۲۲ پاسخ

ببین مامان منم اینطوری بود
روز بیمارستانم پسرمو بغل همه داد میچرخید همه با ارایش بچمو بوس کردن خوب من دوست ندارم
یا بعد زایمانم مهمون رفتم خونشون چند روز بمونم بچمم ۱۱ ۱۲ روزه بود مهمون اومد بچم گریه کرد رفتم بچمو بگیرم داد بغل اونا گفت بخوابونینش یا بچم خواب بود اومدن بیدارش کردن بچه خواب افتاد تو سرش یه سره جیغ زد تا فرداش
بهشم ک میگم خودشو میزنه ب مریضی اره من بچه همه رو بغل میکنم له میکنم گفتم لامصب بچه من ۵ ساعت بود بدنیا اومده بود
یا بچم دوهفتشه نباید بغل شه یا تو بغل کردی قرار نیس منم لنگه تو باشم ناراحت نشم
ببین یجور خودشو زد ب مریضیا حد نداره
یا میریم خونه مامان بزرگم نمیزاره بچمو خودم بغل کنم اروم کنم میده ب اینو اون اروم کنید
چند بارم گفتم بچم گریه میکنه بغل کسی نده خودم ارومش میکنم
‌بخدا انقدر عصبی میشم حرصمو رو شوهرم خالی میکنم الان دوست ندارم جایی برم دیگه
مریض شدم ۳ روز رفتم خونه مامانم ک بچرو نگه داره مریض نشه اون ۳ روز عصبی ترین شدم من
مامان من سنی نداره ها متولد۶۲ ولی الان واقع مادرو پسر توی خونمون انقدر راحتیم ۲ هفتس بخاطر مریضیش جایی نرفتم اعصابم ارومه
این چیزا همه جا هس نگران نباش

بعدم خب برو خونه خودت جیگر ک راحتی

عزیزم نگران نباش
من خودمم چند وقت از بعد زایمان احساس میکنم افسردگی گرفتم حنانه مخصوصا مامانم اینام رفتن

اره عزیزم

شاید اونام میخوان ب نظر خودشون بهت خوب رسیدگی کنن تو هم هرجور شده برو خاهر بعد دوروز باز بیا یه چند ساعت بمون و برو تا ناراحتی پیش نیاد وسطتون

مادرا کلا زود رنج هستن ب دل نگیر الان خودتم مادری بهتر باید درک بکنی

مگه میشه ناراحت بشن بلاخره تو هم باید بری خونت عزیزم

اره دیگه هرجور صلاح میدونی همون کارو بکن طوری هم رفتار کن ک ناراحت نشن ازت

منو مامانم گفت بعد ۹ روز با من بریم خونه من گفتم ن مادر دستت درد نکنه زیاد بامن اذیت شدی دیگه اونجا نمیام اذیتت کنم اخه خونه مامانم گرگان هست

بگو میرم بنظرم بری برات بهتره بگو میرم چند روز ب خونه هم رسیدگی کنم کمی گردگیری هم بکنم یه کم مسئله جلو بیار تا راضی بشن ک بری

خوبه عزیزم

عزیزم خوب برو خونه خودت دیگه اونام مطمئنم ک منظوری نداشتم از این حرف من واسه زایمان خونه خودم بودم مامانم اومد ۹ روز موند و رفت بعدم الان زود نرو ک مامانت طفلی ناراحت بشه یک روز دیگه بمون بعد بگو ک من دیگه میرم خونه خودم زیادشمارو اذیت کردم تمام

کلا بعضی پدر مادرا واسه خالی کردن حرص خودشون هر حرفی میزنن اینا رو باید ی مدت محلشون نداد ک حساب کار بیاد دستشون

خو شوهرت بگو بیاد دنبالت ببرتت
وقتی شوهرت بگه پاشو بریم اونا دیگه چی میخوان بگن
خیلی بد دخالت کردن
هر چی دوری و دوستی باشه حرمتها بهتر حفظ میشه
چه خانواده خودت چه خانواده همسرت
حتما حتما زنگ بزن شوهرت بیاد ببرتت

برو خونه خودت من این حرف بابا و مامانم میزدن دیگه خونشون نمیرفتم😔🫠😅

بچت یک ماهشه دیگ خونه خودت باش آقای خودت نوکرخودت من کلا ده روز مامانم اومدخونم گفت توام بیاگفتم من نمیام حالا بره این یکیم ده روزمیادمیمونه میره من ده ساله ازدواج کردم یک شبم خونه مامانم نخابیدم بااین ک تک دخترم یه داداش دارم ک اونم بزرگ همش بیرونه

