بارداری کاملا طبیعی داشتن ترشحات شیری ابکی زرد رنگ تو بارداری از هفتهی پایین هم طبیعیه اما چیزی ک نیاز ب برسی داره این ک اون از یک پستان بدون دستکاری و گاهن خونی بود
سونوی پستان دادم و همچی روالن طبیعی بود اما از شانس بد ی توده پیلوما ی غدد شیری در مسیر شیردهی بود و همین باعث ترشحات میشد و من میدونستم ک برای شیردهی ب دلبندم دیگه فقط میتونم از ی سینه استفاده کنم تا بعد از زایمان با جراحی برطرفش کنم تو برسی های بدی توده ها بزرگتر شدن اما چون با روند بهرداری پیش میرفت و شکل نگران کننده ای نداشت فقط بصورت مداوم هر سماه توسط سونو برسی میشدن این رسیدگی هم فقط تا هفته بیست هشت بارداری ادامه تونس پیدا کنه ب دلیلی ک پارت بعد ی براتون تعریف میکنم🙃
مامان نیلا مامان نیلا ۶ ماهگی
مامان آقا نویان 🩵 مامان آقا نویان 🩵 ۸ ماهگی
تجربه ختنه به روش بخیه🥹🩵
ما دکتر مظلوم فرد رو انتخاب کردیم نینی من حاصل ivf هست و ما این دکتر رو از مرکز ناباروری میشناختیم و همسرم ویش ایشون تحت نظر بود
اینترنتی وقت گرفتیم رفتم برای معاینه به صلاح دید پزشک روش بخیه رو انتخاب کردیم وسایل رو برامون نسخه کردن و برای دو روز اینده وقت جراحی گرفتیم جراحی تو مطب تو اتاق دکتر انجام شد امروز وقتی رسیذیم نسخه رو تهیه کردیم اول بی حسی رو نصفش رو تزریق کردن گریه کرد ولی زود اروم شد بعدش۱۱ قطره پاراکید دادیم خوابید شیش هفت دقیقه بعد رفتیم تو اتاق پوشکشو ک باز کردیم متاسفانه بیدار شد😕بقیه بیحسی تزریق شد ولی به هیچ عنوان بچه بی حس نبود کامل حس میکرد با هر حرکت دست دکتر کمرشو تکون میداد از اول مداوم جیغ زد و گریع کرد منو همسرم پشت در اتاق بودیم از لای در دیدیم مامانم داخل اتاق پاهاشو نگه داشته بود اولش حالم خوب بود ولی تیغو ک زدن بچه حالش خیلی بد شد ب بخیه ک رسید واقعا از حال رفتم پاهام خالی کرد انقدر عرق کردم لبامو جوییدم تیکه پاره کبود شده تا تموم شد رفتم تو پوشکش کردم برداشتم بغلم شیرش دادم خوابید حدود چهل دقیقه بعد یه گریه خیلی بذی کرد یهو فکر کنم ادرار اولش بود
بقیه رو تو کامنتا مینویسم
مامان avin مامان avin ۵ ماهگی
شاید تجربه ام بشه راهت _تقریبا یکسال و نیم ازازدواجم میگذشت ک تصمیم گرفتیم ی عضو جدید بیاریم رفتم دکتر ازمایشات قبل بارداری برای من چک کرد و گفت تا ۱ سال طبیعی ک بارداری شکل نگیره ۱ سال گذشت شد ۱ سال و نیم بازم نشد دکترای زیادی رفتم داروهای زیادی ک فقط من میخوردم و همشون مواد شیمایی از طرفی هم استرس و حرف های اطرافیان و اشنا هاا وفامیل تاثیرات بدی ک روی مغز و روان و استایل(هیکلم گذاشته بود هرروز پرخوریم بیشتر میشد و اضافه وزن و طی این مدت هیچ کدوم از پزشک هاا همسرمو چکاب نکردن تهش رسیدم مرکز ناباروری اونجا اسپرم همسرمم چک کردن و متوجه شدن ک اصلا مشکل از من نبوده بوده هااا ی تنبلی تخمدان کوچولو ک بخاطر اضافه وزنم اومده ولی همون سال اول ک من اضافه وزن نداشتم و همه چی اوکی بود بگذریم خلاصه مرکز ب ما گفت بیاین ای یو ای یا اگ هزینه دارید ای وی اف و سال ۹۶ ما فکر میکردیم حالا ای یو ای یا ای وی اف چ عمل سنگینی میتونه باشه و....چ راه ها و سختی هایی داره و بی تحربه بی تجربه بودیم و ب کسی هم هیچی نمیگفتیم ک راهنمایی بگیریم مثل حالا هاا نبود ک برنانه باشه یا همه خودشون دیگ راه بلد خلاصه سرو ساده بودیم فکر میکردیم با دارو دکتر اوکی میشه و خوب میشه و میشه گذشت گذشت ۸ سال شد تو این سال هااا هر ننه من غریبی هرچی گفت انجام دادیم هرجا گفت رفتیم از خرافات هااا تا دکتر و دارو از مغز گنجشک نر ک خشک کنی همسرم بخوره تاااااا هزارو ی چی دیگ ک چله دارید و رو موش جیش کنید وخلاصه ۸ سال ب حرف ساده است ی عمر گذشت پیر زندگی و حرف هاا شدم وسواسی شدم داغون شدم ی ادم چاق با روحیات عصبی و.......