سوال های مرتبط

مامان نی نی مامان نی نی ۴ ماهگی
#پارت_دوازدهم_تجربیات_بارداری
#زایمان_زودرس
تا اینجا میدونید ک من بیست پنج هفته طول سرویکسم از ۳۲امدش بیست پنج و حالا روی مرز کوتاهی طول سرویکس قرار داشتم و با مشورت دکتر من رو ب دکتر بارداری های پرخطر ارجا دادن و اونجا بهم گفتن بخاطر سن بارداری بلا ینی بیشتر از بیست هفته امکان سرکلاژ وجود نداره و فقط امپول پرژسترون بهم داده شد از اینجا ب بعد بخاطر شرایط استراحتیم امپول انوکساپارین همون زد انعقاد خون رو بخودم مداوم تا اخرین روز از بارداری تزریق کردم البته باید دو روز قبل از زایمان قط میکردم اما بخاطر. شرایطی ک بوجود امد. امکانش ایجاد نشد
بهم پیشنهاد پساری داده شد اما با مشورت چند متخصص زنان بهتون میگم ک
#پساری
برای جلو گیری از کم شدن دوباره طول سرویکس کاری نمیکنه ینی سرکلاج استراحت مطلق سرفه عدسه نکردن زور نزدن برای دستشویی میتونه کمکم کننده باشه اما پساری تو هییییییچ کتاب و منبع علمی کمک کنندگیش اثبات نشده و فقطططط امکان ریسک عفونت رو بالا میبره پس اگ بهتون پیشنهاد پساری و سرکلاژ رو دادن لطفا بدپن ترس اتاق عمل سرکلاژ رو انتخاب کنید و اگ مثل من از زمان سرکلاژ گذشته بود فقط استراحت کنید پثنیازی ب گذاشتن پساری نیس م
مامان نی نی مامان نی نی ۴ ماهگی
#پارت_دو_تجربیات_بارداری
برای کسی ک مثل من بارداری سختی رو میگذورنه قسمت اولش تو تاپیکام هست
تو بارداری مث من ممکنه ب هماتوم مبتلا بشی البته ک خدا نکنه من هم شدم هماتوم ب هرنوع خون ریزی گفته میشه ک درجایی از بدن جم بشه و دربارداری معمولا گوشه ای از رحم و در مراحل شدید تر در پشت جفت جم میشه ک خب قابل حله اما نیاز ب صبوری و استراحت داره من نمیدونستم وباخیال راحت ب فعالیتای روزانم میپرداختم
ک یهو توی مهمونی خونریزی کردم صحنه استرس زایی بود مخصوصا وقتی حتی کسی از بارداریت باخبر نیس و نمیخوای تا موقع درستش ب کسی بگی
خیلی سریع ب بیمارستان قائم رشت رفتیم با دکترم تماس گرفته سد و چون در دست رس نبود منو رو ب بیمارستان الزهرای خراب شده ارجا دادن
تو این شرایط چیزی ک من نمیدونستم اینه ک برای اندازه گیری درست خون ریزی باید حتما پد بزارین
ب بیمارستان الزهرا رفتم و تا اون موقع خون ریزی چندین ساعت بود ک قط شده بود وقتی شرایط رو برای دکتر اوژانس توضیح دادم بهم گفتن برای جنین شیش هفته ای ک گریه نکن خب نموندم نموند بنظرم شاید همینا استارت تنفر منو از اونجا زد
#هماتوم_بارداری
مامان نویان مامان نویان ۸ ماهگی
حالت تهوع ک شروع شد سریع گفتم برام امپول زدن و اوکی شدم و هی تمرار میکردن عب نداره اکر بیاری بالا
در جریانید ک باید از شب قبل هم ناشتا باشی بیشتر ب خاطر همین استفراغ
نویان گریه کرد اوردنش لمسش کردم باز هم خیلی سرمو‌تکون ندادم

یجا خیلی استرسی شدم پست سرهم گفتم دکتر بچم سالم
و دکتر کریمی گفتن احازه بده دخترم تمرکز کنم (ک ینی ساکت شو )
ب فاصله ی دو سه دقه بعد دکتر رفت و انکار بخیه هم زده بودن برام

