۲۲ پاسخ

بعد اون قسمت کویر ی سوزش بدی هم داره که درست داخل مغزتم‌میسوزونه😂

حالا عکسای یهویی ما انگار جنگ زده ها😂😂
یهوییتم قشنگه😍😍

عکس خودته.
چقد شبیه سه دوسته دیگمون توگهواره ای
اون که خانم ماهیه.
شنارونمیدونم تازه دوس شدیم.😅

یهوتیم قشنگ شما🥰.

عزیزم یه کم ارد بریز تو ماهیتابه بذار رو گاز زیرش رو هم خیلی کم کن هم بزن که نسوزه دودش رو استشمام کن تا عمق مغزت باز میشه والا تاثیر داره پیش خودت نگو چه بی ربط

وای😂😂😂😂سلامت باشی

قطره بینی بریز اون قسمت کویری یذرع مرطوب بشه
چه عکس قشنگی ✨❤️

گلم از من به تو نصیحت این جور مواقع پناد آچشمی بزن سوراخ بینی ات و قرص سیتریزن بخور عالیه

آخ آخ من همیشه در گیر این لعنتیم بعد بلافاصله بعد اینه ابشاره خشک میشه خوشحال میشی که بلاخره ی نفس عمیق میتونی بکشی که اون کویره تبدیل میشه ب آبشار و دوباره 😑😑

من اصلا کاری به هیچی ندارم فقط هدف اونی که دیس لایک زده چیه خدایی اخه چه ربطی داشت که دیس لایک زدی خدا شفات بده بی نوبت

اصن اون دستی که می‌زاری زیر سرت و با اون حالت خوابیده در مورد فامیلا صحبت می‌کنی خود تراپیه 😅

چه زیبایی عکس لیا روهم میذاشتی راستی مهشید خانم لیدا جان کجاس

سیتریزین میخوردی😄
فک کن من آلرژی داشتم یکسال تمام آبریزش بینی داشتم 🤣فقط موقع آشپزی 🤣

اون سمت که کویره ..
رو اون دستت بخواب .
اون میشه آبشار .
ابشاره میشه کویر .
تا درودی دیگر به درود 🤣🤣

ای عزیزم.من الرژی شدیددارم .وای ببنیم اکثرااونجوریه

چقدرم خوشحالی از تجزیه فامیل😂

ماشالله خوش عکس و زیبایی.
رسیدگی خاصی داری برای موهات؟

چقدر خوشحالم که حال دلت خوبه

چه خوشکلی. مدل موهات خیلی بهت میاد

چه مامان نازی موهاشو😍😍😍

چ نازی

هجب خوشگلین

سوال های مرتبط

مامان 🎵امیرعلی🎶 و🌱 مامان 🎵امیرعلی🎶 و🌱 ۴ سالگی
⛔ لطفا 🚫 لطفا 🚫 لطفا 🚫 عزیزی که باردار هستی نخون ...⛔


امروز ۲۷ام رمضانه و من برای بار دوم از ماه مهمانی خداوند بیرون انداخته شدم ...
امسال حتی شب های قدر هم اجازه ورود به خونه اش رو نداشتم چون هم خودم مریض شده بودم و هم پسرم ...
یه جورایی خودمو باختم انگار ...
می ترسم!
چند روز پیش ازش خواستم تا منو نبخشیدی بهم فرزند نده دیگه ... هروقت بهم عطا کنی یعنی بخشیدیم!
۴روزه شده ۲سال!
۲سال پیش ۲۳ماه رمضون ات بعد از احیای شب قدر، بعد از اووون همه گریه و بی تابی اومدیم خونه و من اون قرص هارو با گریه استفاده کردم، عین ۴۵دقیقه رو گریه کردم چون دیگه حوصله بحث نداشتم!
خسته بودم! بریده بودم!
دلشکسته بودم!
من تنها بودم! فقط من بودم! خودم و خودم!
مسعود رفته بود معاینه فنی بگیره و منو تو این لحظات مهم تنها گذاشته بود ...
یه جورایی انگار میخواست خودشو مبری کنه از این کار؛ با اینکه تماما خودش موافق این کار بود و تماااام قد وایساد و گفت باید ک باید!
"با سکوتش با حرفاش با بی محلیاش با تمام وجود ۳روز ی کلمه هم باهام حرف نزد، ۳روز هیچی نخورد، هییچییی! روزی فقط یه استکان آب"!
مامان عروسکِ من مامان عروسکِ من ۳ سالگی
دخترا
دختر من یجوریه یا یجوری شده:
قبل عید رفتیم خونه مادرشوهرم و پسردایی شوهرم مجرده چهارشونه و هیکلی و قدبلند اونجا بود دخترم گریه کرد و تا اون یه روزی ک اون اونجا بود دخترم از اتاق بیرون نیومد. اگرم بزور میومد با بغض بود.
یا یروز دیگه یکی از خانم فامیل مادرشوهرم اونجا بود دخترم قشنگ باهاش اوکی بود و حرف و خنده و بازی اما بعد چن ماه ک همون خانم رو دید گریه کرد بحدیکه اونا رفتن از خونه مادرشوهر اگرم ساکت بشه از اتاق بیرون نمیاد. یا یروز دیگه دایی و زندایی شوهرم اومدن خونه مادرشوهر و اصرار داشتن ماهم بریم از قبل ب دخترم گفتم همش میگفت نه نمیام اما واس اینکه عادت نکنه با بدبختی بردیمش اولش بغض کرد بعدش ک دید اونا مهربون و باهاش بازی میکنن باهاشون خوب شد و موقع برگشت میگفت دایی و زندایی و دوس دارم اما چن هفته بعد گفتم بریم خونه مادرشوهرم دخترم میگفت اگه دایی زندایی اونجان نمیام و نریم.
یا چن روز پیش فرشامو نو دادیم قالیشویی کارگرا اومدن پشت در وایستاده بودن ک بیان فرشارو جمع کنن دخترم اونقد گریه کرد یعنی گریه کردا در بحدیکه کبود شد آخرش من با این کمرم با شوهرم تنها وسایل رو بلند کردیم و فرشارو جمع کردیم یعنی دخترم نذاشت اونا بیان داخل و کارشونو بکنن. یا تعمیرات داشتیم تو خونمون هرکاری کردیم دخترم از گریه کبود شد و اجازه نداد اوستا کار بیاد کار کنه مجبور شدم ببرمش بیرون تا اونا بیان کار کنن تو خونه. یا امروز ک قالی هامونو آوردن قبل اینکه بیان تماس گرفتن دخترم تا شنید یکی میخاد بیاد از گریه کبود شد و آخر بردمش بیرون و قالیها رو شوهرم تحویل گرفت هرچیم ازش دلیل میپرسم میگم چرا می‌ترسی گریه میکنی میگه آخه دوس ندارم هیچ دلیل قانع کننده ای نیست.