میفهمم منم کنار هیچکس راحت نیستم

چرا خونه خودت نمیری عزیزم من که تصمیم دارم انشاالله زایمان کردم خونه خودم بمونم همم من کرجم مامانم شهریار نمیخام شوهرم تنها بزارم اصلا اشتباه به نظرم ادم زایمان کنه به غیر خونه خودش جای بره مامانم میاد دو سه هفته میمونه میره این جوری هم حواسم به زندگیو شوهرم هست هم خودم راحت ترم خونه خودم به نظر من برگرد خونه خودت الانم که کم مونده بچت یه ماهش بشه کم کم خودت کارتو بکن اشتباه منو تکرار نکن من سر ازدواج اولم بعد زایمان رفتم خونه مادرم یه یک ماه اینا همون شد از اون موقع با شوهرم به مشکل خوردیم بعدشم جدا شدم اگه تجربه منو میخای برگرد خونه خودت ن منتی هست همم حواستم به زندگیت هست😘

نمی‌خوای بدی بچتو ببینن خو برو خونه خودت راحت تری

حالا اگه میبرد خو چیزی نمیشد دلش گرفته نزاشتی

زود رنج شدی عزیزم جای من باشی چی میگی مامان من کلا خیلی دخالت می‌کنه یاد میده و ... منم سعی میکنم دیر ب دیر برم. کلا دوری و دوستی بهترین چیزه

عزیز دلم ونا هم دختر تورا دوست دارد میخان دختر تو ببننه از دیدگاه آنها نگاه کن یکم اعصبانی شدن اینطوری گفتن اول خودت چطوری دخترتو دوست داری ونم مثال تو مادر است هرچی بگه از تح قلبش دوست دار