ساعت ۸:۱۵ نویان اومد دنیا
و بعد ده پونزده دقه منو بردن ریکاوری نگه داشتن تا ۱ ونیم ظهر حالا چرا؟
چون بخش تخت خالی نداشت ریکاوری پر بود از ادمایی ک عمل شده بودن و منتظر ک برن بخش
کم کم خانوما صدای دادشون بلند میشد از درد و منم میترسیدم
اینم بگم ک من از اول دستامو کلا با ماژیک برام نوشتن پرستارا ک پمپ درد میخام
اما ی خانمی تو اتاق عمل گفت ن پمپ درد برا چیه از من اصرار از اون انکار
ب خود خانوم دکترم ک اومد گفتم
بهر حال وارد ریکاوری ک شدم التماس میکردم برای پمپ درد ک دوز کمی برام اوردن

من اصلا مثل بقیه لرز نکردم اما بعد مدتی درد دلم شروع شد و واقعا هم درد داشت ک پرستارمو صدا زدم برام امپول زد اما خیلی فایده ای نداشت
مامان دلوین🩷 مامان دلوین🩷 ۱۰ ماهگی
سلام مامان خانوما روزتون بخیر
خب منم میخوام بعد از دو ماه تجربه زایمانمو بزارم فقط اینکه خیلی طولانیه و شاید سرتونو درد بیاره
تجربه زایمان سزارین #پارت 1#
خب من توی 28 هفته فشار خون گرفتم و دو شب توی بیمارستان بستری شدم و بعد از اون روز قرص شروع کردم ک بعد از بیمارستان بازم فشارم رفت بالا ک این دفع رفتم مطب ک قرصمو کرد دوتا وهمین جوری ادامه داشت تا 33 هفته ک قرصای من رسید ب 6 تا یه روز ک مراقبت داشتم و رفتم مطب دکترم همون روز باز فشارم رفت بالا و دکتر گفت من نمیدونم بهت ختم بارداری بدم یا بزارم تا هفته 37 بمونی برای همین گفت باید بری جای یه دکتر دیگه ک توی شهر دیگع بود و دو ساعت توی راه باید باشی من گفت حتما فردا صبح برو ما فرداش صبح راه افتادیم رفتیم و توی اون شهر برادر شوهرم زندگی میکنه ک ما صبح رفتیم خونه اون تا غروب ساعت 7 ک نوبتمون بود و رفتیم پیش دکتر و از شانس گند من همون موقع باز فشارم رفت بالا ک دکتر افتخاری گفت باید بری بیمارستان واسه ختم بارداری نمیدونین با شوهرمو مامانم چقد گریه کردم میترسیدم ک بچه نرسیده باشه درکل کلی ترسیده بود بلاخره رفتم خونه و یکی دو ساعت تو خونه بودیم و از غصه نمیدونستیم چیکار کنم و بلاخره ساعت 12 شب منو بردن تا بستری کنن حالا ما هم هیچی لباس واسه بچه نگرفته بودیم مثل قرار بود وقتی منو بستری کردن فرداش مامانمو شوهرم برن واسه خرید سیسمونی
مامان نی نی مامان نی نی ۴ ماهگی
#پارت_سه_تجربیات_بارداری

برای کسی ک مثل من بارداری سختی رو میگذورنه قسمت اولش تو تاپیکام هست
تا اونجاای گفتم ک بهماتوم بارداری خون جم شده پشت جفت مبتلا شدم از اونجاای بعد تماس های فراوان خودم با دکترم تونستم باهاشون صحبت کنم گفتن شرایط فعلا امنه و میتونم برم مطب برای برسی بهتر و از اونجاایی ک بیمارستان الزهرا هیچ کمکی بهم نکردن.و گفتن نموندم نموند خودم رفتم سونو گرافی دکتر فرج نژاد عزیز ساعت نزدیک یک شب سونو شدم و هماتوم ب اندازه ۱۲میلیمتر دیده شد اما این ترس با شندیدن صدای قلب کوچولوم توی هفته هفتم بارداری اروم شد و بهم امید دادن ک برای خیلیا بوجود میاد و ب خودی خود با استراحت جذب میشه جایی نگرانی نیس برای اطمینان بیشتر لازمه ب دکتر خودمم جواب رو نشون بدم
هماتوم عزیز با استراحت بعد قبل از غربالگری اول دفع شد و بعد از اون مقدار باقیموندش دف شد
من از روتین بارداری ازمایشات و چکاپ های روتین چیزی نمیگم چون میدونم همه مطلعین و نیاز ب تکرار واضحات نیس
اما دردسر بارداری برای من تموم نشد 😅🙃