سوال های مرتبط

مامان نفس کوچولو🥰 مامان نفس کوچولو🥰 ۱ ماهگی
زایمان طبیعی ۱
دقیق ۳۹ هفته کامل پیش ماما رفتم میخواستم زودتر نی نیم به دنیا بیاد میخواستم نامه بستری بنویسه ماما فامیل بود بدون هزینه برام نامه نوشت که بیمار شکایت درد کمر دارد و اینا گفتم برای ۳۹ هفته و ۳ روز بنویسه اونم همون تاریخو زد اونجا معاینه شدم که اصلاااا درد نداشت و دهن رحمم باز نشده بود فقط یه سانت بود اومدم به آقام گقتم دهن رحم باز نشده بریم بگردیم امروز معاینه شدم شاید باز شد اونم قبول کرد و ما رفتیم خرید واسه زایمان اینجا و اونجا کلی فروشگاه گشتیم و از پله بالا پایین و اینا خسته شدم دیگه اومدیم ناهار خوردیم قرار بود شبش برم خونه مامانم ساعت ۳ اینا رفتیم خونه بابام به مامانم گفتم ماجرارو اونم رفت به بابام گفت امروز بریم خرید وسایل نوزاد من بابامم که فردا قرار بود بره سرکارش قبول کرد که برن شهر خرید من گقتم منم میخوام بیام با ماشین همسرم منو مامانم و بابام و آبجی کوچولوم پیش به سوی خرید واسه کوچولوم دیگه اونجا انقدررررر پیاده روی کردم کمر درد گرفتم بعد از خرید برگشتیم خونه مامانم شام و اینا خوردیم اسرار کردن شب بمونیم قبول نکردم اشاره دادم به آقام که بگه نه میریم کار دارم فردا و اینا من دلم میخواست بمونم ولی با این همه پیاده روی یه رابطه هم باید نوش جان میکردم که دهن رحم کامل باز شه دیگه .......
مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
تجربه زایمان من پارت سوم
خلاصه هی اونا گفتن من گفتم دوباره ان اس تی گرفتن کلا نرمال بود و حتی همونجا پسرم تو شکمم تکون میخورد گفتم نمیشه یه هفته هم صبر کنم گفتن خیر بچه رسیده به خشکی شاید الان نفس نداره حتی شاید چند دقیقه زنده بمونه😢🥺
وای هی من استرس میکشیدم هی همسرم نگاه میکردم تو چشاش ترس بود
چون من هیچ وقت رضایت به طبیعی ندادم نمیتونست بگه بمون زایمان کن میگفتم چیکار کنم میگفت نمیدونم که پاشو بریم بین المللی اونجا ببیننت
گفتم من میرم بیمارستان بین المللی گفتن نه شاید تا اونجا نرسی😕
گفتم ولی من خوبما چیزیم نیست گفتن ولی سونو خوب نیست منو بردن اتاق اصلی زایشگاه رو نشون دادن که اینجا تنها میزایی ال و بل گفتم من مشکلم اینا نیست من نمیخام اینجا بمونم و طبیعی و معاینه رو قبول ندارم شد ساعت ۳ شب
همونجا یه خانومم بود گفتن چرا اینجوری میکنی توضیح دادم گفت من از صبح ۸ بار معاینه شدم درد نداره که بزار معاینت کنن گفتم من چندشم میشه
مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
تجربه زایمان من پارت چهار
رفتم که رفتم😅🤦🏻‍♀️
حالا بیان منو بگیرن رفتم بیرون زنگ زدم همسرم بدو‌ بیا بریم اون بیچاره هم زایشگاه بود بدو بدو اومد رفتیم گفنم برم خونه دوش بگیرم لباس بردارم مامانمم بردارم بیاییم که همسرم گفت دیر نشه بچه چیزیش بشه شک افتاد ب دلم ولی باز گفتم نه بریم خونه من از اینجا مستقیم برم زایمان از استرس میمیرم فقط ساک همراهم نبود واگرنه حموم اینا رفته بودم از ترس میخاستم زمان بکشم نرم بیمارستان
رفتیم خونه به مامانم زنگ زدم با گریه توضیح دادم اونم فورا با بابام اومد همشون ترس تو چشاشون بود حتی مامانم گریه میکرد ولی به من دلداری میدادن چه این هفته چه هفته بعد نترس
البته بگم که من بعد سونو به دکترم خبر دادم گفت بمون الزهرا زایمان کن خیلی ناراحت شدم گفتم خانم دکتر من ۹ ماه اومدم پیش شما اخرش اینجا زایمان کنم اونم طبیعی گفت اونجا همشون دکترای باسواد و حرفه ایی نترس منم که گوش ندادم و همسرمم از حرفش عصبی شده بود که چه دلیلی داره حتی اگ وقت زایمانتم باشه باید بیاد بیمارستان و اون عملت کنه اینم بگم دکترم فقط بین المللی میرفت الزهرا نمی اومد
مامان نفس کوچولو🥰 مامان نفس کوچولو🥰 ۱ ماهگی
برگشتم تا چک کنند چند نفری جلو بودند منتظر بودم تا تموم شن و نوبتم شد جنین یه حرکتایی میزد انگار تو شکمم عروسیه ماما که دید حرکت جنین خوب و اینا گفت پاشو دختر برو هنوز یه هفته اینا به زایمانت مونده گفتم درو دارم کمر و شکمم خیلی اذیت میکنه نمیتونم تحمل کنم و اینا گفت دردا طبیعیه هر موقع وقت زایمان شد بیا گفتم نامه چی گفت نامه مامارو قبول نمی‌کنیم باید متخصص بنویسه 😂خلاصه من باز برگشتم پیش مامانم و مادر شوهرم و گفتم که نشد هم وزن من کم بود هم وزن جنین بخاطر اینکه ببینم وزنش چطوره و اینا رفتم یه سونو هم به اسرار مامانم و مادرشوهرم دادم جالب اینجا بود که سونو گفت ۳۷ هفته ایی هنوز و وزن جنین هم که ماشالله ۳ کیلو ۵۶۰ هستش اینحا هم از طرف مادر شوهرم و مامانم حرف خوردم که می‌گفتند هنوز وقتت مونده چرا زودی میخوای بزایی و اینا حالا من برگشتم خونه با خودم عهد بستم من تا آب ازم نیاد دیگه پا به بیمارستان نمیزارم .....یه جورایی ناراحت شده بودم واقعا آخه من میدونستم من ۳۹ هفته و ۳ روزم بعد ۵ روز اینا من بچم دنیا میاد سونوهم که گفت ۳۷ هفته ایی و اینا کلا درگیر شدم ...
مامان 🩷MAHLIN🧿 مامان 🩷MAHLIN🧿 ۴ ماهگی